قسمت ۳۵ – نمکی – بخش ۱

Program Picture

سپیدار و ویززز

قسمت ۳۵ – نمکی – بخش ۱
۲۸ مهر ۱۴۰۱

تو فرهنگ همه کشورها قصه‌هایی هست که گوش به گوش منتقل شده است. تو این قسمت یکی از اون قصه‌های شفاهی مردم ایران رو که مامان‌بزرگم برای مامانم تعریف کرده بوده می‌شنوید. قصه نمکی.

***

سپیدار: سلام بچه‌ها.

ویززز: روز بخیر.

مامان: سلام، حالتون چطوره؟

سپیدار: امروز 28 مهرماه 1401 خورشیدی، 20 اکتبر 2022 میلادیه و به برنامه‌ی ما خوش اومدید.

مامان: آدم‌ها همیشه در طول تاریخ قصه گفته‌اند، این قصه گفتن بهشون کمک کرده تا بهتر بتونند از پس اندوه و غصه‌هاشون بر بیان یا در زمان خوشی حال بهتری داشته باشند.

سپیدار: یادتونه در مورد سوال “چی می شد اگه؟” حرف زدیم؟ اینکه تخیل چقدر به انسان‌ها کمک کرد حالت دیگه‌ای از زندگی رو تصور کنند و پیشرفت کنند. یکی دیگه از فایده‌های دنیای قصه‌ها اینه که پناهگاه خوبی هستند.

مامان: قصه‌ها پناهگاه هستند چون می‌تونند به ما کمک کنند دقایقی رو توی دنیای اون قصه پناه بگیریم، روایت تجربه‌های قهرمانان داستان رو بشنویم. به قول معروف نفسی تازه کنیم و دوباره با قدرت و پرانرژی به دنیای واقعی برگردیم.

سپیدار: تازه قصه‌ها خیلی وقت‌ها سود یادگیری هم دارند. نه که بخوان به ما ریاضی و اینا یاد بدن‌ها. مثلا بهمون یاد میدن که به تفاوت آدم‌ها احترام بذاریم یا اینکه با فکر کردن میشه از پس خیلی از مشکلات بر اومد.

ویززز: به این ترتیب ما تصمیم گرفتیم که چند هفته‌ای را در دنیای زیبای قصه‌ها به سر ببریم. سرزمین شما، سرشار از قصه‌های بسیار زیباست.

مامان: موافقم. قصه‌های زیادی هست که مامانم برای من تعریف می‌کرد و دلم می‌خواد برای شما تعریف کنم. به این قصه‌هایی که سینه به سینه می‌چرخیده و آدم‌ها برای هم تعریف می‌کردند و جایی نوشته نمی‌شد میگن قصه‌های عامیانه یا قصه‌های شفاهی.

ویززز: به این ترتیب قصه‌ها ابزاری برای سرگرمی بوده‌اند؟

مامان: هم سرگرمی هم آموزش. توی دوران قدیم، وقتی که مردم از کار به خونه برمی‌گشتند، بدون گوشی موبایل، تلویزیون و رادیو قصه گوها بودند که می‌تونستند مردم رو سرگرم کنند. بهشون چیزی یاد بدن و کمک کنند شب زودتر بگذره. بزرگ و کوچیک به صدای کسی که معمولا بزرگ‌تر خونه بود گوش می‌دادند و با کمک تخیل خودشون و خلاقیت قصه‌گو، پا به دنیای قصه‌ها می‌گذاشتند.

سپیدار: مامانی یعنی مامان‌بزرگم به من گفته که این قصه‌های عامیانه نویسنده ندارن. یعنی بعد از سال‌های خیلی طولانی که آدم‌ها اون‌ها رو برای هم تعریف می‌کردند. دیگه کسی یادش نمیاد خالق هر کدوم از این قصه‌ها کی بوده.

مامان: قصه‌ها بر اساس شرایط زمانه، علایق قصه‌گو و حتی فرهنگ جایی که قصه در اون گفته میشه تغییر کردند. یعنی مثلا چند روایت مختلف از داستان نمکی وجود داره.

ویززز: اگر اشتباه نکنم ساختار و بدنه‌ی قصه‌های عامیانه تغییری نکرده‌اند. درست است؟

سپیدار: مامانی که می‌گفت نه! اصل و ریشه باقی مونده.

مامان: توی دوران معاصر با همراهی بعضی آدم‌ها تعدادی از این قصه‌ها ثبت شدند و به دست ما رسیدند. اینو باید تأکید کنم که با معیارهای امروز ما برای بچه‌ها، خیلی از این قصه‌ها اصلا مناسب نیستند و به بازنویسی نیاز دارند.

ویززز: خواهش می‌کنم یکی از قصه‌هایی که بلد هستید را تعریف کنید. قصه‌ی همین نمکی که گفتید.

مامان: قبوله. ولی یادت باشه این روایتیه که مامان و مامان‌بزرگم برای من گفته‌اند. ممکنه بقیه اون رو متفاوت شنیده باشند. سپیدار توام که قصه رو بلدی. بیا کمک کن با هم بگیم.

سپیدار: قبوله.

مامان: ولی گفته باشم. قصه‌ی نمکی طولانیه. فکر نکنم امروز بتونیم تمومش کنیم. ویززز و بچه‌ها می‌تونند هفته‌ی بعد پایان داستان رو بشنوند.

ویززز: درست است که صبوری می‌طلبد ولی امیدوارم که شنوندگان هم موافق باشند که تصور کردن ادامه‌ی داستان کار جذابی است. من هم که قصه را بلد نیستم، همراه شنوندگان به قصه گوش می‌سپارم.

مامان: یکی بود، یکی نبود زیر گنبد کبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. توی دهی که نه خیلی دور بود نه خیلی نزدیک، دخترکی بود به اسم نمکی. نمکی همراه مامانش توی یک خونه‌ی جذاب و جالب زندگی می‌کردند.

سپیدار: چی خونه‌ی نمکی اینا رو جالب می‌کرد؟ این که خونه‌شون هفت تا در داشت. نه یکی، نه دو تا، هفت تا!

مامان: هر روز صبح نمکی از خواب بیدار می‌شد. دسته کلیدش رو که همیشه دور گردنش می‌انداخت برمی‌داشت. در اول رو باز می‌کرد و می‌رفت توی حیاط. حیاط خونه رو آب و جارو می‌کرد. بعد در دوم رو باز می‌کرد.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه