در این قسمت باران و فاران به همراه مادرشون، یک سری کیسه پارچهای درست کردند و بین همسایهها پخش میکنند تا موقع خرید به جای پاکتهای پلاستیکی ازش استفاده کنند.
***
باران: مامان جون، همه این ساکای پارچهای رو دیشب دوختی؟
مامان: نه مامان جون، اینا رو الان چند شبه دارم میدوزم. شما که خوابین میرم تو اتاقی که چرخ خیاطی داریم، میدوزم.
فاران: مامان، با بابا که رفته بودیم پارچهها رو بخریم اون آقای فروشنده خیلی از جنس پارچه تعریف میکرد. گفت اینا جدید آمده با کلی رنگ.
مادر: درست گفته. اتفاقا هم این سری جنساشون بهتر شده، هم رنگبندیشون بیشتر.
پدر: بچهها فقط خاطرتون هست قبلا به کدوم خانوادهها تو محل از این سبد خریدای پارچهای دادین که یه موقع کسی جا نمونه.
باران: من یادمه دقیقا از اول کوچه تاااا… سوپر مارکت آقای رحیمی به همه خونهها دادیم.
مادر: خب چی گفتین بهشون یادتون مونده؟
فاران: بله که یادمون مونده، گفتیم ما و مامان بابامون تصمیم گرفتیم تو محلمون به هر خونهای یه دونه از این ساکای پارچهای هدیه بدیم.
باران: گفتیم خوشحال میشیم این هدیه کوچیک ما رو قبول کنید و از این به بعد از فروشگاههایی که خرید میکنین هیچ پلاستیک و نایلونی نگیرید، به جاش خریدتونو بریزید تو این کیسههای پارچهای.
فاران: تازه من بهشون گفتم اینا گارانتی هم دارن، هر وقت خراب شد بگین یه دونه جدیدشو براتون میاریم.
پدر: آفرین بچهها، خیلی خوبه که شما اینطوری خدمت میکنین و مهمتر این که این کارو از تو محله خودتون شروع کردین.
مادر: حالا میدونین چرا از کیسههای پارچهای به جای کیسههای پلاستیکی استفاده میکنیم؟
باران: بله چون این پلاستیکا تا سالای خیلی خیلی زیاد میمونن وهمه جا رو کثیف میکنن.
فاران: تازه کلی پرنده و حیوونا هم اونا رو میخورن و میمیرن.
مادر: دقیقا. پلاستیک طبیعت و دنیای قشنگمونو خراب و آلوده میکنه بچهها. ولی این کار شما همونجور که بابا حامد گفت اسمش خدمته. مطمئنم شما بچهها میتونین دنیایی خیلی قشنگتر از الان بسازید.
باران: مامان میخواین این سری روشون نقاشی بکشیم؟
مادر: آره خیلی هم خوبه، فقط خیلی شلوغ نشه، شاید همه خوششون نیاد.
باران: نه یه قلب با یه گل کوچیک اینجاش خوبه؟
مادر: آره قشنگ میشه.
فاران: منم بکشم؟
پدر: بکش بابا جون، فقط اونی که مامان گفت رو یادتون نره، خیلی شلوغ نشه. باید هم ساده باشه، هم شیک و تمیز.
فاران: باران این رنگارو جدید گرفتی؟
باران: آره با بابا از لوازم نقاشی مخصوص پارچه گرفتیم، گفت قابل شستشوئه.
فاران: چقدر خوب. اون قرمز رو میدی؟ نه اون یکی…
باران: این صورتیه، وقتی خشک بشه یکم رنگش عوض میشه.
پدر: بچهها میدونین اصلا خدمت چیه؟
فاران: خدمت… یعنی کمک کردن به بقیه آدما.
باران: معلممون میگفت خدمت یعنی کاری رو برای کسی انجام دادن، بدون اینکه ازش چیزی بخوای.
مادر: آفرین به هردوتون. میدونین بچهها خدای مهربون نعمتهای زیادی به ما داده. همهمون خوب میدونیم که خدا خیلی بندههاشو دوست داره و هیچوقت تنهاشون نمیذاره، حالا میدونین وظیفه ما چیه؟
پدر: وظیفه ما اینکه وفادار و خوب باشیم برای خدای مهربون.
فاران: یعنی چی بابا جون؟
پدر: ببین بابا، شما بچهها وقتی متوجه میشین پدر و مادرها چقدر دوستتون دارن و براتون زحمت میکشن چجوری وفاداری میکنید؟
مادر: یا چجوری به اونا نشون میدین که دوسشون دارین؟
باران: خوب به حرفاشون گوش میدیم.
فاران: هر کاری که بهمون بگن رو انجام میدیم.
باران: سعیمونو میکنیم که بابا مامانمون رو خوشحال کنیم.
مادر: ای جونم به هر دوی شما، ما هم برای اینکه وفادار خوبی واسه خدا جون باشیم به حرفاش گوش میدیم و هر کاری میکنیم که خوشحال و راضی باشه.
پدر: چه خوب گفتی. یکی از راههای وفاداری و خدمت به خدا خدمت به مردم دنیاست بچهها. کل زندگی ما باید خدمت باشه. مدام باید بگردیم دنبال راههایی باشیم که به بقیه کمک کنیم.
باران: مثلا باید فکر کنیم که دوباره برای محلهمون چکار میتونیم بکنیم.
مادر: بله دقیقا.
فاران: میگم یه سوال بپرسم؟
مادر: بپرس عزیزم.
فاران: مگه نمیگین ما باید به تمام آدمای توی دنیا خدمت کنیم؟
پدر: خب؟
فاران: پس چرا ما تو محلمون فقط از این کارا میکنیم؟
مادر: چه سوال خوبی، نظر خودتون چیه؟
…