Program Picture

نمایش باران و فاران

راضی بودن
۲۴ شهریور ۱۴۰۰

در این قسمت فاران و باران به همراه پدر و مادرشون در حال تماشای برنامه کودک هستند که ناگهان برق قطع می‌شود. هوا گرم است و بچه‌ها از این قضیه کلافه‌اند.

***

باران: آخ بیچاره، داغون شد.

فاران: آره فکرش رو نمی‌کرد زمین انقدر سر باشه.

پدر: ما آخر نفهمیدیم این تام کدومه؟ جری کدومه؟

مادر: خوب گربه‌ تامه دیگه، موشه هم جری.

باران: نه مامان… گربه جریه.

فاران: نه، مامان درست میگه، گربه جریه.

باران: اِاِ خوب من هم همینو گفتم دیگه.

مادر: حالا مهم نیست.

پدر: عجب سوالی پرسیدی!!!! اوه اوه چرا سرش اینقدر باد کرده؟

فاران: چقدر خوبه همیشه با هم کارتون ببینیم.

باران: آره، باز هم ببینیم دیگه.

مادر: حالا که فعلا با همیم.

پدر: والا به ما هم خوش می‌گذره، روز تعطیل و کنار بچه‌ها بخندیم و تلویزیون تماشا کنیم.

مادر: کی آب‌میوه خنک می‌خوره؟

فاران: من، من… تو لیوان آبیه خودم.

باران: من‌ هم تو اون لیوان نی داره.

پدر: این هم ازون سوال‌ها بود!!! تو این هوای گرم بگو کی آب‌میوه خنک نمی‌خوره؟! فقط یخ واسه من ننداز.

مادر: باشه، الآن سفارش همتون حاضر میشه، یک‌ کم تحمل کنین فقط.

باران: فاران فاران، نیگا!! پشت دیوار قایم شده.

فاران: هیس، هیچی نگو.

باران: هیس چیه؟ مگه اون می‌شنوه؟!!

فاران: راست میگی‌ها.

فاران: بابا بعد از تام و جری فیفا بازی کنیم؟

بابا: بازی کنیم.

باران: نه دیگه، مسابقه ماشینو بازی کنیم.

بابا: اون رو هم‌ بازی می‌کنیم.

مادر: بفرمائید، آب میوه خنک تو گرما می‌چسبه، میذارم رو میز فقط مواظب باشین که نریزه.

باران: من که طاقت ندارم.

فاران: آره، من هم تشنمه.

مادر: خوب هنوز کارتون تموم نشده برنامه بعدی رو دارین می‌چینین؟ اِاِ چی شد؟!!!!

فاران: ای بابا، جای مهمش بودا.

باران: چرا اینجوری شد بابا؟!!!

مادر: یعنی وسط روز برق رفت؟!!

پدر: حتماً دیگه.

مادر: شاید فیوز پریده باشه.

باران: آخ خدا کنه برق نرفته باشه.

فاران: شانس ما رو ببین، یک روز تعطیل داشتیم کیف می‌کردیما.

پدر: حالا صبر کنید، شاید فیوز پریده باشه، هوا گرمه مصرف برق بالا میره.

مادر: آره بعید نیست فیوز پریده باشه.

باران: تو رو خدا فیوز پریده باشه.

پدر: بذارین ببینم، یه لحظه تحمل کنین بچه‌ها.

فاران: چقدر هوا گرمه، حالم داره بد میشه.

باران: منم. اصلا از گرما خوشم نمیاد.

مادر: بچه‌ها یک‌ کم تحمل کنید، آب‌میوتون رو خوردین؟ خنکتون می‌کنه.

بچه‌ها: آره بابا خوردیم.

پدر: خوب بچه‌ها قراره یک روز پر هیجان رو داشته باشیم.

بچه‌ها: برق نرفته؟ فیوز بود؟

مادر: چی شد؟

پدر: متاسفانه برق رفته و معلوم هم نیست که کی وصل میشه.

مادر: حالا یک کاری می‌کنیم دیگه.

باران: چه‌ کار می‌کنیم مامان؟!! اصلا خوش نمی‌گذره.

فاران: هیچی کیف نمیده، از گرما بدم میاد.

باران: روز تعطیلمون حیف شد، خیلی داشت خوش می‌گذشت.

مادر: بچه‌ها، بچه‌ها. دارین خودتون رو اذیت می‌کنین‌ها. یک کم فکر کنیم ببینیم چکار می‌تونیم بکنیم.

پدر: هیچی دیگه، دو راه داریم. یا اینکه تو گرما بشینیم و از اوضاعی که داریم هی شکایت کنیم یا اینکه می‌تونیم راضی و خوشحال باشیم و بهمون خوش بگذره.

فاران: من می‌خوام بهمون خوش بگذره.

باران: من هم می‌خوام خوشحال باشم ولی چه جوری؟!!!

مادر: بچه‌ها باباتون یک صفت خیلی خوب رو یادمون انداخت، راضی بودن.

باران: مامان نگو که واسه داشتن قلب پاک راضی بودن هم لازمه.

مادر: لازمه عزیزم، خیلی هم لازمه.

فاران: یعنی راضی بودن هم باید بچسبونیم روی اون تابلوی قلب پاک؟

مادر: آره عزیزم.

پدر: بچه‌ها می‌دونین اون تابلوئی که مثل یک قلب درست کردیم و کلی صفت خوب روش چسبوندیم، فقط یک تصویریه که هر روز یادمون میندازه واسه داشتن قلب پاک به چی نیاز داریم، اما تو زندگی واقعی!!!!

مادر: تو زندگی واقعی باید برای نشون دادن اون صفت‌های خوب خیلی تلاش کنیم، باید صبر و تحملمون رو بالا ببریم بچه‌ها.

پدر: مثلا واسه راضی بودن باید چه تلاشی بکنیم؟!!

باران: باید خوشحال باشیم همیشه.

پدر: دقیقا همینه، آدمی که تو هر شرایطی راضیه شاید لباش نخنده ولی تو دلش خوشحاله.

مادر: فهمیدم، بهترین کاری که می‌تونیم الان بکنیم و به هممون خوش بگذره شنیدن یه داستان خوبه.

فاران: آهان، این خوبه، قصه خاله خورشید.

باران: من هم موافقم مامان.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه