قسمت ۶۱ – فوت کوزهگری
در ابتدای این قسمت، ویززز در مورد غذاهای مورد علاقه ما و شما سوال کرد. سوال جالبی بود و باعث شد ما به یاد یکی از قصههایی که خاله همدم برامون تعریف کرده بود بیفتیم؛ قصه ضربالمثل فوت کوزهگری.
***
سپیدار: سلام بچهها
ویززز: وقت بخیر
مامان: حالتون چطوره؟ امروز 7 اردیبهشت ماه 1402 خورشیدی و 27 آوریل 2023 میلادی است و شما به برنامه سپیدار و ویززز گوش میکنید.
ویززز: دوست دارم در مورد غذاهای مورد علاقه شما دوستان عزیزم بدونم؟ چه غذاهایی در زمین هست که از همه بیشتر دوستش دارید.
سپیدار: ما میتونیم فقط غذاهای روی زمین رو بگیم. چون هنوز مثل تو نمیتونیم در فضا سفر کنیم یا به سیارههای مختلف بریم یا حتی از غذاهاشون بچشیم.
ویززز: بهت اطمینان میدم که غذاهای ایران از بسیاری از اون غذاها خوشمزهتره.
مامان: حالا چی شد اینو پرسیدی ویززز جون؟
ویززز: چون بوی دومین خوراکی مورد علاقهام روی زمین به دماغم خورد.
سپیدار: او راست میگی بوی شله زرد میاد.
مامان: اولین خوراکی مورد علاقهات رو هم بگو پس.
ویززز: قطعا شیرین پلو.
سپیدار: مامان خیلی وقت بود شله زرد نپخته بودی. یکهو چی شد؟
مامان: آخه هر بار درست میکردم به نظرم خیلی خوب نمیشد و دیگه امتحان نکردم. ولی خاله همدم یک فوت کوزهگری بهم یاد داد و فهمیدم که کجای کارم ایراد داشته.
ویززز: این فوت کوزهگری از همون ضربالمثلهایی بود که خاله همدم قصهشو برامون گفت. موافقید برای بچهها هم تعریف کنیم؟
سپیدار: من که موافقم.
مامان: منم همین طور. خودت شروع کن ویززز جونم.
سپیدار: قبلش من توضیحی که خاله همدم گفت و بهم کمک کرد قصه رو بهتر بفهمم بگم؟
ویززز: بله حتما.
سپیدار: خیلی قدیما آب توی کوزه نگهداری میشد. آب هنوز لولهکشی نشده بود. آدمها و به خصوص خانمها صبح به صبح با کوزهها به چشمه نزدیک میرفتن و آب برمیداشتند. پس چون کوزه زیاد استفاده میشد شغل مهمی وجود داشت به اسم کوزهگری. کار خیلی سختی هم هست، به هرحال از آب و خاک دارن چیزی درست میکنن.
مامان: الان هم سفالگری وجود داره و هنوز هم هنرمندان زیادی داره ولی به هرحال با تغییر زمانه، مدل چیزهایی که درست میکنند متفاوت شده.
سپیدار: قصه این ضربالمثل که مامان جان بهش اشاره کرد در مورد یک کوزهگر و شاگردشه.
ویززز: یکی بود یکی نبود، غیر از خدا غمخوار نبود. روزی روزگاری، توی یک روستا، کوزهگری بود که حجره، یا همون مغازه پررونقی داشت. چون کسب و کارش خوب بود و سفارش زیاد میگرفت، نیاز به کمک داشت و برای همین یک شاگرد گرفت.
مامان: این کوزهگر آدم خلاق و هنرمندی بود. تجربه زیادی هم داشت برای همین کوزههایی که میساخت، خیلی با کیفیت و زیبا بودند. یکی از روزها، شاگرد پیش کوزهگر اومد و گفت: اوسّا، من خیلی کارم سخته، هی باید خاک و آب قاطی کنم، ورز بدم و گل درست کنم. خسته میشم. مزد من خیلی کمه.
سپیدار: شاگرد به کوزهگر تاکید کرد که یا مزدش رو زیاد کنه، یا شاگرد کارش رو ول میکنه و میره. اوسّا، به کمک شاگردش نیاز داشت، نمیتونست همه کارها رو خودش انجام بده و سفارشهای مردم رو به موقع بهشون برسونه. ولی از طرف دیگه پول بیشتری هم در نمیآورد که بخواد حقوق شاگرد رو زیاد کنه.
ویززز: اما از اینها مهمتر، اوسّا میدونست که شاگردش هنوز خیلی خوب راه و رسم کوزه ساختن رو یاد نگرفته و تجربه نداره. باید خیلی تلاش کنه و بیشتر یاد بگیره تا به مرحله استادی برسه.
مامان: با همه این دلایل اوسّا به شاگرد گفت: عزیز جان، میدونم کارت سخته میفهمم ولی تو هنوز باید شاگردی کنی. هنوز استاد کار نشدی، صبوری کن. کمی دیگه پیش من بمون. این طوری هم بیشتر کار یاد میگیری، هم من وقت میکنم که شاگرد دیگهای به جای تو پیدا کنم.
سپیدار: شاگرد که فکر میکرد دیگه همه چی رو بلده و هیچ نیازی به یاد گرفتن چیز دیگهای نداره گفت نخیر! من باید از کارگاه برم. من دیگه این جا کار نمیکنم.
ویززز: فردای اون روز شاگرد دیگه به کارگاه نیومد. رفت تا برای خودش جای دیگهای رو پیدا کنه و کارگاه خودشو راه بندازه. اوسّای طفلکی هم تنها موند.
مامان: شاگرد رفت و برای خودش بهترین خاک رو خرید و نشست به کوزه ساختن. میخواست چیزهای خیلی زیبایی بسازه. میخواست هر چی یاد گرفته بود رو توی کوزهها نشون بده. بعد کوزههایی که ساخته بود رو توی کوره یا همون تنور گذاشت که بپزن و سفت و محکم بشن.
…