Program Picture

نمایش باران و فاران

امانت
۰۳ شهریور ۱۴۰۰

در این قسمت، باران و فاران در پارک مشغول بازی هستند که معلم خود را می‌بینند. در حالی که تصمیم می‌گیرند برای سرسره‌ بازی به قسمت دیگری از پارک بروند باران باید مواظب دوچرخه‌ دوستش باشد.

***

فاران: آخ جون، هنوز وقت داریم کلی بازی کنیم.

باران: آره بابا، تا مامان اینا برن تو اون فروشگاه بزرگه و برگردن کلی زمان می‌بره.

فاران: چه خوب شد مامان بهمون اجازه داد اینجا بمونیما.

باران: حالا چی بازی کنیم؟ اِاِ اون تابه خالیه.

فاران: بدو بریم، این دفعه من می‌شینم تو هل بده.

باران: باشه، بزن بریم.

فاران: اِ باران اونجا رو.

باران: آقا معلم!

فاران: آقا معلم خوبین؟

معلم: اِ بچه‌ها چطورین؟

بچه‌ها: مرسی آقا معلم، خوبیم.

معلم: تنهایین؟ مامان و بابا کجان؟

باران: ما با مامان اومدیم بیرون. مامان تو این فروشگاه بزرگه خرید داشت.

فاران: ما هم ازش خواهش کردیم تو این پارک بازی کنیم تا برگرده.

معلم: به‌به چه کار خوبی کردین، فقط با احتیاط بازی کنین و مواظب باشین.

باران: آقا معلم شما هم اومدین خرید؟

معلم: نه باران جون. من ساعتایی که بیکارم، تو پارک قدم می‌زنم و ورزش می‌کنم. الانم حسابی ورزش کردم و می‌خوام یکم بشینم. شما برین بازیتونو بکنین، منم همین‌جا می‌شینم.

فاران: باشه آقا معلم، شما همین‌جا استراحت کنین و ببینین باران چجوری منو تاب می‌ده. باران یادت رفتا!

باران: نه نه اصلاً. بدو بریم.

باران: کمربندتو یادت نره ببندی.

فاران: بستم، محکم هل بده.

باران: بیا، اینم محکم.

فاران: زورت کم شده‌ها. این کجاش محکم بود؟ محکم‌تر.

باران: اینم محکم‌تر. خیلی رفتی بالا فاران! بسه دیگه.

فاران: باشه، دیگه هل نده، همینجوری خوبه، بذار خودش وایسته.

باران: بعد تاب بازی چیکار کنیم؟

فاران: بعد تاب بازی… نوبت توئه دیگه.

باران: نه من یه بار تاب خوردم. بریم سرسره سوار شیم؟

فاران: آره خوبه، سرسره خیلی کیف می‌ده. باران تابو نگهش دار، می‌خوام پیاده بشم.

باران: خوب، یواش، عجله نکن. بیا پایین.

فاران: من رفتم سرسره سوار شم. تو هم بدو بیا باران.

فاران: اِاِ پس باران کو؟ چرا نیومد؟

فاران: باران تو اینجا چیکار می‌کنی؟ چرا نشستی کنار آقا معلم؟ پاشو دیگه، مگه قرار نبود بریم سرسره سوار شیم؟

معلم: باران جون خسته شدی؟ چرا نمی‌ری با داداشت بازی کنی؟

باران: می‌رم آقا معلم. راستش اون دوچرخه قرمزه رو می‌بینین؟

معلم: حوب، چی شده؟

باران: وقتی اومدیم پارک، یکی از بچه‌ها گفت می‌خواد با مامانش بره تو فروشگاه.

فاران: خوب، چه اشکالی داره؟

باران: اشکالی نداره ولی از من خواهش کرد مواظب دوچرخه‌ش باشم.

فاران: ای بابا، یعنی نمی‌خوای دیگه بازی کنی؟

باران: چرا، بهم گفت زود میاد. من از اول حواسم به دوچرخه بود، هر جایی باشن میان دیگه.

فاران: خوب پس، منم یکم می‌شینم دیگه.

معلم: چه کار باارزشی می‌کنی باران جون. این کار قشنگ اسمش امانت‌داریه.

باران: آقا معلم، مامان و بابا همیشه بهمون می‌گن که ما باید امانت‌دارای خوبی باشیم تو زندگیمون.

فاران: بابا همیشه بهم می‌گه، همون‌جور که دوست داری بقیه مواظب وسایلت باشن، تو هم باید مواظب وسایل بقیه باشی.

معلم: چقدر خوب بچه‌ها، مامان و باباتون کاملاً درست گفت. می‌دونین چیه؟ خدای مهربون چیزای زیادی به ما هدیه داده که دنیای ما رو قنگ می‌کنن. خیلی از اون چیزا رو می‌شه با چشم دید، اگه گفتین مثل چی؟

فاران: مثل برف و بارون.

باران: مثل خونواده و دوستامون.

معلم: دقیقاً، اینا چیزایین که می‌شه با چشم دید. خیلی چیزای دیگه‌‍ای هم هستن که خدای مهربون بهمون هدیه داده که دنیامون رو قشنگتر کنه، مثل اخلاق و صفات خوب.

فاران: مثل تمام اون صفاتی که قلبمون رو پاک می‌کنه. مگه نه آقا معلم؟

معلم: آره فاران جون، مثل تمام صفاتی که قلبمون رو پاک و زیبا می‌کنه، زیبا مثل همون برف و بارون قشنگ که گفتی. یکی از قشنگ‌ترین صفاتی هم که زندگی ما و بقیه آدمای اطرافمون رو زیبا می‌کنه، امانت داشتنه.

فاران: باران، مطمئنی این دوستت فقط رفته تو فروشگاه؟ یکم دیر نکرد؟

باران: نه اصلاً. هنوز بیست دقیقه هم نشده که رفتن، عجله نکن دیگه، الان میان.

معلم: سخته دیگه، هر کار و صفت باارزشی سختی‌های خودشو داره بچه‌ها، امانت‌داری هم مثل همه‌ی کارهای خوب دیگه، سختی داره و فداکاری می‌خواد. فقط قبل این که بخوایم به کسی قول بدیم، باید خوب فکر کنیم که از عهده‌ی اون کار برمیایم یا نه، بعدش قول بدیم.

فاران: آقا معلم کارن امانت‌دار خیلی خوبیه. راستش اولین باری که خواست راکت منو بگیره، ترسیدم بهش بدم خرابش کنه ولی خیلی خوب و سالم برش‌گردوند.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه