قسمت ۶۰ – گشتم صد و سی دره، ندیدم آدم دو سره

Program Picture

سپیدار و ویززز

قسمت ۶۰ – گشتم صد و سی دره، ندیدم آدم دو سره
۳۱ فروردین ۱۴۰۲

شما تا حالا این ضرب‌المثل رو شنیده بودین؟ خاله همدم این ضرب‌المثل رو در موقعیتی به کار برد که به خاطر هوش مصنوعی خیلی خیلی تعجب کرده بود. بعد برامون قصه‌ این ضرب‌المثل رو تعریف کرد و ما هم در این قسمت برای شما تعریف کردیم.

***

سپیدار: سلام بچه‌ها،

ویززز: سلام به دوستان عزیزم،

مامان: روزتون بخیر، حالتون چطوره؟

ویززز: امروز 31 فروردین 1402 خورشیدی  20 آوریل 2023 میلادی است و به برنامه ما خوش اومدید.

سپیدار: خاله همدم رو یادتون میاد؟ مامان بزرگ خانم اکبری همسایه‌مون، همونی که تو نوروز به خونه‌مون دعوت شون کردیم؟

مامان: از خاله همدم کلی چیزی یاد گرفتیم، در مورد عادت‌های مربوط به نوروز در زمان قدیم، کلی قصه جذاب و حتی چند تا ضرب‌المثل جالب.

ویززز: چون این ضرب‌المثل‌ها خیلی توجه من و سپیدار جانم رو جلب کردند، تصمیم گرفتیم که امروز قصه‌ای رو براتون بگیم که خاله همدم در مورد این ضرب‌المثل تعریف کرد.

سپیدار: گشتم صد و سی دره، ندیدم آدم دو سره.

مامان: خب بذارید اول بهتون بگم که خاله همدم در چه موقعیتی این ضرب‌المثل رو به کار برد. توی مهمونی، خانم و آقای اکبری و من و پدر سپیدار داشتیم در مورد هوش مصنوعی و پیشرفت‌هایی که در چند ماه اخیر داشته صحبت می‌کردیم.

سپیدار: من و ویززز داشتیم توی اتاق‌مون تمرین‌هایی که توی کارگاه زندگی خلاقانه اجرا کرده بودیم رو به خاله همدم نشون می‌دادیم، خاله هم‌زمان هم به ما گوش می‌داد و تشویق‌مون می‌کرد هم حواسش به گفتگوهای اتاق پذیرایی بود و چشم‌هاش برق می‌زد.

ویززز: بعد که به اتاق پذیرایی برگشتیم خاله جون کلی سوال در مورد هوش مصنوعی پرسید. ما گفتیم چت جی پی تی نمونه‌ای از هوش مصنوعی است. بعد گفت خیلی خب حالا این چت چی چی که میگید رو باز کنید منم ببینم. چند تا سوال ازش دارم.

مامان: اون شب کلی خندیدیم و خوش گذشت، انصافا خاله همدم از چت جی پی تی خیلی سوالات خلاقانه‌ای می پرسید.  لپ تاپ رو که بستیم و خواستیم شام بخوریم، خاله یکهو گفت عجب! واقعا عجب! گشتم صد و سی دره، ندیدم آدم دو سره.

سپیدار: یکهو گوش‌های همه تیز شد و توجه‌شون جلب شد.

ویززز: از عکس‌العمل بقیه فهمیدم که فقط من نیستم که این جمله برام ناآشناست. بقیه هم جمله رو نشنیده بودن.

مامان: این ضرب‌المثل که خاله همدم به کار برد رو نشنیده بودیم و همه مشتاق شدیم که بدونیم داستانش چیه.

سپیدار: ضرب‌المثل‌ها جملات یا عبارت‌هایی هستند که نصیحت یا پندی توی خودشون دارند و معمولا قصه‌ای داشته‌اند که حالا قصه خیلی‌هاشون فراموش شده.

ویززز: ضرب‌المثل یه جور مثال زدنه. آدم‌ها از آن کلمات استفاده می‌کنند که بهتر منظور خودشان را برسانند.

مامان: وقتی من به خاله همدم گفتم چه ضرب‌المثل جالبی تا حالا نشنیده بودمش خندید و گفت، لابد چیزهایی در جهان که تعجب‌برانگیز باشن کم شده‌اند ولی اینی که امشب نشونم دادین واقعا عجیب غریب بود.

سپیدار: بعد خاله گفت خیلی از قصه‌ها و ماجراهایی که پشت این ضرب‌المثل‌ها بوده فراموش شده ولی من این یکی رو یادمه. مامان‌بزرگم برام تعریف کرده بود. دوست دارید قصه این ضرب‌المثل رو بگم؟

ویززز: ما هم که از خدا خواسته گفتیم بعله. بفرمایید.

مامان: خاله قصه‌شو این طوری شروع کرد. یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا غم‌خوار نبود. تو زمون‌های قدیم که مسافرت رفتن خیلی خیلی طول میکشید و آدم ها باید یا با پای پیاده سفر می‌رفتند یا با اسب و الاغ دو نفر تصمیم گرفتند از روستای خودشون به دیدار فامیل‌هاشون در روستای دیگه‌ای برن.

سپیدار: این دو نفر وسایل‌شون رو جمع کردند، غذا و آب هم برداشتند که بروند. اولی هی به دومی می‌گفت بجنب که دیر شد. زود باش عجله کن. آخه نگران بود که نکنه یک وقت شب بشه و اونها تازه به دره غول بیابونی برسن.

ویززز: دره غول بیابونی جایی بود وسط دو تا روستا. اون دره، خونه یک موجود ترسناک و خطرناک بود. اگر روزها از اونجا رد می‌شدی هیچ اتفاقی براتون نمی‌افتاد ولی امان از شب! خیلی اوضاع بد می‌شد.

مامان: این دو تا رفیق رفتند و رفتند. اگر با همون سرعت ادامه می‌دادند قبل از غروب آفتاب به روستای مقصد می‌رسیدند. ولی پای یکی شون بدجور پیچ خورد. مجبور شدن بین راه یکمی استراحت کنند آخه نمی‌تونست راه بره.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه