Program Picture

نمایش باران و فاران

بخشش و گذشت
۲۷ مرداد ۱۴۰۰

در این قسمت باران و فاران در حال رنگ کردن گلدان‌های سفالی‌ای هستند که مادربزرگشون به اون‌ها هدیه داده که ناگهان باران باعث شکستن گلدان فاران می‌شود.

***

باران: خیلی قشنگ می‌شه.

فاران: من نقاشی رو هم خیلی دوس دارم ولی روی سفال رنگ کردن خیلی باحال‌تره.

باران: دست مامان‌بزرگ درد نکنه. خیلی این سفالا و گلدونای گلی رو دوست دارم، کاش بدونیم از کجا برامون می‌گیره.

فاران: آره، اگه بدونیم مامان‌بزرگ هر دفعه از کجا برامون می‌خره به بابا می‌گم برامون چندتا از این گلدونا بخره، می‌خوام برای آبتین و کارن هم هدیه ببرم.

باران: چه فکر خوبی، منم می‌خوام برای دوستام از اینا سوغاتی ببرم. اون گواش زرده رو می‌دی؟

فاران: بیا. مواظب باش گواشا رو نریزی، این میز مامان‌بزرگ یکم پایه‌هاش شله.

باران: نه، نترس، حواسم هست. اینم از خورشیدش، تو چی کشیدی؟

فاران: من می‌خوام روی گلدونم رو پر از گلای رنگی کنم. باران خیلی داری این میز رو تکون می‌دیا!

باران: ای بابا، مگه من بچه‌م این‌قدر می‌گی. تو هم خودت دقت کن گواشا رو چپ نکنی. دستت می‌رسه اون قلمو کوچیکه‌ی پشتت رو به بدی من؟

فاران: کدوم؟ اونو می‌گی؟ نه، دستم نمی‌رسه، خودت برش دار.

باران: باشه، خودم برمی‌دارم، از همین‌جا دستم می‌رسه.

فاران: لطفاً بلند شو و برش دار، الان همه‌چیو چپ می‌کنی.

باران: ای بابا، صبر کن یه دقیقه.

فاران: داری میزو چپ می‌کنی، این میز پایه‌هاش سفت نیستا.

باران: اِاِاِ فاران گلدونتو بگیر نیفته.

فاران: چی‌کار می‌کنی؟

باران: ای وای گلدونت.

فاران: گلدونم. گلدونمو شکوندی، حواست نیست دیگه. ببین چند بار بهت گفتم پایه‌های این میز شله.

باران: ببخشید فاران! باور کن نمی‌خواستم این‌جوری بشه.

فاران: چیو ببخشم، گلدونم شکست دیگه، این همه زحمت کشیده بودم، تازه هدیه مامان‌بزرگ هم بود.

باران: می‌دونم، خودمم خیلی ناراحتم، می‌گی حالا چی‌کار کنم؟

فاران: هیچی، اصلاً هیچ کار نمی‌خواد بکنی. من می‌رم بیرون پیش مامان اینا.

باران: فاران! خوب وایسا منم بیام، تنهایی چی‌کار کنم اینجا؟

پدر: به‌به! چه عجب ما بچه‌هامون رو دیدیم.

مادر: سفالا رو رنگ کردین؟

فاران: مگه صدا رو نشنیدین؟

مادر: صدای چی رو نشنیدیم؟ نه عزیزم، تلویزیون روشن بود نشنیدیم.

فاران: هیچی بابا ولش کنین اصلاً.

پدر: شما دو تا چتون شده؟

مامان‌بزرگ: فاران جون، باران جون! مادر یه زحمتی می‌کشین از توی قفسه حیاط اون 2 تا شیشه ترشی‌ای که گذاشتم رو برام بیارین.

فاران: خودم تنهایی میارم مامان‌بزرگ.

مامان‌بزرگ: نه نه سنگینه مادر. با خواهرت دوتایی برین.

باران: باشه مامان‌بزرگ.

فاران: نه دیگه، گفتم که خودم می‌رم میارم، به کمک کسی نیاز ندارم.

پدر: خوب پس! دیدین گفتم شما دو تا یه چیزیتون هست.

مادر: چی شده بچه‌ها؟ تو اتاق اتفاقی افتاده؟ صدایی که فاران می‌گفت چی بوده؟

باران: مامان جون من نمی‌خواستم اصلاً این‌طوری بشه ولی دستم خورد دیگه، چی‌کار کنم؟ تازه معذرت‌خواهی هم کردم.

مادر: یه ذره درست‌تر توضیح بدین ببینم چی شده آخه!

فاران: هیچی! چند بار به باران گفتم این میز کوچیکه‌ی مامان‌بزرگ پایه‌ش شله. بهش گفتم دقت کنا، گلدونمو شکست، کلی زحمت کشیده بودم براش.

باران: خوب من که گفتم نمی‌خواستم این‌جوری بشه، ببخشید دیگه.

پدر: فاران جون، بابا می‌دونم هدیه مامان‌بزرگ رو دوس داشتی، حتماً کلی هم زحمت کشیده بودی. ولی خوب اتفاقه دیگه بابا جون، پیش میاد.

مامان‌بزرگ: همه‌ش تقصیر منه، چند بار گفتم زنگ بزنم بیان این میز رو ببرن درست کنن، پسر مریم خانم، همسایه بغلیمون، نجاره.

مادر: نه مامان جون، مهم‌تر از میز اینه که ما باید یکم بخشش و گذشت هم داشته باشیم. بچه‌ها بخشش و گذشت از اون صفات بزرگیه که به ما کمک می‌کنه قلب پاکی داشته باشیما.

پدر: یادمه چند روز پیش یه داستان از گذشت و بخشش شنیدیم، فکر کنم خیلی خوبه که الان دوباره گوش بدیمش.

مامان‌بزرگ: همون داستان خورشید خانم رو می‌گی مادر جون؟

باران: خورشید خانم نه مامان‌بزرگ، خاله خورشید.

مامان‌بزرگ: آهان خاله خورشید. منم قصه‌هاشو دوست دارم.

مامان‌بزرگ: بچه‌های گلم، یادتون نره، گذشت و بخشش زینت انسانه.

فاران: یعنی چی زینت انسانه مامان‌بزرگ؟

مامان‌بزرگ: ببینید عزیزای مادر، چیزی که یه آدمو زیبا و دوست‌داشتنی می‌کنه اخلاق و رفتار اونه.

پدر: مادر جون واقعاً چه خوب گفتین، بخشندگی یکی از اون صفتاییه که خیلی وقتا تو دنیای امروز ما جاش خالیه.

مادر: ما باید تمرین کنیم، باید سعی کنیم گذشت داشته باشیم. مثل همه‌ی صفات خوب دیگه خیلی باید تلاش کنیم و همو ببخشیم. فاران جون می‌دونم گلدونت رو خیلی دوس داشتی ولی مهم‌تر از گلدون محبت بین تو و بارانه که خیلی باید مواظبش باشین، چون خیلی باارزشه.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه