بهاءالله، بنیان‌گذار آئین بهائی – بخش ۴

Program Picture

آئین بهائی - کتاب

بهاءالله، بنیان‌گذار آئین بهائی – بخش ۴
۲۱ دی ۱۳۹۷

بخشی از کتاب آئین بهائی، نگرشی کوتاه به تاریخ و تعالیم. در این قسمت: حضرت بهاءالله، از بغداد ابتدا به استانبول و سپس به …

***

اسلامبول و ادرنه (1863-1868)

حضرت بهاءاللّه از بغداد ابتدا به اسلامبول و سپس به ادرنه تبعید گردیدند. آن حضرت از ادرنه و سپس از عکّا پیام‌هایی چند به سلاطین و رؤسای با نفوذ زمان خود ارسال داشتند. حضرتش در این پیام که نزد بهائیان به «الواح ملوک» معروف است ایشان را مخاطب ساخته، دعوی خود را در کمال صراحت ابلاغ و آنان را از ظلم بر رعایا تحذیر فرمود و وضع نامساعد جهان و رعایای‌شان را به ایشان متذکّر گردید. گیرنده‌ی این خطابات عبارت بودند از: ناپلئون سوم امپراطور فرانسه، ویکتوریا ملکه‌ی بریتانیا، تزار الکساندر دوّم، امپراطور روسیّه، ویلهلم اوّل امپراطور آلمان، فرانسوا ژوزف امپراطور اطریش، سلطان عبدالعزیز پادشاه عثمانی، ناصرالدّین شاه قاجار سلطان ایران، پاپ پی نهم رئیس کلیسای کاتولیک و ملوک آمریکا و رؤسای جمهور در آن ممالک. در خطاب به ملکه ویکتوریا از جمله چنین آمده است:

«… فانظروا العالم کهیکل إنسان إنّه خلق صحیحاً کاملاً فاعترته الأمراض بالأسباب المختلفه المتغایره و ما طابت نفسه فی یوم بل اشتدّ مرضه بما وقع تحت تصرّف أطبّاء غیر حاذقه الذّین رکبوا مطیّه الهوی و کانوا من الهائمین …»

مضمون این بیان به فارسی چنین است که عالم را به مثابه‌ی هیکل انسان ملاحظه نمائید. اگرچه در اوّل سالم و کامل خلق شده ولکن به اسباب و آلات مختلفه‌ی متغایزه به امراض شدیده مبتلا گشته و روزی نبوده که احساس خوشی و راحتی نماید، بلکه بیماری او روز به روز شدّت یافته زیرا تحت درمان پزشکان غیرماهر قرار گرفته، پزشکانی که از خواهش‌های نفسانی خود پیروی نموده و ایشانند از نادانان و سرگشتگان.

حضرت بهاءاللّه به صاحبان قدرت هشدار داد که خداوند تبارک و تعالی قدرت را به ایشان عطا فرموده است تا وسیله‌ای برای خدمت به رعایا و رعایت حال مستمدان و استقرار صلح و آرامش و برقراری عدالت اجتماعی در جامعه‌ی انسانی باشد.

آن حضرت در جای دیگری از لوح خطاب به ملکه ویکتوریا چنین مرقوم داشت:

«… إن سعی أحدٌ من هؤلآء فی صحّته لم یکن مقصوده إلّا بأن ینتفع به إسماً کان أو رسماً. لذا لایقدر علی برئه إلّا علی قدر مقدور …» یعنی هرگاه یکی از ایشان سعی نمود تا به درمان بیماری پردازد، مقصود او چیزی نبود جز اینکه از این اقدام نفعی برای خود او، اسماً یا رسماً، حاصل شود. این است که نتوانست آن را صحّت بخشد مگر به اندازه‌ای که مقدور او بوده است.

بنیانگذار آئین بهائی در پیام‌های خود به صاحبان قدرت دورنمای یک جامعه‌ی جهانی را که اساس آن بر وحدت در کثرت نهاده شده است ترسیم فرمود. نگرش به جهان به عنوان منظومه‌ای واحد و ایجاد یک جامعه‌ی واحد و متّحد جهانی و استقرار وحدت عالم انسانی در زمانی به عالم بشرّیت ابلاغ گردید که هنوز وجدان جهان‌گرائی و جهان‌وطنی بیدار نشده بود و ملّیت‌پرستی، برتری‌گرایی و استعمار از بدیهیّات و وسیله‌ای برای تأمین منافع ملّی و جزء اصول اعتقادی شهروندان آن ممالک به شمار می‌رفت. حضرت بهاءاللّه در آن زمان از کنج زندان صاحبان قدرت را ندا نمود و از ایشان خواست تا ترتیباتی فراهم آورند که منجر به صلح جهانی گردد. ولی به ندای آن حضرت ترتیب اثر داده نشد. حضرتش در مورد عناصر یک امنیّت جمعی که ضامن برقراری صلح در جامعه‌ی بشری باشد از جمله چنین نگاشت:

« یا معشرالامراء … أن اصلحوا ذات بینکم اذاً لاتحتاجون بکثره العساکر و مهمّاتهم الّا علی قدر تحفظون به ممالککم و بلدانکم … إن قام أحدٌ منکم علی الآخر قوموا علیه إنّ هذا إلّا عدل مبین …»

مضمون این بیان به فارسی چنین است که ای گروه امرا و پادشاهان … میان خودتان صلح برقرار کنید، در آن صورت محتاج به سپاه فراوان و کثرت مهمّات نیستید مگر به اندازه‌ای که با آن ممالک و شهرهای خود را حفظ کنید … هرگاه احدی از شما بر دیگری برخیزد، جمیعاً علیه او برخیزید و بدانید که این اقدام شما عدالت صرف است …

حضرت بهاءاللّه علاوه بر تعقیب و تبعید وسیله‌ی حکومت و روحانیّون و تحمّل ضربات و صدماتی که متتابعاً بر حضرتش وارد می‌آمد از داخل نیز با طغیان و عهدشکنی برادرِ ناتنی خود میرزا یحیی ملقّب به ازل که در سال 1849 علی‌الظّاهر از طرف حضرت باب به عنوان مرجع موقّت اهلِ بیان معیّن و موصوف گشته و حضرت باب وی را انذار نموده بود که مبادا از ایمان به «مَن یُظهره‌اللّه» موعود بیان غافل شود، مواجه گردید. هر چه دعوی حضرت بهاءاللّه مبنی بر اینکه او همان «مَن یُظهره‌اللّه» موعود حضرت باب است علنی‌تر می‌شد و بر تعداد پیروانش افزوده می‌گشت، به همان اندازه نیز حسادت و معاندت میرزا یحیی فزونی می‌یافت. بالاخره عصیان و طغیان و عناد او با بهاءاللّه در شهر ادرنه به اوج خود رسید. جاه‌طلبی میرزا یحیی وی را بر آن داشت تا خیال احراز مقام و موقعیّت بهاءاللّه را در سر بپروراند و از شهرت و اعتبار آن حضرت برخوردار گردد. لذا در مخیّله‌ی خود خیالات شیطانی بپرورانید تا آنجا که نقشه‌ی قتل بهاءاللّه و اعضای خانواده‌ی او و برخی از اصحابش را طرح نمود. این بود که حضرت بهاءاللّه را به خانه‌ی خود دعوت نمود و در فنجان چای آن حضرت بعضی مواد سمّی ریخت و ایشان را مسموم نمود به نحوی که به علّت آن سمّ کسالت شدید عارض بهاءاللّه گردید و آن حضرت را تا آخر عمر به ارتعاش دست مبتلا نمود. اثر سمّ و ارتعاش دست از آن پس از دست‌نوشته‌های حضرت بهاءاللّه به خوبی آشکار است. چندی بعد دولت عثمانی میرزا یحیی را به جزیره‌ی قبرس تبعید نمود. با این تبعید دعوی مرجعیّت و خیال ریاست موهوم او نیز به تدریج زائل گردید.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه