۹- گلی در میان خارها (بخش ۲)

Program Picture

مُلک تا مَلَکوت

۹- گلی در میان خارها (بخش ۲)
۰۵ دی ۱۴۰۲

بابیان در بغداد گرد میرزا حسین‌علی نوری (حضرت بهاءالله) جمع شدند و این یکی از فرصت‌هایی برای دیوان‌سالاران و درباریان ناصرالدین شاه بود که برای مشوش کردن شاه استفاده کنند. تمام دیوان‌سالاران و درباریان ناصرالدین شاه هر گاه اشکالی در مملکت رخ می‌داد، بابیان را عامل و مسبب اصلی هر اتفاقی نشان می‌دادند و گزارش‌هایی غیرواقع بر علیه آن‌ها به شاه تقدیم می‌کردند.

***

غلام: آمدم… صبر کنید… اااا مگر سر آوردی صبر کن…

مخبر: لطفا باز کنید.

غلام: هان… چکار داری… که هستی؟

مخبر: جناب آقا خان نوری اینجا تشریف دارند؟

غلام: با آقا خان نوری چه کار داری؟

مخبر: اینجا هستند؟

غلام: گفتم تو که هستی و با آقا خان نوری چکار داری؟

مخبر: خیلی خب خیلی خب… می‌گویم… از تهران آمده‌ام… اخبار اوضاع دربار را آورده‌ام… اگر آقا خان تشریف دارند زودتر برویم داخل تا کسی مرا ندیده.

غلام: حالا شد… بیا داخل… کجاااا؟ کجا… کجا می‌روی؟ همین جا صبر کن به آقا خان خبر بدهم.

مخبر: چشم… منتظر می‌مانم.

غلام: سرورم کسی آمده با شما کار دارد… راست یا دروغش را نمی‌دانم به والله، می‌گوید از تهران آمده.

آقا خان: تهران… ااا… بگذار ببینم کیست…

مخبر: سلام آقا.

آقا خان: آ… تویی… بیا بیا… بیا داخل… راست می‌گوید از تهران آمده‌… چای و قلیان برایش بیاور، از راه رسیده

حتما خسته است.

غلام: اساعه قربان.

مخبر: فدایتان شوم قربان… دلمان برایتان تنگ شده بود… بگذارید دستتان را ببوسم… شما هنوز برای ما صدراعظم هستید.

آقا خان: خوش آمدی بیا داخل.

مخبر: قربان، ببخشید اینجا امن است؟ چون آقایان را نمی‌شناسم که هستند؟ برایم بد نشود …

آقا جان: نترس اینها از خودمان هستند… مورد اعتمادند… بیا داخل نترس.

مخبر: سلام علیکم.

آقا خان: آقایان، ایشان فرستاده‌ای از تهران است… وقتی در دربار مقامی داشتیم از چاکران مورد اعتمادم بوده… بیا

بیا بنشین.

مخبر: دست شما درد نکند… خیلی خسته راه هستم… یک استکان چای هم برسد تکمیل می‌شوم.

آقا خان: بساط منقل‌مان هم به راه است.

میهمان ۱: چای هم می‌رسد… خدا قوت… خب اوضاع تهران چطور است؟

میهمان ۲: لابد آنجا هم قحطی پیدا کرده است.

مخبر: از قحطی نگویید که همه را بیچاره کرده، حتی نان، که قوت لایموت جماعت بدبخت و بیچاره است قحط آمده همه جا را فلاکت و بدبختی گرفته.

میهمان ۱: جناب آقا خان، ولی دوران صدارت شما بسیار بسیار باشکوه بود.

میهمان ۲: حق گفتی، نعمت فراوان بود… وفور آن دوران از درایت حضرت‌عالی بود …

آقا خان: روزگار را می‌بینید؟ در این زمان دربار همایونی به من احتیاج دارد و من اینجا گرفتار دسیسه و فتنه دشمنان هستم، آن وافور را بده ببینم… باز یادمان آمد.

میهمان ۱: بفرمایید، حضرت والا. به نظرم شما باید خیلی احتیاط کنید… تا مبادا خدای نکرده اتفاقی که بر سر امیرکبیر آمد، دامن‌گیر شما شود.

آقاخان: خیر… اتفاقی نمی‌افتد، از همان ابتدا فکرش را کرده بودم… از شاه قول و امان‌نامه گرفتم که اگر زمانی

مرا عزل نمود، جانم در امان باشد… بیا بکش که از دستت می‌رود مخبر… عجب تریاک سنگینی ست.

مخبر: سرورم… این دوست ما بیراه نمی‌گوید… من خودم شاهد بودم که چگونه شاهنشاه محمود خان کلانتر را

احضار کرد و دستور داد تا سر از بدنش جدا کنند. بعدش هم به قاطر بستند و در شهر چرخاندند …

آقا خان: آری شنیدم، بیچاره محمود خان… متحد خوبی برای ما بود، خدا از سر تقصیراتش بگذرد.

مخبر: قربان سرت، از زمانی که با ناصرالدن شاه، شما را عزل نموده، منصب صدراعظمی را ملقی فرمودند و هیئتی ۳ نفره متشکل از وزرای داخله، خارجه و مالیه تشکیل داده.

میهمان ۲: این دیگر چه طریقی‌ست؟

آقا خان: در واقع خودش به جای صدراعظم تصمیم می‌گیرد… این مصلحت خانه، در واقع قدرت و کارایی چندانی ندارد. ناصرالدین را بگو که می‌خواهد به تنهائی تصمیمات دیوانی بگیرد… مگر آن حرمسرایش به او فرصتی می‌دهد…

مخبر: سرورم باور کنید همین وزرا هستند که به هر حیله‌ای متوصل شدند تا مانع بازگشت شما به مقام صدارت اعظمی شوند …

آقا خان: می‌دانم… می‌دانم که آنها حیله‌های مرا خنثی می‌کنند… چه کارها کردم تا اوضاع مملکت را آشفته‌تر کنم یا حداقل آشفته نشان دهم تا شاید سلطان به بی‌کفایتی آنها پی ببرد.

میهمان ۱: مثلا چه کردید حضرت والا؟

آقا خان: چه کردیم؟ اقدامی که بابیان علیه شاه کردند خوراک خوبی برای ما شد. تو تعریف کن برایشان، غلام پس این قلیان چه شدگ

؟

news letter image

ثبت نام در خبرنامه