قسمت ۲۳ – اولین جلسه از کارگاه زندگی خلاقانه

Program Picture

سپیدار و ویززز

قسمت ۲۳ – اولین جلسه از کارگاه زندگی خلاقانه
۳۰ تیر ۱۴۰۱

من و مامان از همسایه‌ها و دوستامون برای شرکت در کارگاه دعوت کردیم. به اون سختی که من فکر می‌کردم نبود. سه شنبه ساعت نه و نیم صبح، اولین جلسه از کارگاه زندگی خلاقانه ما با عمو نقاش شروع شد. جلسه اول مخصوص بازی کردن و آشنایی با همدیگه بود. تازه، عمو نقاش از ما خواست که مهم‌ترین کار جهان برای خودمون رو به قدری با جزئیات نقاشی کنیم که برای ویززز خیلی واضح باشه.

موسیقی: خوشحال و شاد و خندانم، آلبوم ترانه های کوچک برای بیداری از ناصر نظر

***

ویززز

سپیدار: سلام بچه ها، روزتون بخیر، ویززز داره با هیجان میگه دروووود بر شما.

مامان: سلام، به برنامه‌ی ما خوش اومدید. امروز 30 تیر 1401 خورشیدی و 21 جولای 2022 میلادی است.

سپیدار: و ما خیلی خوشحالیم که به صدای ما گوش می‌کنید. چرا؟! چون خبر هیجان‌انگیزی داریم. این هفته اولین جلسه‌ی کارگاه زندگی خلاقانه برگزار شد.

مامان: عمو نقاش خیلی زحمت کشیده بود.

ویززز

سپیدار: ویززز میگه بهتر نیست که همه چیز را از آغاز روایت کنید؟

مامان: درست میگه. پس سپیدار تو شروع کن.

سپیدار: باشه. من و مامان و ویززز چند تا از همسایه‌ها رو برای کارگاه زندگی خلاقانه دعوت کردیم. راستش من یکمی سختم بود.

مامان: می‌فهمم. ما با همه‌ی اون آدم‌ها صمیمی نبودیم، ولی به هرحال توی محله‌مون یک امکان جدیدی داشتیم و اگر به بقیه معرفیش نمی‌کردیم خیلی حیف بود. وقتی اتفاق خوبی می‌افته و فرصتی در زندگی مهیا میشه آدم دوست داره اون رو با بقیه به اشتراک بگذاره.

سپیدار: دم در خونه‌هاشون می‌رفتیم و مامان توضیح می‌داد که عمو نقاش کیه و چه کار قراره بکنیم. بعد هم احساس خودش رو توضیح می‌داد و بهشون می‌گفت بی‌نهایت خوشحاله که آدم خوش‌فکر و توانمندی مثل عمو نقاش پذیرفته در این مسیر راهنمای ما باشه. ولی برای بعضی‌ها عجیب بود.

مامان: عجیب از این لحاظ که چرا چنین آدمی دوست داره بدون دریافت هزینه کارگاه رو برگزار کنه، وقتی می‌تونه به خاطر سابقه‌ی کاری و موقعیت اجتماعیش هزینه‌ی زیادی برای کارگاه بگیره. من توضیح دادم شاید این سوالیه که باید از خود عمو نقاش بپرسن ولی خودش به من گفته بود در این زمانه‌ی سخت دوست داره به بقیه کمک کنه و این کار ازش بر میاد که یک کلاس مجانی از چیزایی که بلده برای بچه‌ها بذاره.

سپیدار: فکر کنم این طوری تعداد بیشتری از بچه‌ها می‌تونند به کارگاه بیان.

مامان: بعضی از آدم‌هایی که دعوت کردیم دوست نداشتن بیان، بعضی‌ها هم اومدند و حتی خودشون بچه‌های دیگه‌ای رو هم دعوت کرده بودند.

ویززز

سپیدار: ویززز میگه عمو نقاش در همان روز و ساعتی که قول داده بود، یعنی سه‌شنبه ساعت 9:30 صبح وسط پارک در انتظار ما ایستاده بود.

مامان: آره به من گفت اگر می‌خوایم انتظار نظم و ترتیب از بچه‌ها داشته باشیم باید اول خودش و ما با نظم و دقت این برنامه رو پیگیری کنیم.

سپیدار: عمو نقاش خیلی قشنگ، با آرامش لبخند می‌زنه. و چشم‌هاش هم می‌خندن. من خیلی خوشم میاد وقتی می‌خنده.

مامان: خلاصه، ما و دوستان و همسایه‌هامون رسیدیم و عمو نقاش با لبخند ازمون استقبال کرد. صبر کردیم تا همه جمع شن.

سپیدار: کلی مادر و پدر و بچه‌ها به جمعمون اضافه شدند. خیلی‌هاشون رو نمی‌شناختیم. ولی اشکالی نداشت. عمو نقاش از قبل به ما گفته بود چه یک نفر چه ده نفر. قراره با هم بگیم و بخندیم و تمرین خلاقیت کنیم. تعداد مهم نیست.

مامان: بعد عمو نقاش خودشو معرفی کرد. گفت کیه چه درسی خونده چه کارهایی کرده و چه دغدغه‌هایی در مورد بچه‌ها داره و چرا فکر می‌کنه که پرورش خلاقیت می‌تونه زندگی بچه‌ها رو بهتر و قشنگ‌تر بکنه.

سپیدار: خلاصه، عمو نقاش به پدر و مادرها گفت که برنامه‌ی روز چیه. معرفی خودمون و بازی.

مامان: خیلی تصویر قشنگی درست شده بود. توی پارک، بین درخت‌ها، روی چمن‌ها، یک عالمه بچه‌های متفاوت روی زیلو و گلیم‌های رنگارنگ نزدیک هم نشستند. ما والدین هم کنارشون ایستادیم. خیلی‌ها دوست داشتند همه‌ی گفت و گوهای عمو نقاش و بچه‌ها رو بشنوند و کنار زیلو و بچه‌ها موندند. خیلی‌ها هم به مرور کمی دور شدیم و شروع به صحبت با هم دیگه کردیم.

سپیدار: این وسط ویززز جون نشسته بود کنار عمو نقاش و با لبخند به بچه‌ها نگاه می کرد. چند تا از بچه‌های ساختمون خودمون تو چهارشنبه‌سوری، نوروز، روز زمین خودمون و روز تیرگان، ویززز رو دیده بودند و این صحنه اصلا اصلا براشون اصلا اصلا عجیب غریب نبود که ناگهان باهاش روبرو بشن.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه