قسمت ۲ – سپیدار به دنبال دانشمند محبوبش میگردد
خلاصه این قسمت از گفت و گوها میشه این سوال: چه کسی به درمان سرطان خانم اکبری کمک کرد؟!
ماجرا این طور شد که مامانم پرسید: به نظرتون جایی که ویززز ازش میاد دانشمند زن داره؟ ویززز جوابی نداد ولی فرصتی شد مامانم مطالبی که به خاطر روز جهانی زنان در علم از یک پادکست یاد گرفته بود رو به ما هم یاد بده. کلی در مورد خانم ماری کوری حرف زدیم. میشناسیدش؟ یک خانم دانشمند بسیار جالب! دانشمند محبوب شما کیه؟
***
– خوبید سلامتید؟ تو این هفتهای که گذشت، چی کارها کردید؟ خوش گذشت؟ چه کتابهایی خوندید؟ چه کارتونها و فیلمهای قشنگی دیدید؟ اگر دوست داشتید برای منم بنویسید که به منم مثل شما خوش بگذره. یادتونه هفته پیش در مورد رادیو حرف زدیم و من بهتون گفتم که مامانم چقدر از گوش کردن به پادکست لذت میبره؟ ما گاهی در مورد بعضی از چیزهایی که مامان گوش میده، با هم صحبت میکنیم. این هفته یک گفت و گوی جالب داشتیم که به یک پروژه خیلی جالب خانوادگی رسید و ما فکر کردیم شاید برای شما هم شنیدنش جذاب باشه.
همه چی از وقتی شروع شد که تو یک غروب قشنگ، بعد از این که مشقهامو نوشتم و یکمی با ویززز پازل درست کردیم، از اتاق بیرون اومدیم که ببینیم مامان چی کار میکنه. زمانِ کارتون دیدنِ اون روز هم استفاده کرده بودم و دیگه نمیشد که کارتون ببینیم. ولی حوصله من، سر رفته بود. ویززز هم با این که چیزی نمیگفت، ولی معلوم بود حوصلهاش خیلی سر رفته. راستی براتون گفتم که ویززز مهمون خونه ما شد؟ چیزی نمیگفت. تو خونه ما هم راحت بود. به نظر مامان و بابا مهمون حبیب خداست و تا وقتی که دوست داشته باشه، میتونه اینجا بمونه، هر موقع هم دلش خواست، ما می تونیم کمکش کنیم، به خونه اش برگرده.
مامان روی مبل نشسته بود، یک دستش رو زیر چونه اش گذاشته بود و با دقت به بیرون پنجره نگاه میکرد. درسته تازه خورشید، غروب کرده بود و آسمون، رنگی رنگی و خیلی قشنگ شده بود ولی واقعا نگاه کردن به غروب نیاز به اینقدر دقت نداره. پس حدس زدم مامان خیلی تو فکره.
– اهم اهم
– جانم عزیزم؟
– به چی فکر میکنی مامان؟
– به این که جایی که ویززز ازش میاد دانشمند زن داره یا نه؟
همین لحظه بود که هر دومون به ویززز نگاه کردیم ولی حس خاصی از قیافه اش پیدا نبود. سوال مامان بیجواب موند.
سوال مامان برام عجیب بود. چون خودش همیشه میگه که هیچ فرقی بین زن و مرد نیست و همه با هم برای بهتر کردن حال دنیا باید تلاش کنیم.
– حالا چی شد که به این سوال فکر کردی مامان؟
– داشتم به یک پادکست گوش میکردم. به مناسبت روز جهانی دانشمندان زن، یک اپیزود در مورد ماری کوری درست کرده بودند.
– کی؟!
– خانم ماری کوری. یکی از معروفترین و موفقترین دانشمندان زن در جهان.
– آدم جالبی بوده؟
– خییییلی. هم خودش، هم کارهایی که انجام داده. اثرات فکرها و آزمایشهاش حتی تو زندگی امروز ما هم تاثیر داره.
– جدی؟!
– یادته چند سال پیش همسایه مون خانم اکبری مریض شده بود؟
– یکمی. ولی الان که حالش خوبه.
– اوهوم. خانم اکبری، دچار سرطان شده بود ولی درمانی که همین خانم ماری کوری کشف کرده، باعث شد که حالش خوب بشه و بتونه سالم و سرحال کنار خانواده اش و ما باشه.
– پس دست خانوم ماری کوری درد نکنه. چه آدم مفیدی بوده.
– ویززز هم باهات موافقه.
– مامان، دوست داری چیزایی که یاد گرفتی رو به من و ویززز یاد بدی؟
– بعله. بیاید این جا کنار من بشینید، همین طور که به این غروب زیبا نگاه میکنیم، براتون از خانم ماری کوری بگم.
– ماری، حدود 150 سال پیش تو کشور لهستان به دنیا اومد. خونه شون جای جالبی بود چون هم پدرش، هم مادرش، معلم بودند و کلی وسایل آزمایشگاهی توی خونه داشتند. ماری از وقتی خیلی کوچیک بود به این وسایل نگاه میکرد و دوست داشت بفهمه دقیقا چی هستند، چی کار میکنند و به چه دردی میخورند. ماری همه عمرش عاشق این بود که چیزای جدیدی یاد بگیره.
– آدم از یاد گرفتن سرحال و ذوق زده میشه، مثلا من وقتی در مورد نجوم چیزی میخونم خیلی حس خوبی دارم.
– موافقم.
– اون وقت ها خیلی از جاهای دنیا به خانمها اجازه درس خوندن نمیدادند، یا اگر هم اجازه میدادند، فکر میکردند حتما دانش آموزای خوبی نیستند، پس دانشگاه لازم ندارند و امکان نداره بتونند دانشمند بشن.
– واقعاً که!