در این قسمت خاله خورشید داستانی در مورد گلاب خانوم برامون تعریف میکنه که قراره براش مهمون بیاد اما هیچی برای پذیرایی تو خونهش نداره. زری کوچولو که اینو متوجه میشه، میره به مامان بزرگش میگه.