در این قسمت با لیلا ارشد، مددکار و فعال اجتماعی ایران و خدماتی که به زنان و کودکان کردن آشنا میشیم.
***
جهان ما روز به روز در حال پیشرفته. تغییر عضو جدا نشدنی بشره، و خب البته تغییر اغلب خوبه و میتونه روزنهای از رشد و پیشرفت بهمون نشون بده. در کنار تمام پیچیدگیها و تغییرات ما نیازمند آگاهی بیشتر هم هستیم چون هرچی جلوتر میریم مشکلات هم مثل جامعه پیچیدهتر میشند. برای بهتر شدن نیازمند آگاهتر شدنیم. نیازمندیم تا درک کنیم تمامی ما اجارهنشین این سیارهایم و برای بودن و ساختن این جهان، باید عشق و محبت و آزادی بذاریم تو پاکتهامون و اجاره این سیاره که خونه مشترک هممون هست رو بپردازیم. خوشبختانه این میون هستند انسانهای بزرگی که زندگی آدمها دغدغشونه که میخوان با ذهن و دل، پاک کنند گرد و غبار خشونت و بیعدالتی و ظلم رو از رو زندگیه آدمهای دیگه.
لیلا ارشد مددکار و فعال اجتماعی در سال ۱۳۳۱ در تهران به دنیا اومد. در زمان کودکی، به دلیل کار پدرش این فرصت رو داشت که در چندین استان مختلف زندگی کنه. این تجربه باعث شد که از همون کودکی با اقوام و فرهنگهای مختلف و مشکلات اجتماعی اونها آشنا بشه. علاقه خانم ارشد به حل کردن مشکلات اجتماعی باعث شد که در نوزده سالگی مشغول کار میدانی در نقاط محروم ایران بشه. همون طور که میدونید آدم وقتی مسیرش رو انتخاب میکنه خوبه که برای رسیدن به هدفش آگاهی کسب کنه و آموزش ببینه. لیلا ارشد هم ازاین قضیه مستثنا نبود. اون که میخواست کمکهاش پایه و اساس علمی داشته باشند، تصمیم گرفت رشته مددکاری اجتماعی رو در دانشکده عالی خدمات اجتماعی بخونه.
لیلا ارشد در دوران دانشجویی در کلاسهای ستاره فرمانفرماییان، مادر مددکاری اجتماعی ایران شرکت کرد. ایشون همینطور شاگرد دکتر غریب، پدر طب کودک ایران هم بود. ایشون تو سال ۱۳۷۴ به عنوان مددکار داوطلب در انجمن حمایت از کودکان مشغول به کار شد. لیلا ارشد وارد مسیری شد که در کنار تمام سیاهیها و رنجها مملو از عشق بود. مثلا سه سال بعد که از اعضای هیئت مدیره انجمن کودکان شده بود، مسئول شد که درباره کودکان کار تحقیق کند. برای آشنا شدن با مشکلات کودکان کار به خیابانها رفت و با بچههایی که مشغول فروختن فال و آدامس بودند مصاحبه کرد. بیشتر بچهها گفتند که در دروازه غار زندگی میکنند. ایشون و همکارانش در انجمن حمایت از کودکان تصمیم گرفتند که جمعهها به محل زندگی این کودکان کار برند و به اونها خوندن و نوشتن یاد بدند. در این راه متوجه شدند که خیلی از اونها پدر و مادرهاشون اعتیاد دارند.
در سال ۱۳۸۴ سازمان بهزیستی به لیلا پیشنهاد داد که اولین مرکز گذری کاهش اعتیاد زنان در خاورمیانه را تاسیس کنه. چون مرکز ارائه دهنده این خدمات به مردان، حدود دو سال قبل از اون تاسیس شده بود، اما چنین مرکزی برای زنان وجود نداشت. سرانجام لیلا و سرور منشیزاده، خانه خورشید رو در دروازه غار تاسیس کردند. خانه خورشید به زنانی که اعتیاد دارند خدمات مختلفی از جمله خدمات بهداشتی و آموزشی ارائه میدهد تا به آنها کمک کند که شرایطشان را بهتر کنند، کمتر آسیب ببینند، و کمکم درمان بشند. فعالیتهایی نظیر خدمات حمام، سرو یک وعده غذای گرم، سرو میانوعده و چای، یوگای خنده، تماشای فیلم سینمایی، داستاننویسی، کتابخوانی، کلاسهای آموزشی، مشاوره فردی و گروهی در بخش مددکاری اجتماعی و روانشناسی، برگزاری جلسات هفتگی قطع کامل سوءمصرف مواد مخدر و محرکها در این مؤسسه برگزار میشه.
جامعه ما همچنان نیازمند انسان هاییه که دغدغههاشون فراتر از خودشونه. نیازمند زنانی که برای هم جنس هاشون قدم برمیدارند و برای این مسیر، آگاهی کسب میکنند و در ادامه راه، آگاهی میبخشند. تو مقالههای مختلف و مصاحبههایی که از خانم ارشد میخوندم باز هم پی بردم به اهمیت آموزش، مخصوصا آموزش به کودکان. خانم ارشد باور داره که همه راهها به آموزش ختم میشه. اگر خشونت وجود داره، اگر آدمی پسوند آزارگر، صفتش میشه، اگر اعتیاد هست و خیلی چیز های دیگه که باعث سیاهیهای این جهان میشه، همه و همه از عدم آموزشه. جلوگیری از افزایش آمار طلاق، تجاوز، خودکشی و … خانم ارشد باور داره به جز با آموزش و دادن ابزار کنار آمدن با مسائل اجتماعی به افراد ممکن نیست. این در حالیه که هیچ مجرایی برای رسیدن اطلاعات امن و صحیح به فرزندان وجود نداره. این تصور اشتباهه که فرد اگر ندونه، سالم میمونه، این فکر که تفکیک جنسیتی موجب سلامت جامعه میشه، غلطه.