Program Picture

نمایش باران و فاران

شجاعت
۰۷ مهر ۱۴۰۰

در این قسمت باران مشغول صحبت کردن در این مورد است که هم‌کلاسی‌هایش به او می‌گویند ترسو، چون قوانین مدرسه را رعایت می‌کند، که ناگهان صدای شکستن شیشه می‌آید.

***

مادر: یادش بخیر زنگای ورزش همیشه خیلی خوش می‌گذشت.

باران: آره خیلی خوبه ولی زود تموم میشه.

پدر: وقتی زود تموم میشه یعنی خیلی بهتون خوش می‌گذره. فاران کجاست؟

مادر: با بچه‌ها توی حیاط فوتبال بازی می‌کنن.

پدر: چه انرژی دارن این بچه‌ها! … توی این گرما.

باران: آره خیلی گرم بود، امروز معلم ورزشمون یکم زود رفت، قبل زنگ رفت به ما هم گفت زنگ خورد توپا و راکتا رو جمع کنین و برین خونتون.

مادر: لابد مثل هفته پیش همه بعد معلم رفتن خونه؟

باران: دقیقا مامان! هنوز ۲۰ دقیقه به زنگ مونده بود خیلی‌ها رفتن.

پدر: خوب تو چکار کردی؟

باران: همه بچه‌ها به منو آذین می‌گفتن ترسو. ببین می‌گفتن واسه یه ربع بیست دقیقه آخر زنگ ورزش که اتفاقی نمیفته … من ترسو نیستم بابا … آخه، آخه زنگ نخورده بود.

پدر: ترسو… شجاع بودن و ترسو بودن معنیش این نیست بابا.

مادر: نه عزیز دلم، تو و دوستت ترسو نبودین که هیچ تازه خیلی هم شجاع بودین که به اصرار و حرف‌های اون همه همکلاسیتون توجه نکردین.

پدر: آفرین دختر گلم، خوشحالم کردی که به قول مامانت با اون همه فشار و اصرار دوستات تونستی تصمیم درستو بگیری و قانون مدرسه رو زیر پا نذاشتی. شجاعت یکی از معناش همینه که حرف درستو بزنی کار درستو بکنی حتی اگه یه دنیا مخالفت باشن.

مادر: چی بود؟ یه چیزی شکست.

باران: شیشه بود. آره صدای شیشه بود.

پدر: صدا که صدای شکستن شیشه بود، خدا کنه کسی آسیب ندیده باشه.

فاران: مامان مامان! حوله منو میدی برم یه دوش بگیرم.

پدر: کجا؟ این همه عجله واسه چیه؟

مادر: آره مامان جون برای چی انقدر عجله داری؟ چیزی شده؟

فاران: نه نه چه چیزی شده؟ چیزی نباید بشه، می‌خوام برم حموم.

باران: بچه‌ها کجا رفتن؟ بازیتون تموم شد؟

فاران: آره خیلی وقته تموم شده. یعنی تازه تموم شده، رفتن دیگه رفتن خونشون.

باران: ای بابا تازه می‌خواستم بیام وسطی بازی کنیم.

پدر: که این‌طور… رفتن! خیلی وقته تموم شده! هیچ چی هم نشده!

مادر: تو حیاط بودین صدایی نشنیدین؟

فاران: نه، صدای چی؟ نشنیدیم.

مادر: فاران جون یکم صبر کن، یکم آروم باش. صدای شکستن شیشه رو می‌گیم ما که این تو بودیم شنیدیم عجیبه که شما اون بیرون نشنیدین. خوب حالا حتما نشنیدین دیگه.

پدر: بله دیگه، حالا گرم بازی و وسط اون همه سرو صدا حتما نشنیدن. ولی من مطمئنم هر چی که هست راستشو میگه چون خیلی شجاعه. مگه نه؟

مادر: آره مامان جون راستگویی و صداقت خیلی شجاعت می‌خواد که ما مطمئنیم تو داری! حالا هم اگه نمی‌خوای چیز دیگه‌ای بگی برو دوشتو بگیر حولتو میذارم پشت در.

فاران: مامان آخه! بابا می‌دونین چیه؟ خیلی ترسیدم. به خدا اصلا نمی‌خواستم به شیشه بخوره. من به آرش فقط می‌خواستم پاس بدم. خیلی محکم زدم خیلی بد شد. ولی آره من زدم، من شیشه رو شکوندم. خیلی ناراحتم بابا.

پدر: فهمیدم بابا جون. منم هم‌سن تو بودم یکی دو بار از این کارا کردم منم خیلی ترسیده بودم. حالا شیشه کی بود؟

فاران: اقای مرادی همون که موبایل فروشی دارن.

مادر: بچه‌ها بگین ببینم الان باید چکار کنیم؟

باران: باید شام دعوتشون کنیم خونمون و ازشون معذرت‌خواهی کنیم.

فاران: من نمی‌دونم مامان، نه دعوتشون نکنین، من خیلی خجالت می‌کشم.

مادر: حالا قبل اون کارا منظورمه نمیشه که همین‌جوری دعوت کرد.

پدر: باید اول زنگ بزنین به اقای مرادی؟

فاران: چی بگیم بابا؟

پدر: هر اشتباهی که کردی معذرت‌خواهی کنی و خیلی سریع مثلا تا قبل غروب شیشونو درست کنیم.

فاران: خوب بابا! میشه سریع زنگ بزنین و خودتون درستش کنین؟

پدر:  نه دیگه! من شمارشون رو می‌گیرم تو خودت باید حرف بزنی و بگی چقدر ناراحتی و معذرت‌خواهی کنی.

فاران: بابا آخه!

مادر: آخه نداره. شجاعت یه معنیش همینه مامان جون این که کار اشتباهی که کردی رو قبول بکنی.

پدر: قبول کنی و سعی کنی درستش کنی. الان بهترین موقع که صفت شجاعت و تمرین کنی بابا جون.

مادر: اره مامان جون شجاعت هم یکی از صفات خیلی مهمه. به قول باباتون باید مثل بقیه صفتا تمرینش کنین. شجاعت مثل همون داستان خاله خورشید که براتون گذاشتم.

باران: ااا مامان فکر می‌کنم اشتباه می‌کنین، قصه شجاعت از خاله خورشید تا حالا نشنیدیم.

فاران: اره مامان نشنیدیم.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه