قسمت ۴ – سپیدار نگران است و ویززز احساس وحشت میکند
روزی که من از مدرسه تا خونه رو با آخرین سرعت دویدم. آخه میخواستم حرفهای خانم معلم در مورد روز جهانی حیات وحش و یوزپلنگها رو به مامان و ویززز بگم. همین شد که در مورد حیوانات وحشی، اکوسیستم و این که چه کارهایی از ما برمیاد که به حیات وحش کمک کنیم حرف زدیم. متاسفانه، وسط گفت و گو بودیم که ویززز فهمید قصههای ترسناکی که درختها براش تعریف کردهاند واقعی بوده است.
***
– سلام، سلام. خیلی تند دویدم… نفسم در نمیاد.
– بیا آب بخور دخترم. بیا بیا. قرمز شدی.
– اتفاق بدی افتاده؟
– نه. نه. اصلا. مامان جون، ویززز جون، ببخشید که نگران شدین. از مدرسه تا خونه رو دویدم. میخواستم براتون چیزی تعریف کنم، ترسیدم که یادم بره.
– دویدن که بد نیست. خیلی هم خوبه ورزش کردی. ولی اساسا پیشنهاد میکنم در این موارد که نگرانی چیزی رو فراموش کنی، توی دفترت بنویس. خیلی راه خوبیه. دیدی من و بابا هم گاهی کارها و فکرهامونو مینویسیم.
– به فکرم نرسید، ولی باید امتحانش کنم. برای همین زودی اومدم که تا یادم نرفته بگم.
– باشه پس زود بگو. البته که با بچههایی که صدامون رو میشنون، احوالپرسی نکردیم.
– وای وای راست میگی. یادم رفت سلام بگم. سلام بچهها. ویززز هم میگه سلام دوستان عزیز، امیدوارم خوب باشید.
– سلام بچهها جون. منم مثل ویززز امیدوارم در نهایت صحت و سلامت باشید، هفته خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و توی مدرسه شما هم همین قدر اتفاقات جالبی افتاده باشه که گویا تو مدرسه سپیدار اتفاق افتاده.
– اصلا جالب نبود مامان. برای همین باید در موردش صحبت کنیم. من نگرانم. خیلی نگرانم. در ضمن، امروز پنج شنبه، بچههایی که ایران زندگی میکنند مثل همیشه مدرسهشون تعطیل بود. فکر کنم میشه گفت که همه بچههای ایران، مدرسه نداشتند که.
– آخ آخ درسته. برای معلم سپیدار روز شنبه کاری پیش اومد و بچهها به جای شنبه، امروز به مدرسه رفتند.
– مامان ویززز میگه دوست عزیز من، لطفا ما را مطلع کنید که چه واقعه نگران کنندهای رخ داده است؟
– بعله لطفا ما رو مطلع کن.
– من عاشق این کلمات ویززز هستم. این جوری که حرف میزنه انگار فارسی حرف زدن رو با کتاب خوندن یاد گرفته.
– دقیقا. جالبه که از وقتی ویززز باهات حرف میزنه و تو ترجمه میکنی، دایره لغاتی که توی حرفهامون استفاده میکنیم، خیلی گسترده شده.
– مامان انگار ویززز سرفه کرد.
– بله به نظرم منظورش اینه که حواست پرت نشه. بفرمایید که امروز چه اتفاقی افتاد که نگران شدی.
– پس بذار برم لباس مدرسهمو عوض کنم، تخته و ماژیک هم از اتاقم بیارم بذارم این جا که شبیه کلاس درس بشه و من درست و کامل برای شما و ویززز تعریف کنم که چی اینقدر نگرانم کرده، البته که فکر کنم خود ویززز کمی در جریان هست.
– خب، به نظرم سپیدار آماده است. تخته رو به یک صندلی تکیه داده، ماژیک به دست با قیافه جدی رو به من و ویززز ایستاده. ویززز هم داره با تعجب نگاهش میکنه و من نیاز به مترجم ندارم که اینو بفهمم.
– خب دوستان عزیز، اگر گفتید امروز چه روزیه؟ بهتر بگم، روز جهانی چیه؟… نه ویززز جان، امروز روز جهانی شیرینی نیست.
– ولی میتونیم بعد از تموم شدن کلاس سپیدار، شیرینی بخوریم. راستش من یادم نمیاد که امروز چه روز جهانیای هست. لطفا خودتون بگید، خانم معلم سپیدار.
– روز جهانی حیات وحش!
– او چه جالب.
– حالا اگر گفتید در کل ایران چند تا یوزپلنگ باقی مونده؟
– نمیدونم.
– ویززز میگه یوزپلنگ کیست؟
– ویززز جون. یوزپلنگ حیوون قشنگیه، شبیه گربهها. اونها سریعتر از هر حیوون دیگری روی زمین میدونند. فکر کنم دقیقتر اگر بخوام بگم: حیوانی، مهره دار و پستانداره. گوشت خوار هم هستند. روی بدن شون خال خال دارند و یک فامیل شون تو محدوده قاره آسیا و به خصوص ایران زندگی میکنند.
– کار سپیدار که تموم شد عکسش رو توی اینترنت پیدا میکنم تا ببینید.
– ممنونم. به موضوع بر میگردیم. متاسفانه طبق آخِرین اخبار در کل ایران فقط ۱۲ تا یوزپلنگ باقی مانده است. مامان باورت میشه؟ از این حیوونهای قشنگ فقط ۱۲ تا باقی مونده. من ناراحتم. دلم شکسته. نکنه همه شون بمیرن و دیگه دنیا هیچوقت یوزپلنگ ایرانی نداشته باشه. این خیلی وحشتناکه.
– موافقم. خیلی غم انگیزه.