Program Picture

مثل نسیم

میشل گرینگ

۰۳ دی ۱۴۰۱

میشل: نور اتفاق آفاق را روشن و منور سازد، یا عالم یک وطن محسوب و من علی‌الارض اهل آن. یادمه با خودم می‌گفتم چه امیدبخش… چه زیبا… قبل از پندمیک چند سالی هر پنج‌شنبه صبح تو خونه برنامه دعا داشتیم. بعضی از همسایه‌ها و دوستام میومدن خونمون و چند تا نکته تو این گردهمایی‌ها برام اهمیت داشت. اول اینکه مردم موقعیت اینو داشتن که دور هم جمع بشن و با هم دعا بکنن. هر کسی می‌تونست نوشته یا دعایی از دین خودش بیاره، و دوم اینکه همیشه دنبال موقعیتی هستم برای نشون دادن وجوه مشترکمون. اینکه چه چیزایی هستن که برای همه ما خیلی مهم هستن.

***

مامانم تو خانواده آمیش بزرگ شد. خانواده قدیمی‌ای بودن که بیرون شهر نپنی ایالت ایندیانا ساکن بودن. مامانم یکی از ۵ بچه خانواده و بچه بزرگ‌تر بود و می‌دونید که آمیش‌ها، علی‌الخصوص اون گروه، خیلی محافظه‌کار هستن، نه از برق استفاده میکنن نه از اتومبیل و نه هیچ تکنولوژی. لباساشون ساده هست و همه باید سرشون رو بپوشونن و خیلی مذهبی هستن. مامانم دوست داشت کارای دستی انجام بده، عاشق باغبونی بود و یه مزرعه بزرگ توت فرنگی داشت.

بابام یکی از ۸ بچه خانواده بود و اونم تو مزرعه بزرگ شده بود. حدود یک ساعتی از جایی که من بزرگ شدم زندگی می‌کرد. تو یه خانواده منناید به دنیا اومد. مننایدها یه شاخه از پروتستان‌ها هستن و خدمات نظامی و منصب دولتی رو قبول نمی‌کنن. خیلی وضع مالیشون خوب نبود. بابام تو بچگیش خیلی کار می‌کرد.

باباش خیلی محافظه‌کار بود و خیلی مخالف دانشگاه رفتن بچه‌هاش بود، چون فکر می‌کرد تحصیلات بچه‌هاشو از خدا دور می‌کنه و خیلی مادی بارشون میاره و از چیزهای باارزش دورشون می‌کنه. برادر بزرگ‌تر بابام فلج اطفال گرفت و چون مثل قبل قوی نبود و نمی‌تونست درست حرکت کنه، دکتر به بابابزرگم گفته بود این پسرت باید بره مدرسه و یه علمی یاد بگیره. نمی‌تونه کشاورز باشه و به خاطر اینکه اون رفت به دانشگاه و تحصیل کرد، در رو برای بابای منم باز کرد و بابام که همیشه دوست داشت تدریس کنه رفت و فوق لیسانسش رو توی تعلیم و تربیت گرفت و معلم مدرسه شد. ولی همیشه عاشق زمین و کشاورزی بود و به خاطر همین همیشه در کنار تدریسش کشاورزی هم می‌کرد. یادمه که همیشه خدا داشت کار می‌کرد. یا مدرسه بود یا تو زمین. معلم مدرسه منم بود وقتی کلاس ششم بودم.

بعضی سال‌ها هیچی نمی‌کارم، بعضی وقتا هم دلم می‌خواد کلی چیزی بکارم. تو جنوب کالیفرنیا به لطف آفتاب همیشگی، حتی تو زمستون هم میشه سبزیجات کاشت و الان تو این باغچه من کاهو کاشتم، اینجا هم باکچوی یا کلم چینی، چغندر سوئیسی و کلم. این بوته‌های توت‌فرنگی هم هدیه یه غریبه هستن.

از بچگیم خیلی می‌خوندم، عاشق خوندن بودم. مننایدها هم در کل خیلی موسیقی آوایی دارن وقتی رفتم دانشگاه فکر کردم می‌خوام تو زمینه موسیقی تحصیل کنم ولی چندبار رشته‌ام رو عوض کردم و موسیقی رو ادامه ندادم، اما همیشه در حال یادگیری موسیقی بودم، کلاس پیانو هم می‌رفتم. تو دوران پاندمی شروع کردم به یادگیری گیتار. این کاریه که من و همسرم تیم با هم انجام می‌دیم. گاهی خانوادگی باهم بازی می‌کنیم و هر کی برنده شد می‌تونه از روی اسپانیفای موسیقی مورد علاقه‌اش رو پیدا کنه و هممون گوش کنیم. اینطوری از علایق هم آگاه می‌شیم، هم بچه‌ها می‌فهمن ما تو بچگی به چه موسیقی‌هایی گوش می‌کردیم و هم ما می‌فهمیم اونا به چه موزیکی علاقه دارن و گوش می‌کنن.

میشل گری هستم، ساکن سن‌دیگو. موسیقی‌دان و نویسنده هستم. یه خانواده ۴ نفری هستیم شوهرم تیم و پسرای دوقلو که باورش سخته که بگم بیست ساله هستن مایلز و گبریل. عاشق باغبونی هستم و شیرینی‌پزی. خارج یه شهر کوچولو به اسم گاسُل تو ایالت کانراس به دنیا اومدم. اونجا ما یه مزرعه داشتیم.

همیشه دلم می‌خواد یه بسته خوردنی برای پسرم که تو ایالت نیویورک دانشگاه میره بفرستم تا اونم با دوستاش با هم بخورن. امروز یکی دو تا از دوستام رو دعوت کردم که بیان و با هم چند تا کارت تبریک درست کنیم و شیرینی‌ها رو بسته‌بندی کنیم و به دوستان و همسایه‌ها بدیم.

دوران دانشگاهم یه دانشگاه کوچولو هنرهای آزاد می‌رفتم که با یه موسسه تو شیکاگو برنامه‌ریزی کرده بودن که بچه‌ها رو برای یه ترم از دانشگاه کوچیک ما که همه دانشجوهاش از شهرهای خیلی کوچولو بودن بیارن به قلب شیکاگو. یه قسمت از اون برنامه این بود که آخر هفته‌ها استادمون می‌فرستادمون به یه برنامه مذهبی یا محل خاص دور و بر شیکاگو که خیلی متنوع بود. البته همه چیزش برای من تجربه منحصر به فردی بود، چون من هیچ وقت تو شهر بزرگ نبودم و از وسایل نقلیه عمومی استفاده نکرده بودم. یه بار فرستادمون به معبد بهائیان در شهر ویلمت که در شمال شهر شیکاگو قرار داره.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه