قسمت ۲ – پیشی کوچولو

Program Picture

داستان‌های نیلوفر

قسمت ۲ – پیشی کوچولو
۰۳ شهریور ۱۴۰۱

می‌خواهیم داستان یک روز رو بشنویم که نیلوفر به همراه مادرش برای خرید بیرون رفته بودند. فصل زمستانه و هوا حسابی سرد شده. برف سنگینی باریده بود و خیابون‌ها یخ‌زده. اما اتفاقی افتاد که اون‌ها از خرید منصرف شدند.

***

نیلوفر: وای مامان، عجب هواییه من عاشق برفم.

مامان: حقیقتش من هم این هوا رو خیلی دوست دارم، فصل زمستون هم قشنگی‌های خودشو داره.

نیلوفر: مامان چقدر خوب شد به حرفت گوش دادم و این کفش‌ها رو پوشیدم، قشنگ نیست ولی گرمه…

مامان: هم گرمه هم اینکه برفو آب توش نمیره… یادت باشه مامان باباها همیشه خیر و صلاح بچه‌هاشون رو می‌خوان.

مامان: می‌شنوی، انگار یه گربه تو برف گیر افتاده.

نیلوفر: آره، اوناهاش… چقدر هم نازه، ااا بچه گربست. وای مامان داره از سرما می‌لرزه… حتماً هم خیلی گرسنه‌ست… مامان، میشه ببریمش خونه؟ لطفاً…

مامان: خونه؟!!! ببریمش خونه؟ البته بالاخره باید یه کاری بکنیم نمیشه همین‌طور رهاش کرد. ولی بردنش به خونه… نمی‌دونم. مسئولیت سختیه، این گربه خونگی نیست، بیماری، مریضی چیزی نداشته باشه؟!!

نیلوفر: مامان مسئولیتش با من، قول میدم.

مامان: اون‌که همه‌مون ازش نگهداری می‌کنیم، به‌ نظرم سالم میاد، فقط گرسنه‌ست.

نیلوفر: سردش هم هست.

مامان: آره سردشه. نیلوفر بیا کیف منو بگیر…‌ طفلک ترسیده.

نیلوفر: مامان خریدمون چی میشه؟!!

مامان: الان این حیوون مهم‌تره، بیا بریم اینو سرو سامون بدیم برای خرید وقت هست.

نیلوفر: مامان با آب گرم بشوریمش.

مامان: نمی‌دونم، شاید خوب نباشه، بیا یک کار دیگه بکنیم، با سشوار و حوله خشکش کنیم، یه کارتن کوچیک هم می‌خوایم که بذاریمش توش. اینطوری احساس آرامش می‌کنه.

نیلوفر: یک ظرف غذا و یک ظرف برای آب هم می‌خواد، درسته؟

مامان: آره عزیزم، فعلا تا من خشکش می‌کنم تو برو یه کارتن براش پیدا کن.

نیلوفر: نوشین هم اومد…‌ الان ذوق می‌کنه.

مامان: باز نوشین کلید نبرده، بدو برو درو باز کن، کارتن هم یادت نره.

خواهر: نیلوفر چه برفی نشسته، می‌خوای با دوستات هماهنگ کن ببرمتون پارک برف بازی کنین.

نیلوفر: حالا بیا تو کار مهمتری داریم.

خواهر: اوه، چه کاریه که از پارک و برف‌بازی برات مهم‌تره؟

نیلوفر: برو تو اطاق مامان و بابا خودت می‌بینی، یه گربه رو که تو برف گیر کرده بود با مامان آوردیم خونه.

خواهر: جدی؟!!!! آخ جون، یه بچه گربه!! باورم نمیشه… مامان راضی شد؟!! تو نمیای؟ کجا میری؟

نیلوفر: من برم براش یه کارتن پیدا کنم.

خواهر: کارتن داریم که.

نیلوفر: کجا؟؟

خواهر: تو میز تلویزیون، کارتن تام ‌و جری داریم، باب اسفنجی و …‌ هست.

نیلوفر: خیلی لوسی، الان وقت شوخیه؟!!!

خواهر: ولی جدی کارتن داریم. کارتن قابلمه‌هایی که بابا و مامان خریدن تو انباریه، برو اونو بیار. آهان چند تا حوله یا نمی‌دونم یه چیزی هم برای تو کارتن بیار، زیرش گرمو نرم بشه.

پدر: بعد از یک روز سرد و برفی این سوپ خیلی می‌چسبه.

مامان: بشقابتو بده برات می‌کشم. بچه‌ها شما هم سوپ می‌خورین؟

بچه‌ها: بله بله …

پدر: چه کار عاقلانه‌ای کردم که امروز با ماشین نرفتم، خیابون‌ها خیلی لیز بود، کلی ماشین بهم زده بودن… تازه با تاکسی هم تو ترافیک موندم و دیر رسیدم.

مادر: برف که می‌باره نظم شهر بهم می‌ریزه… نیلوفر از اتفاق امروز برای بابا بگو.

پدر: خبریه، مشتاقم بشنوم، امیدوارم دسته‌گل به آب نداده باشین.

نیلوفر: نه بابا، کار خوبی کردیم. صبح که داشتیم با مامان می‌رفتیم خرید، تو برف‌ها یک بچه گربه دیدیم که گیر افتاده بود، هم سردش بود هم گرسنه، خیلی هم ترسیده بود. خلاصه تصمیم گرفتیم و آوردیمش خونه، بهش رسیدیم، خشکش کردیم و بعدش هم براش شیر ریختیم.

پدر: چه کار خوبی کردین. کجاست الان؟ صداش نمیاد.

خواهر: تو اتاق، تو یه کارتن، روز سختی داشت، تازه ترسش ریخته، خوابیده. ولی بابا حقیقتش من فکر می‌کردم خیلی خوشحال نشی!!!! یادته چند سال پیش…؟

پدر: خیلی هم خوشحال شدم، هم از اینکه به این حیوون زبون بسته کمک کردین هم اینکه دختر‌هایی به این مهربونی دارم که به حیوانات هم محبت می‌کنن. شما امروز به یه حیوون بی‌پناه و گرسنه جا برای گرم شدن و غذا برای سیر شدن دادین. افرادی هم هستن که حیوون‌های بی سرپرست رو به سرپرستی قبول می‌کنن یا یک جای بزرگ برای چندتا حیوون فراهمو آماده می‌کنن تا از آسیب و بیماری در امان باشن. چند سال پیش هم که با آوردن اون سگ به خونه مخالفت کردم دلیلش این بود که اون طفلک مریض بود و ممکن بود برای سلامتیمون خطر داشته باشه، تازه اون روز هم که رهاش نکردیم… با شهرداری تماس گرفتم و اون‌ها هم زحمت کشیدند و اومدن و بردنش… حتماً هم بهش رسیدگی کردند.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه