قسمت ۹ – اسباب‌کشی

Program Picture

داستان‌های نیلوفر

قسمت ۹ – اسباب‌کشی
۲۸ مهر ۱۴۰۱

نیلوفر به اتفاق خواهرش نگار و پدر و مادرش مشغول جمع کردن وسایلشون هستند، اون‌ها قراره به خونه جدیدشون اسباب‌کشی کنن. تو این بین، نیلوفر دلش نمیاد وسائل و اشیائی که دیگه قابل استفاده نیستن رو با خودش به منزل جدید نبره و همین دلیلی می‌شه که مامانش پیشنهاد می‌ده که خانواده در این خصوص یعنی موضوع «انقطاع» با هم گپ‌ و گفت داشته باشن و مشورت کنن.

***

نیلوفر: نگار دلم برای این خونه خیلی تنگ میشه، چقدر توش خاطره داریم، فکر کن… هرجا رو که نگاه می‌کنم یاد یک چیزی می‌افتم، همین اطاق تو، یادته …

نگار: وای نیلوفر، نمی‌خواد انقدر جریان رو غم‌انگیز کنی میریم خونه جدید و اونجا هم کلی خاطره‌های خوب می‌سازیم، با همسایه‌های جدید آشنا میشیم، دوست‌های جدید پیدا می‌کنیم. حالا هم به نظرم پاشو برو وسیله‌های اطاقت رو جمع کن، اصلاً هم رو من حساب نکن، ببین چقدر خرت و پرت ریخته دورم.

نیلوفر: من چیز خیلی زیادی ندارم، بیشتر وسایلمو می‌ریزم تو کارتون‌هایی که بابا آورده و می‌برم خونه جدید.

نگار: مگه میشه، قول میدم یه وانت از تو اطاقت لوازم به دردنخور در میاد.

مادر: دخترا چه خون‌سرد نشستین و گل میگین و گل می‌شنوین. پاشین مشغول شین ببینم.

نگار: من دقیقاً داشتم همین کار رو می‌کردم، نیلوفر هم الان میره وسایل اطاق خودشو جمع می‌کنه.

مادر: خیلی هم خوب. هر وسیله‌ای هم که ازش استفاده نمی‌کنین بذارین یک گوشه تا اگه سالم بودن به افراد نیازمند بدیم، اگر هم سالم نبودن که دور بندازیم. در ضمن یادتون باشه خونه جدیدمون کوچیکتر از این‌ جاست، جا کم داریم.

نیلوفر: مامان من همه‌ی وسایلمو احتیاج دارم، چیزی برای بخشیدن یا دور انداختن ندارم.

نگار: وا مگه میشه. من مطمئنم چیزایی هست که اصلاً بهشون نیاز نداری. مثلاً یه نگاه تو کمدت بکن، خیلی از لباس‌هات دیگه اندازه‌ات نیستن. یادته که؟ همین چند روز پیش لباس‌های جدید خریدی.

مادر: پاشو نیلوفر. من هم میام کمکت تا یک سری از وسایلتو با هم جمع کنیم. با نگار موافقم، کلی چیز پیدا می‌کنیم که اصلاً بهشون احتیاج نداری. پاشو پاشو بریم.

مادر: بیا دخترم ببین، این همه خرت و پرت که هیچ وقت دیگه به کارت نمیاد. این شلوار رو نگاه کن، فکر کنم حتی تو پات هم نره.

نیلوفر: اما مامان جون من با هر کدوم ازین لباسا خاطره دارم. مثلاً این بلوز صورتی رو نگاه کن، یادم به اون روزی می‌افته که با مامان‌بزرگ و بابابزرگ رفته بودیم شهربازی. یا مثلا همین شلوار سبزه که میگی برام کوچیک شده، یادته رفته بودیم شمال، کنار دریا می‌پوشیدمش؟ از اون روز عکس هم داریم. نگار اون‌طوری وسط در واینستا و نگاه نکن، من همه‌ی این‌ها رو می‌خوام.

نگار: وا منکه چیزی نگفتم، فقط از حالتت داره خندم می‌گیره، ببین چطور به چهارتا شیء بی‌ارزش دل بستی.

مادر: این‌طور نمیشه، بیاین تو حال بشینیم یه کم صحبت کنیم. نیلوفر بابا رو هم صدا کن بیاد. تو انباریه.

نیلوفر: مامااان!!! الان می‌خوای صحبت کنیم؟!!!! گفتی سریع جمع و جور کنیم که.

مادر: عزیزم انقدر وقت داریم که بتونیم درباره‌ی یه مسئله‌ی به این مهمی حرف بزنیم.

نیلوفر: مسئله مهم؟!!! من که سر در نمیارم ولی خوب، باشه چشم. الان میرم بابا رو هم صدا می‌کنم.

پدر: انگار قراره درباره‌ی یک مسئله مهم صحبت کنیم، مگه نه؟

مادر: بله، درسته، فکر کردم شاید بد نباشه درباره انقطاع حرف بزنیم.

نیلوفر: چی؟!! انقطاع؟؟؟

نگار: نیلوفر قرار شد اگر کلمه‌ای برامون نا‌آشناست تو ذهنمون ریشه یا هم خانوادشو پیدا کنیم. انقطاع هم‌خانواده قطع هست، پس یعنی درباره قطع شدن می‌خواهیم حرف بزنیم. حالا چه نوع قطع شدنی؟ این مهمه.

نیلوفر: نمی‌دونم. این اسباب‌کشی و جمع و جور کردن چه ربطی به قطع شدن داره؟

مادر: بذار من با یه سوال شروع کنم، به نظرتون ما چیزای این دنیا رو به چه هدفی می‌خوایم؟ برای چی لباس می‌خریم؟ چرا غذا می‌خوریم؟ یا اصلاً به چه هدفی اسباب خونه تهیه می‌کنیم؟

نگار: برای هر چیزی می‌تونیم این سوال رو مطرح کنیم، مداد رنگی و کاغذ، دفتر و کتاب، بشقاب، تلویزیون، یخچال، ماشین و دوچرخه… چرا همه‌ی این‌ها رو می‌خریم و ازشون استفاده می‌کنیم؟

نیلوفر: خب اینکه جوابش خیلی راحته! برای اینکه زندگی بدون این وسائل خیلی سخت میشه، اگه این وسایلو نداشته باشیم که باید مثل انسان‌های اولیه زندگی کنیم.

نگار: به نظر من هم هر کدوم ازین وسائل بهمون کمک می‌کنن که کارهامون رو بهتر، دقیقتر و سریع‌تر انجام بدیم. حتی می‌تونیم بگیم که این وسائل باعث پیشرفت ما میشن.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه