قسمت ۱ – توسعه اجتماعی و اقتصادی
چرا با وجود این که بشر از نظر علمی پیشرفت کرده و جهان ما این قدر ثروتمنده، هنوز فقر مفرط وجود داره؟ چرا هنوز این قدر تفکرات ستیزهجو و جنگ وجود داره؟ بحران اقتصادی بیسابقه، نابسامانیهای اجتماعی را هم به وجود آورده. گروه کوچکی از مردم در جهان هستند که مرفهاند. برای این که جهان بهتری داشته باشیم، آدم خوبی بودن کافیه؟
***
حتما بارها واژهی توسعه رو شنیدین. اغلب در جامعهی ما در مورد توسعهی فردی صحبت میشه و در بحثهای کلان از نظر اقتصادی کشورها را به دو قسمت توسعه یافته و توسعه نیافته تقسیم میکنند. در این قسمت میخواهیم در مورد توسعه صحبت کنیم و البته نقش ما در توسعه. در حال حاضر هدف توسعه در همهی جوامع بر اساس استفاده از وسائل تعریف میشود؛ وسائلی که در جوامع مرفه جهان، باعث موفقیت در کسب رفاه مادی میگردد.
فاصله طبقاتی بین مردم جهان نگرانکننده است. گروه کوچکی از مردم در جهان هستند که مرفهاند، که تعدادشون هم رو به کم شدن است. اکثریت ساکنین زمین گرفتار فقر هستند و تعدادشان رو به افزایشه. پیشبینیهای خوشبینانهی حاصل از این توسعهی اجتماعی و اقتصادی که صرفا سرچشمهی مادی دارد باطل بیاثر بوده است. این بحران اقتصادی بیسابقه نابسامانیهای اجتماعی را هم به وجود آورده که علتش درک اشتباه ما از طبیعت بشر است.
در پایان قرن بیستم نمیتوانیم بپذیریم که نیازهای بشر را به وسیلهی توسعهی اجتماعی واقتصادی که فقط جنبه مادی زندگی انسان را در بر میگیرد برطرف کرد. برای اینکه جامعهی ما به توسعهی اجتماعی و اقتصادی دست پیدا کند باید در ابعاد روحانی این هدف را جستجو کنیم.
ساده بگم، اگر هدف توسعهی اجتماعی و اقتصادی فقط رفع نیازهای مادی بشر باشه و به دنبال اهداف عمیقتری نباشه در توسعهی مادی هم موفق نخواهیم شد.
قبل از این که در مورد توسعهی اجتماعی و اقتصادی صحبت کنیم میخوام یک قصه براتون بگم. قصهی آقای فرهمند.
آقای فرهمند یک معلم منضبط مبادی آداب بود که توی مدرسه در یک روستا درس میداد. آقای فرهمند معتقد بود اگر فرد صادق و امینی باشه میتونه بر روی اجتماعش تاثیر بگذاره. البته همین طور هم بود. همهی بچهها دوستش داشتن. به اسم کوچیک صداش میکردن و توی کلاسشون بچههای دارای معلولیت یا قشنگتراست بگویم بچههای دارای محدودیت در کنار بچههای دیگه با هم درس میگرفتن. حس زیبایی از همدلی و همکاری در بین بچهها حکمفرما بود. با این وجود متاسفانه از طرف مراجع قضایی بالا دستور اخراج برخی دانشآموزان به خاطر وجود تفاوتهاشون صادر شد. مثل محدودیتهای فیزیکی و البته محدودیت در ثبتنام دانشآموزان مهاجر. این شد که آقای فرهمند بر خلاف میل درونیش مجبور به اخراج این بچهها شد.
اینجا بود که آقای فرهمند به یه درک عمیق و یادگیری جدید رسید و اون این بود که هر چند خودش به تنهایی در جهت توسعهی خودش تلاش کنه و سعی کنه عدالت رو رعایت کنه اگر جامعه رشد نکنه ناگزیر به بیعدالتی میشه و بر خلاف میل درونیش مجبور به اخراج این بچهها از مدرسه میشه. بنابراین به این نتجیه رسید که در کنار توسعه فردی خودش باید به توسعهی اجتماعشم فکر کنه. پس شروع کرد در مورد این موضوع با والدین و افراد ریش سفید روستا صحبت کرد در مورد حق تحصیل، همکاری، و همدلی و این موضوع رو با همهی روستا در میون گذاشت. این شد که افراد باسوادتر برای افراد بیسواد وقت گذاشتن و سوادآموزی شروع کردن. بچهها هم بعد از مدرسهشون میرفتن پیش افراد دارای معلولیت و به اونها درس میدادند.
این داستان رو براتون گفتم تا یادمون باشه اینکه فقط به توسعهی فردیمون توجه کنیم کافی نیست. این یک هدف دوگانه است: توسعهی فردی و اجتماعی.
نیازی به توضیح نداره که نقش دولت در این زمینه ضروریه. دول جهان سعی دارند نظامی جهانی رو به وجود بیارن. اما مردم جهان هم از این تصور نظام جهانی به وجد اومدن. ما میتونیم حضور آنها رو در سازمانها و نهضتهای مختلف برای تغییر و تحول اجتماعی در سطح محلی، ناحیهای و جهانی ببینیم.
نسل آینده از این تعجب خواهند کرد که در قرنی که اکثر مردم جهان با اصل برابری و مساوات موافقند، چرا عوام مردم به چشم دریافتکنندگان کمک و آموزش دیده میشدند؟ این موضوع برای آنها قابل درک نخواهد بود که با وجود این که اکثر افراد به اصل مشارکت و همکاری اعتقاد دارند، در بهترین شرایط تنها فرصتی که به اکثر مردم جهان برای تصمیمگیری داده میشه یک نقش فرعی است. یک نقش فرعی محدود که به انتخاب از میان چند راهحل از پیش تعیینشده از سوی سازمانها بسنده میشه. آن هم سازمانهایی که اکثریت مردم به آنها دسترسی ندارند و اهداف این سازمانها با برداشت اکثریت مردم جهان از واقعیت متفاوته.
…