۱۹ – سفر به مصر

Program Picture

مُلک تا مَلَکوت

۱۹ – سفر به مصر
۱۵ اسفند ۱۴۰۲

با انقلاب ترکان جوان در دولت عثمانی، سلطان عثمانی عزل و حکومت جدید، اعلام کرد که همه زندانیان دینی و سیاسی آزاد هستند. مقامات عکا تلگرافی به استانبول زدند و پرسیدند که آیا حضرت عبدالبهاء نیز آزاد می‌شود و پاسخ مثبت بود. حضرت عبدالبهاء از ۹ سالگی در تبعید پدر از ایران همراهشان بودند و تا ۱۰ سال در بغداد، استانبول، ادرنه و در سال ۱۸۶۸ میلادی در عکا، به مدت ۴۰ سال و سپس ۱۰ سال در حیفا زندانی و تحت نظارت ماموران بودند، سرانجام می‌توانستند به ماموریت بعدی خود ادامه دهند.

***

راوی: سال ۱۹۰۸ میلادی با انقلاب ترکان جوان در دولت عثمانی، سلطان عثمانی عزل و حکومت جدید، اعلام کرد که همه زندانیان دینی و سیاسی آزاد هستند… مقامات عکا تلگرافی به استانبول زدند و پرسیدند که آیا حضرت عبدالبهاء نیز آزاد می‌شود و پاسخ مثبت بود… حضرت عبدالبهاء که از ۹ سالگی در تبعید پدر از ایران همراهشان بودند و تا ۱۰ سال در بغداد، استانبول، ادرنه و در سال ۱۸۶۸ میلادی در عکا، سوریه عثمانی به مدت ۴۰ سال و سپس ۱۰ سال در حیفا زندانی و تحت نظارت ماموران بودند، سرانجام می‌توانستند به ماموریت بعدی خود که سفر به کشورهای دیگر بود ادامه دهند، حال که اتاق‌های محکم مرکزی آرامگاه ابدی پیکر حضرت باب به اتمام رسیده بود، حضرت عبدالبهاء به سفری حماسی به غرب مبادرت فرمودند، در حالی که

دستورات لازم جهت تکمیل آرامگاه حضرت باب به استادان و مهندسین داده شده بود تا به نفیس‌ترین شکل، آن بنای الهی ساخته شود… پیام حضرت بهاءالله اکنون به اروپا و آمریکای شمالی رسیده بود و مومنان با انرژی در حال در میان گذاشتن تعالیم ایشان با هموطنان خود بودند.

حسین آشچی: نمی‌دانی حیدرعلی، وقتی خبر آزادی حضرت عبدالبهاء را پس از ۵۰ سال شنیدم دنیا را به من دادند، خودشان مانند پرنده‌ای به پرواز در آمدند و راهی مصر شدند، اولین سفر ایشان است، خوش به حال مصر…

حیدرعلی: در پناه حق هستند و راهشان هموار است حسین آقا، اگر چه اکنون ۶۷ سال دارند و خسته از رنج‌هایی که کشیده‌اند، اما شوق انجام ماموریت پدر بزرگوارشان به ایشان نیرو می‌دهد.

حسین: درست است، مولای من سفرت به خیر و شادی، تا لحظات آخر لبخند محبت از چهره‌شان محو نشد.

حیدرعلی: انشالله به آرزوی دل و جانشان برسند و برگردند… خدا را شکر خواهر گرامیشان بهائیه خانم در نبودشان امور را به دست گرفته‌اند… خیال ما راحت است.

حسین: انقدر به خواهرشان ایمان داشتند که امن‌ترین مکان برای نگهداری پیکر حضرت باب را اتاق ایشان می‌دیدند… وقتی مادرشان آسیه خانم و عموی مهربانشان جناب موسی کلیم از این عالم وداع کردند، بعد از حضرت بهاءالله تنها تکیه‌گاهشان همین خواهر مومن و مهربان باقی مانده است.

حیدرعلی: خب رسیدیم حسین آقا باید اینجا بسیار مراقب بود… برویم منزل یکی از یاران خستگی در کنیم و از اوضاع با خبر بشویم… خدا کند برایش مشکلی پیش نیامده باشد.

حسین: انشاالله توکل به حضرت بهاءالله آمین.

مهمان زن: از شوق زیارتشان سوالاتم را فراموش کردم… کاش دستم نلرزد و بتوانم بنویسم و به دوستانم بگویم.

مهمان زن ۲: می‌گویند آنقدر چهره مهربان و لسانی آرام دارند که وقتی کنار ایشان هستی آرامش داری و صحبت‌هایی می‌فرمایند گویی که قبلا درباره آن از ایشان سوال شده بود.

زن ۱: می‌بینی؟ همینطور به جمعیت مهمان‌ها اضافه می‌شود… دیروز هم آمدم همین حد جمعیت بود منصرف شدم و برگشتم… روز دیگر هم بیاییم همین شور و شوق دیدار را خواهیم دید.

زن ۲: قطعا همین طور است… می‌گویند ایشان پیام‌آوری از ایران هستند و تنها راه نجات بشر عمل به تعالیم ایشان است… من هم برای تهیه گزارش در روزنامه آمدم.

زن ۳: روز به خیر دوستان، چه خوب است باز هم جمعیتی مشتاق آمده‌اند.

زن ۲: روز به خیر.

زن ۱: اما من ترجیح می‌دادم جمعیت کمتری باشیم تا بهتر بتوانیم از بیاناتشان بهره‌مند شویم.

زن ۳: بهره‌مند می‌شویم، دریای علم هستند… من بارها آمده‌ام… سیر نمی‌شوم… هر بار موضوع تازه‌ای یاد می‌گیرم.

زن ۲: می‌توانی برایم کمی از آنچه شنیده‌ای را بگویی؟ می‌خواهم یادداشت کنم.

زن ۳: البته… مثلا دیروز بیانی از پدر بزرگوارشان را به ما آموختند که فرموده‌اند: همه انسان‌ها از یک منشا سرچشمه می‌گیرند و در خلقت همه ما یکسان هستیم… ایشان فرمودند: همه بندگان یک خدا هستیم و اعضای یک نژاد بشری… اگر محبت و وفاق باشد پیشرفت خواهیم کرد …

زن ۱: درست است روحانیت ما بسیار کم شده است و اتحاد و محبتی نیست.

زن ۲: دوستان برخیزید می‌توانیم داخل شویم.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه