Program Picture

طاهره قرة العین

۱۸- شهادت حضرت باب
۱۸ مهر ۱۴۰۲

بیش از یک سال بود که طاهره در خانه‌ کلانتر اقامت داشت و از هر طرف اخبار ناگوار حوادث نیریز و زنجان و کشتار بی‌رحمانه اصحاب حضرت باب را می‌شنید. برای طاهره این ظلم‌ها طاقت‌فرسا بود. از همه دل‌جویی می‌کرد گرچه خود بی‌نهایت دل‌خون بود. امیرکبیر به خیال این‌ که تنها راه آرام کردن کشور و خاموش کردن این مسلک، محو و نابود کردن رهبر آن‌هاست، دستور قتل حضرت باب را می‌دهد. خبر شهادت حضرت باب، دیگر فوق طاقت اصحاب ایشان، خصوصا طاهره بود.

***

راوی: طاهره ایمان خود را به حضرت باب و همچنین پیروی از آیین جدید را به شاه اعلام کرده بود، در آن ایام ناصرالدین شاه شدیدا تحت تاثیر جذبه طاهره قرار گرفته بود.

ناصرالدین: مشاور، شدیدا تحت تاثیر جمال و جذبه طاهره قرار گرفتم … از هیبتش خوشم آمد … بگذارید طاهره زنده باشد ببینیم چه می‌شود.

مشاور: سرورم مادرتان عصبانی می‌شوند … دیدید که مرتب فریاد می‌زند که، پیر و جوان همه را بکشید.

ناصرالدین: می‌دانم … فعلا دلخوش به اخبار کشتار خونین دیگر است مشغول دستور قلع و قمع است.

مشاور: بسیار خب … پس خودتان پشتیبان من باشید سرورم.

ناصرالدین: باشد فعلا می‌خواهم نامه‌ای به طاهره بنویسم و پیشنهاد بدهم اگر دست از محبت باب بردارد و به جامعه اسلامی باز گردد او را بانوی نخست و سرپرست بانوان حرم دربار خواهم کرد … هیچ کس از این تقاضای بزرگ شاه نمی‌گذرد.

مشاور: پادشاه!! مادرتان چه می‌شود … مدام از اعدام او می‌گوید … لطفا صرف نظر کنید!!

ناصرالدین: آن زن فاضل با آن کمالات لیاقت همسری یک پادشاه چون مرا دارد، مادرم چنین بشنود جدالی نمی‌کند … با حرمسرای من کاری ندارد.

مشاور: چه بگویم سرورم … خود دانید … حرمسرای خودتان است.

ناصرالدین: خوب گفتی … خودم بهتر می‌دانم … خب دیگر خاموش باش کاتب را فرا بخوان می‌خواهم نامه‌ام را بنویسم و سریع به ایشان برسان.

مشاور: چشم قربان … خدا به خیر بگذراند.

ناصرالدین: بیا مشاور چه شد نامه را دادی؟

مشاور: بله سرورم بفرمایید.

ناصرالدین: این چیست؟ این که نامه مرقومه خودمان است.

مشاور: می‌دانم سرورم … پشت نامه جواب دادند.

ناصرالدین: پشت نامه؟ همین؟ این دیگر چیست؟ شعر است؟

تو و مُلک و جاه سکندری          من و رسم و راه قلندری

اگر آن خوش است تو درخوری    وگر این بد است مرا سزا

ناصرالدین: عجب!!! پاسخ منفی داده … از جسارت این زن در شگفتم مشاور! تاریخ، بانویی چون طاهره در خاطر نداشته و ندارد

راوی: بیش از یک سال بود که طاهره در خانه کلانتر اقامت داشت و از هر طرف اخبار ناگوار حوادث نیریز و زنجان و کشته شدن پیروان حضرت باب را می‌شنید و برای این بانوی حساس و عارف بی‌همتا، این ظلم‌ها طاقت‌فرسا بود … از همه دلجویی می‌کرد، اگر چه خود بی‌نهایت محزون و دلخون بود.

همسر زنجانی: جناب طاهره حجتم را کشتند … کشتار خونینی در زنجان شده است … همه ما را زجر و شکنجه دادند.

طاهره: می‌دانم خیلی سخت است.

همسر زنجانی: من و فرزندانم جان سالم به در بردیم و با مصیبت خود را به اینجا رساندیم … آه …

طاهره: آه عزیزانم چقدر عذاب کشیدید همه جا اصحاب عزیز را غرق خون کرده بودند و مردم همچنان با سنگ و چوب، اجساد آنها را مورد هجوم قرار می‌دادند … با حیله، آنان را کشتند … اموال ما را به تاراج بردند خانه‌ها را ویران کردند.

طاهره: بانو جان می‌دانم مرگ عزیز ناگوارست … آن هم به این وضع ظالمانه … اما بدان برادرم حجت زنجانی و دیگر عاشقان مومن اینک شهید زنده‌اند و خسران ابدی نصیب این ظالمان شده … بیایید کودکانم بیایید در آغوش من … گریه نکنید … نمی‌دانید پدرتان به چه مکانی زیبایی پرواز کرده است.

همسر حجت: بروید عزیزانم بانو طاهره هستند … همان که پدرتان از دانشش می‌گفت.

طاهره: سکینه جان … زود برو به یکی از زنان مومنین خبر بده لباس و پاپوش برای این کودکان تهیه کند … خودت هم غذایی برای این عزیزان مهیا کن تا ببینم چه کار می‌توانم بکنم.

سکینه: چشم خانم جان.

همسر حجت زنجانی: به شما هم ظلم بزرگی روا داشتند حدود 1 سالی می‌شود اینجا اسیر مانده‌اید جناب طاهره.

طاهره: ای خواهر جان، می‌توانند ما را حبس و شکنجه کنند … می‌توانند به دار بیاویزند و جانمان را بگیرند … می‌توانند اصحاب شجاع را با حیله و به سر نیزه زدن و قسم قرآن خوردن و امان دادن از سنگر بیرون بکشند و قتل عام ناجوانمردانه کنند … می‌توانند آری، اما نمی‌دانند این امر خداوند است … زمینی نیست، آسمانیست … امر خدا محو نمی‌شود … خون شهدا این درخت الهی را آبیاری کرده و رشد داده و شکوفه می‌زند …

news letter image

ثبت نام در خبرنامه