ما اکثریتِ مقهوریم؛ ما اقلیتِ معکوسیم

Program Picture

هویتی که گم شده است

ما اکثریتِ مقهوریم؛ ما اقلیتِ معکوسیم
۲۶ تیر ۱۴۰۱

آیا رأی اکثریت همیشه درست است؟ آیا دموکراسی به تنهایی می‌تواند دوای دردهای ما باشد؟ آیا تدوین و عمل به یک قانون می‌تواند تمام رنج‌های جامعه ما را از بین ببرد؟ در این اپیزود سعی کرده‌ایم تا کمی در ارتباط با این سوالات از برخی از منابع مرتبط مطالبی را عنوان کنیم.

***

در ادامه به قسمتی از کتاب فلسفۀ سیاسی، اثر آدام سویفت و ترجمۀ پویا موحد گوش می‌دهید.

استواریِ همۀ این دلایل بر روی هم، بدان معنی نیست که مردم‌سالاری همیشه چیز خوبی است، یا همۀ چیزهای خوب، چون خوب هستند، باید «مردم‌سالارانه» باشند.

این فکر که تصمیم باید مردم‌سالارانه گرفته شود بدان معناست که کل مردم باید آن را اتخاذ کنند. آیا ما واقعاً می‌خواهیم همۀ تصمیم‌ها از این طریق گرفته شوند؟ آیا بهتر نیست برخی از تصمیم‌ها خصوصی تلقی شوند و به جای باهَمآدِ سیاسی به افراد واگذار شوند؟ دو جامعه را تصور کنید. در یکی، برای تعیین این که عمل کردن به شَعایرِ چه ادیانی برای افراد مجاز است، رای‌گیری مردم‌سالارانه‌ای وجود دارد. در دیگری، قانون اساسی‌ای وجود دارد که به هر فرد حق عمل کردن به شَعایرِ دینِ دلخواهِ خود را می‌دهد. کدام جامعه بهتر است؟ دومی. کدام مردم‌سالارتر است؟ به گمان من، اولی. قطعاً برخی آزادی‌های فردی را می‌توان لازمۀ خود مردم‌سالاری محسوب کرد. آزادی تجمع و آزادی بیان از این دسته‌اند. اگر جامعه‌ای برای اعضای خود این حق را قائل نباشد که نظرهایشان را اظهار کنند، یا با موافقانشان تجمعاتی برگزار کنند، آنگاه احتمالاً حکم می‌کنیم که این جامعه چیزهایی را که لازمۀ مردم‌سالار شمردن آن است از آن‌ها سلب می‌کند. این امر به علت پیوندی است که میان اظهارنظر، تجمع و فعالیت سیاسی وجود دارد. بنابراین، برخی حقوق قانونی ممکن است شروطِ لازمِ مردم‌سالاری باشند، نه محدودیت‌های آن. اما آیا آزادیِ دینی چنین است؟ فرض کنید جامعه‌ای مانع از آن نشود که پیروان مفروض یک دین از این عقیده که باید به آنها اجازۀ عمل کردن به شَعایرِ دینشان داده شود دفاع کنند، یا مانع از آن نشود که آن‌ها با هَم‌دینانِ خود هماهنگی‌هایی کنند که مقصودِ خود را پیش ببرند. آن جامعه فقط آن‌ها را از عمل کردن به شَعایرِ آن دین منع می‌کند. آیا در این وضعیت چیزی هست که باید غیر مردم‌سالارانه شمرده شود؟

از شما دعوت می‌کنم به بریده‌هایی از داستان جهنمِ تعصب از کتابِ سرو ته یک کرباس، نوشتۀ محمدعلی جمال‌زاده گوش دهید. بعد از آن به قسمت‌هایی از کتاب انسان خردمند اثر یوال نوح هراری گوش خواهید داد.

چه دردسر بدهم، تا گرد و غبار راه را از سرو تنِ خود دور کردیم موقع افطار فرا رسید. افطاری تدارک دیده بودند که آن سرش پیدا نبود. اگر همۀ اهل ده می‌خوردند باز هم باقی می‌ماند. هنوز هوا کاملا تاریک نشده بود که سر چنین سفرۀ رنگینی نشستیم و کدخدا مدام تعارف می‌کرد و می‌گفت سیری میهمان، روسفیدی صاحبخانه است، و جای همه خالی، هنوز لقمۀ اول از گلویمان پائین نرفته بود که در پشت دیوار خانه همهمۀ غریبی برخاست و انبوه مردو زن مانند سیل به درون خانۀ کدخدا سرازیر گردید، با صورت‌های برافروخته و چشم‌های شرربار و دهن‌های فراخ، دشنام دهان و هزار گونه نفرین و لعنت بر زبان، جوان بلندقد رشید سربرهنه‌ای را با گیسوان بلند درهم برهم، نیم مرده و نیم زنده در میان گرفته بودند و کشان کشان به ضرب مشت و لگد می‌آوردند. و هرکس به فراخور قدرت خود می‌نواخت و می‌زد و یا می‌درید و می‌خراشید.

دور جوانک را مانند شتر قربانی گرفته بودند و مشت و سیلی بود که از هرسو بر سر و صورتش می‌بارید. لالۀ گوش چپش را درانده بودند و خونش جاری بود. همه در تقلا بودند که هر طور شده خودشان را به او برسانند و ضربتی وارد آورند و زهری بپاشند. زن‌ها هم دست کم از مردها نداشتند بدون آنکه به فکر باشند که چشم نامحرم به صورتشان می‌افتد یا نمی‌افتد لنگه کفش بود که بر سر و مغز جوان مادرمرده می‌کوبیدند. هیچ باورکردنی نبود که این مردم وحشی صِفَتِ خونخوار که آثار سَبُعیَّت از سرو صورتشان می‌بارید همان دهاتی‌های صاف، صادق، باوفا، باصفا و خوش‌برخورد یک ساعت پیش باشند.

فریادهای “بابی”، “کافر”، “بی‌دین”، “لامذهب”،… “ای ملعون” ای خبیث، ای مرتد واجب‌القتل، ای ملحد مهدورالدم، ای زندیق، ای کافر، ای از سگ بدتر و صدها دشنام و ناسزای رکیکِ دیگر بلند بود.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه