۱۶- دستگیر شدن در مازندران

Program Picture

طاهره قرة العین

۱۶- دستگیر شدن در مازندران
۰۴ مهر ۱۴۰۲

پس از حادثه‌ نیالا، طاهره قصد داشت برای تشرف به حضور حضرت باب به آذربایجان برود اما با توجه به خطرات سفر، حضرت بهاءالله موافقت نکردند. در نتیجه، طاهره عازم نور شد. در راه، مدتی را در بارفروش، در خانه‌ ملا محمد حمزه، شریعت‌مدار کبیر، گذراند. اما به سبب حسادت سعیدالعلما، دیگر مجتهد شهر، طاهره مجبور به ترک بارفروش شد. از آن‌جا به آمل، سعادت‌آباد و سپس به دارکلا رفت. در دارکلا یک روز ماند و سپس راهی قریه‌ واز، در دل جنگل‌های مازندران شد. در آن ایام، امیرکبیر مصمم شده بود که طاهره را بیابد و به قتل برساند. در پی اختلاف بین معمرین قریه‌ واز، یکی از آن‌ها جای طاهره را به امیرکبیر اطلاع می‌دهد. مأمورین مخصوص به واز می‌روند، طاهره را دستگیر می‌کنند و به تهران می‌برند.

***

راوی: طاهره در ایامی که در خانه ملا محمد حمزه شریعمتدار کبیر ساکن بود به وعظ و حل مسائل مشکله دینیه علما و اهالی شهر می‌پرداخت … در صف زنان می‌نشست و از پشت پرده به پرسش حاضران پاسخی گویا و کوبنده می‌داد … حتی گاهی سخنان ملاشریعتمدار را نقد می‌نمود و اظهار نظر می‌کرد … ملا شریعتمدار از وی تجلیل می‌نمود … به کرار می‌فرمود که شخص خودش و ملاهای دیگر نیز باید از سخنان جناب طاهره فیض ببرند … تعریف و تجلیل‌های ملا و اشتیاق مردم بارفروش از شنیدن بیانات ایشان موجب حسادت سعیدالعلما دیگر مجتهد معروف شهر گشت و شروع به فتنه‌پراکنی کرد و مردم را علیه جناب طاهره به تحریک وا می‌داشت.

شریعتمدار: جناب طاهره، فتنه و حسادت دست از سر امثال شما برگزیدگان خداوند برنمی‌دارد.

طاهره: چه پیش آمده جناب شریعتمدار؟

شریعتمدار: آن بد طینت که همیشه وجودش از شائبه حسد لبریز است علیه شما مردم نادان را تحریک کرده است … نگرانم به شما آسیب برسانند … تقاضا دارم جهت امنیت و صلاح در خانه سادات قاضویه از ثروتمندان و بزرگان بارفروش اقامت نمایید تا ببینیم چه می‌شود.

طاهره: بسیار خب من این جماعت حسود و متکبر را خوب می‌شناسم.

مریم: حضرت طاهره، این سعید العلما چنان علیه برادرم قدوس هیجان برپا کرده که هر لحظه در انتظار شعله‌های سرکش در بارفروش هستم … بسیار احتیاط کنید ما را ببخشید، جانم به قربانتان نمی‌خواستم هرگز بروید.

طاهره: می‌دانم مریم جان، پس اگر اجازه بفرمایید همین امشب راهی شوم … بگویید خدمه‌ام وسایلم را ببرد.

مریم: خودم تا سرسرای در می‌آورم بانو جان.

طاهره: جناب شریعتمدار از مهمان‌نوازی و سخنان شیرینتان و محبت مریم جان روزهای خوشی برایم به یادگار ماند … شاکر خداوندم و قدردان محبت شما.

شریعتمدار: دختر نابغه زمان، این مردم لیاقت داشتن دانشمندی فاضل چون تو را ندارند … اسف بر آنها … برو به سلامت … خیر پیش دخترم … همیشه بدرخشی انشالله.

طاهره: ما خاموش می‌شویم سرانجام، ولی امر خداوند هرگز خاموش نمی‌شود، می‌شود؟

شریعتمدار: نمی‌شود … نه نمی‌شود گل گفتی دخترم تا چشم حسودان کور شود.

راوی: طاهره چند روزی در خانه سادات قاضویه از ثروتمندان و بزرگان بارفروش اقامت نمود و سپس راهی آمل شد … پس از گذشت از آمل به سعادت آباد رفت و از آنجا به دارکلا رسید، یک روز توقف نمود و از آنجا عازم قریه در دل جنگل‌های مازندران شد … دو هفته در آنجا ماند … حضرت بهاءالله سپس به آنجا رفته و همراه طاهره به تاکُر مازندران رفتند و مدتی در آنجا سکونت نمودند … میرزا محمد حسن برادر حضرت بهاءالله میزبان طاهره در تاکُر بود و وسایلی فراهم کرد که اصحاب حضرت باب حاضر در تاکُر بتوانند از حضور طاهره کمال استفاده نمایند.

اصحاب 1: جناب طاهره فرموده بودید اخبار اصحاب را به سمع شما برسانم.

طاهره: آه بگو برادر، کجا هستند چه می‌کنند؟

1: جناب بشرویه‌ای در خراسان موفق شد دویست  نفر از مومنین با عزم و اراده همراه خود به طرف بارفروش هدایت کند و جناب قدوس هم حدودا صد نفر را همراه نمود.

طاهره: خدا را شکر … پیشگوئی‌ها به حقیقت می‌پیوندند.

2: چه پیشگویی جناب طاهره.

طاهره: احادیث زیادی از ائمه در کتب آمده که سی صد و سیزده نفر در رکاب مهدی شمشیر می‌زنند یا وقتی دیدید علم‌های سیاه  جانب خراسان می‌آید به سویش بشتابید چه که مهدی در آن خلیفه الله است.

1: آه جناب طاهره وجودم به لرزه در آمد.

3: دوستان دوستان خبردار شدم که قدوس سبب هدایت جمع کثیری شده، سعید العلما بسیار عصبانی و خشمگین است اما مطلع شده جناب بشرویه‌ای با آن جمع به بارفروش می‌آیند … از ترس اینکه مردم به آنها بپیوندند عده زیادی از مسلمانان را مسلح کرده و به بیرون حصار فرستاده تا از ورود بشرویه‌ای ممانعت کنند.

1: چه می‌گویی برادر؟

طاهره: برادر بگو آخر چه شد؟ بگو.

3: آنها به گمان اینکه کشتن پیروان باب صواب است و مالشان حلال به سمتشان یورش بردند … در حین اذان گفتن که به دستور ملاحسین اقامه شده بود، یک نفر نانوا به جمعیت شلیک کرد، گلوله به سینه سید رضا نامی خورد و جان داد.

طاهره: وای بر این قوم ظالم و جاهل، آه خداوندا.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه