قسمت ۵۵ – آخرین پنجشنبه سال
چشم به هم زدیم و آخرین پنجشنبه سال رسید. به قول ویززز زمان روی زمین خیلی سریع میگذره. ما در این قسمت سالی که گذشت رو مرور کردیم. این که در مورد چه چیزهایی حرف زدیم و چه کارهایی کردیم. آخه ما فکر میکنیم آخر سال وقت خوبی برای جمعبندی و بررسی یادگیریهاست. از همین حالا بهتون میگیم: نوروز مبارک.
***
سپیدار: سلام بچهها
مامان: سلام
ویززز: وقتتون بخیر
سپیدار: به آخرین برنامه ما در سال 1401 خوش اومدید.
مامان: امروز 25 اسفند ماه 1401 خورشیدی و 16 مارچ 2023 میلادی است.
ویززز: حقیقتا زمان در سیاره زمین خیلی سریع میگذرد. انگار دیروز بود که نوروز 1401 رسید. چه سال عجیبی. پر از وقایعی بسیار خوش و در عین حال بسیار غمانگیز.
مامان: واقعا هم سال خاصی بود.
ویززز: شنوندگان عزیز، شما چهارشنبه سوری امسال چه کردید؟
سپیدار: ما مثل پارسال تو حیاط خونمون دور هم جمع شدیم. مثل پارسال خیلی بهمون خوش گذشت.
مامان: در مورد سالی که گذشت حرف زدیم. از سختیهاش گفتیم. از این که چطور تلاش کردیم حالمونو بهتر کنیم و با اندوه روبرو بشیم. مثل همیشه آتیش درست کردیم و درد و غم و نامبارکیهای سال کهنه رو به آتیش سپردیم و برای سالی بهتر از روی آتیش پریدیم.
سپیدار: به آتیش نگاه کردیم و اونایی که در سال گذشته از دست دادیم رو به یاد آوردیم.
ویززز: نور آتش، حضور همسایگان و دوستان عزیز خیلی آرامشبخش بود. صحبت کردن و درد دل و بعدش دعا خواندن خیلی خوشحالم کرد.
سپیدار: اووو ویززز یادته پارسال همین وقت ها فقط با من حرف میزدی؟
مامان: من و پدر سپیدار و شنوندهها فقط میشنیدیم که میگی ویززز.
ویززز: وای آره. در این یک سال و تقریبا یک ماه زمینی که گذشت به قدری تجربیات جدید داشتم که فکر کنم وقتی به خانه برگردم تا روزها فقط من حرف بزنم و دوستان و خانوادهام گوش کنند. خوشحالم که پیشگیری کردم و خاطراتمو توی دفتر یادگیریها نوشتهام؛ گرنه ممکنه موضوع مهمی را فراموش کنم.
سپیدار: اممم فکر کنم یادمه کی اولین بار با من حرف زدی. من و مامان در مورد عدالت اجتماعی حرف می زدیم. فکر کنم روز جهانی عدالت اجتماعی بود.
مامان: درسته.
سپیدار: باعث شد که وقتی تقویم رو نگاه میکنم بیشتر به توضیحات در مورد روزهای مهم دقت کنم و از خودم بپرسم اون روز چرا مهمه؟ سالگرد چه اتفاقیه؟ اگر اون روز برای بزرگداشت یک آدم معروفه تحقیق کنم که کیه؟ یا اگر اون روز در مورد یک مشکل یا بحران جهانی هست، فکر کنم خب حالا چه کاری از من برمیاد.
ویززز: موافقم. این تمرکز با خودش یادگیریهای زیادی به همراه آورد.
سپیدار: فکر کنم صحبت من و مامان به جایی رسیده بود که به این نتیجه رسیدیم لازمه بیشتر قصه بخونیم تا بهتر شرایط بقیه رو درک کنیم. بقیهای که لزوما خیلی شبیه ما نیستند.
ویززز: بعدش تو گفتی مثل ویززز که شبیه ما نیست ولی دوسش داریم.
مامان: منم گفتم عزیز دل ماست.
سپیدار: در همون لحظه بود که اولین بار من صدات رو شنیدم ویززز. گفتی لطف دارید خانم محترم. اون وقتها صدایی که میشنیدم صدای کلفت بزرگونهای بود.
ویززز: امان از این تنظیمات به هم ریخته.
مامان: به خاطر برق بهم ریخته بود؟
ویززز: بله. من در مسیر سفر فضاییام بیدقتی کردم و حواسم پرت زیبایی یک گل رز شد. مسیر را گم کردم و به خانه شما رسیدم. بعد که دیدم به به شما هم برق دارید و خواستم که جهتیاب را شارژ کنم همه چیز به هم ریخت.
سپیدار: ویززز من میتونم تصور کنم که دوری از خانواده و سکونت توی یک سیاره دیگه که اصلا برات آشنا نبود تجربه سختی باید باشه. ولی خوشحالم که همو شناختیم و توی سالی که گذشت کنار ما بودی.
مامان: منم همین طور ویززز. خوشحالم که این جا کنار مایی.
ویززز: در بین سیارات مختلف، زمینیها از بقیه کمتر شناخته شدهاند، چون ارتباطی بین آنها و دیگر مردمان وجود نداره. حالا وقتی به یک سال گذشته نگاه میکنم میبینم چقدر معاشرت با شما عزیزان برایم یادگیری داشت و لذت بردم. باید وقتی به سیارهام برگشتم تبلیغات گستردهای برای زمین راه بیندازم تا مسافران بیشتری به سراغتان بیایند.
مامان: خیلی جالب میشه.
سپیدار: ویززز جون من قول میدم هر قدرم مهمون از فضا داشته باشیم تو تا ابد بهترین دوست فضایی من بمونی.
ویززز: تو هم بهترین دوست زمینی من خواهی بود.
…