قسمت ۲۶ – سطلی روی سر همه!

کی فکرشو میکرد درست هفتهی بعد از این که فهمیدم همهی ما با یک شبکهی نامرئی به هم متصل هستیم، بفهمم که روی سر همهی آدم ها یک سطل قرار داره؟! عمو نقاش با کمک یک کتاب و کلی رنگ، کاغذ رنگی و چسب کمکمون کرد که بفهمیم این سطل روی سرمون چطوری پر و خالی میشه.
***
مامان: سلام بچهها، روزتون بخیر.
سپیدار: سلام، حالتون چطوره؟
مامان: به برنامهی ما خوش اومدید. امروز 20 مرداد 1401 خورشیدی، 11 اوت 2022 میلادی است.
ویززز
سپیدار: ویززز همراه با تعظیم میگه، درود بر شما خوبان.
سپیدار: ای وای سطل ویززز از روی کلهاش افتاد.
مامان: نگه داشتن این سطلها روی کلههاتون تمرین تمرکز خوبی شدهها.
سپیدار: آخه خیلی بازی خوبی بود. خیلی بهمون خوش گذشت و نکتهی خوبی هم یاد گرفتیم.
مامان: میفهمم. برای بچهها توضیح بدیم که بدونن چی شده شما دو تا تصمیم گرفتید تو این دو روز گذشته، سطل روی سرتون باشه.
سپیدار: باشه. ویززز تو شروع کن.
ویززز
سپیدار: به یاد دارید که هفتهی پیشین در مورد این موضوع گفت و گو کردیم که عمو نقاش و آقا امید با یکدیگر آشنا شده اند؟! نتیجه مصاحبت و رفاقت این عزیزان انتخاب کتب مناسب برای کارگاه بود.
مامان: همین طوره که ویززز میگه، هفتهی پیش با کتاب شبکهی نامرئی فهمیدیم چطوری همهی مردم دنیا به هم وصل هستند و این هفته فهمیدیم که روی کلهی همهی مردم کرهی زمین یک سطل هست.
سپیدار: ویززز مردم سرزمین شما هم سطل روی کلههاشون دارن؟!
مامان: ویززز چی گفت؟
سپیدار: داره میخنده و میگه این مفهومی است که روی زمین باهاش آشنا شده و وقتی که توی سرزمین خودش بوده هیچ وقت بهش دقت نکرده.
مامان: پس برای همینه توی دفتر یادگیریهات یک نقاشی از خودت و سطل روی کلهات کشیدی؟
ویززز
سپیدار: صد البته. این یادگیری برای این جانب بسیار ارزشمند بود.
مامان: خوشحالم. فکر کنم به صحبتمون برگردیم و برای بچهها توضیح بدیم که ماجرای این سطل چیه.
سپیدار: ماجرا اینه که عمو نقاش خیلی باحاله. از هفتهی پیش یواشکی به والدین گفته بود که برای هفتهی بعد هر کدوم از بچهها حتما یک سطل همراهشون داشته باشند. سطل ماست یا سطل رنگ کوچیک.
مامان: نکتهی مهم این بود که قطر سطل این قدر باشه که روی کلهی بچهها بمونه.
سپیدار: من و ویززز دیدیم که در طی هفته مامانم چقدر با ماست چیزی درست میکنهها. ولی به فکرمون نرسید که منظور خاصی داره. هی ماست و خیار، ماست و بادمجان و آش دوغ درست کرد.
ویززز
سپیدار: حتی خورشت ماست اصفهانی هم که بسیار لذیذ بود نیز طبخ نمودند. ویززز عاشق اینم که اینقدر برای غذاهایی که دوست داری کیف میکنی.
مامان: دیگه بالاخره خالی شدن دو تا سطل ماست در یک هفته نیاز به تمرکز روی غذاهای ماستی هم داره. نمیخواستم از این آمادهها بخرم.
سپیدار: خلاصه من و ویززز تو مسیر پارک برامون سوال بود که چی شده مامان امروز یک ساک بسیار گنده همراهشه. ولی خب راستش هیجان کارگاه و دیدن دوستامون باعث شد یادمون بره سوال کنیم.
مامان: توی پارک محله پر بود از پدر و مادرهای سطل به دست.
سپیدار: تا رسیدیم به عمو نقاش که کنار زیلو ایستاده بود. هر کسی که میرسید عمو به پدر یا مادرش میگفت که سطل رو دست بچهها بدن.
مامان: کنار عمو نقاش یک سبد پر از وسایل بود. معمولا توی این سبد لوازم برای رنگ کردن داره، چسب داره، کاغذ رنگی و مقوا و قیچی داره، حتی خورده پارچه هم و روبان هم داره.
ویززز
سپیدار: ویززز میگه همه در جمع حاضر شدند. عمو نقاش بعد از سلام و احوالپرسی، محتویات سبد را به چند قسمت تقسیم کرد. به این ترتیب هر کودک به محتویات سبد دسترسی کافی داشت. وی از حاضرین خواست سطلی که همراه دارند را با هر وسیلهای که مایل هستند تزیین کنند.
مامان: من میدونستم که این کارگاه خیلی برای بچهها مفید خواهد بود ولی حواسم نبود که من و بقیهی والدین هم از این کارگاه سود خواهیم برد. علاوه بر پیدا کردن همفکران دوستان خوبی بین مادران دوستان سپیدار، دیدن ذوق و لبخند بچهها موقعی که از خلاقیتشون کمک میگیرند و چیزی درست میکنند برای من خیلی خیلی لذت بخشه.
سپیدار: سطل ویززز رو باید میدیدین. اینقدر قشنگ درستش کرد. اول با گواش کلش رو قهوهای کرد. بعد از همون شاخههای خشکیدهای که روی چمنها افتاده بود چند تا شاخهی کوچولو کند و به دور سطل چسبوند. آخر از همه هم بالای سطل یک تاج سبز کشید. اگر پریها واقعی بودن، یک پری درختی درست شبیه سطل ویززز میشد.
…
