عبدالبهاء: مسافری از شرق با پیام صلح
دوستی تعریف میکرد برای گرفتن کتابی جدید به کتابخانه رفته بود و در آنجا محققی را ملاقات کرده بود که در ارتباط با جامعه بهائی ایران تحقیق میکرد و در همین زمینه در کتابخانه به دنبال کتابهای مرجع بود. آن دوست با خوشحالی خود را معرفی کرده بود و گفته بود که به عنوان یک بهائی میتواند کتابهای خوبی در اختیارش قرار دهد. آن محقق گفته بود از لطف شما سپاسگزارم. اما من به دنبال کتابهایی میگردم که کاملا بیطرف نوشته شده باشند. من در این مرحله از تحقیق نمیخواهم سراغ دو دسته از کتابها بروم. یکی کتابهایی که خود بهائیان نوشتهاند و یا از شخصیتهای برجسته آئینشان دارند و یکی کتابهایی که از طرف دشمنان قسم خورده آنها به چاپ رسیده است.
این دوست میگفت بعد از خداحافظی با آن آقای محقق در مسیر برگشت به خانه، خیلی به حرفی که زده بود فکر کردم. به این که مرز بین بیان حقیقت و جانبداری از روی حب، چقدر باریک است. صحبت او در واقع برای من انگیزهای شد که به شکلی خاص به دنبال منابعی بگردم که توسط افراد کاملا بی حب و بیبغض در ارتباط با آئین بهائی گردآوری شده است. و به مواردی حیرت انگیز برخوردم و آنها را جمع آوری کردم. یکی از مهمترین دستآوردهای این فرد در ارتباط با عبدالبهاء یعنی فرزند ارشد و جانشین بهاءالله شارع آئین بهائی بوده است. مخصوصا سفرهایی که او بعد از آزادی از حبس چهل ساله به کشورهای مختلف دنیا از جمله آمریکا کرده است. خبرنگاران، شخصیتهای طراز اول اجتماعی و سیاسی، هنرمندان و دانشمندان بهترین نمونههایی هستند که اکثرا بیحب و بیبغض و گاهی صرفا از سر کنجکاوی در این سفر موفق به دیدار و گفتگو با او شدند و نظراتشان را در جراید آن زمان به چاپ رساندند. نظراتشان در مورد مردی شرقی و سالخورده که بعد از چهل سال حبس، تصمیم به سفر به آمریکا گرفته است. دوستدارانش برای او هدیهای تهیه کرده و ارسال نموده بودند. بلیط کشتی تایتانیک را عبدالبهاء پس فرستاده بود و تصمیم گرفته بود که با کشتی معمولی اس اس سدریک سفر کند. وقتی سدریک، صبح روز دوازدهم آوریل ۱۹۱۲ در بندر نیویورک پهلو گرفت، وِندل داچ خبرنگار آمریکایی اولین مشاهداتش را این گونه نوشت:
«عبدالبهاء روی عرشه بالایی با آن عبای شرقی که در نسیم موج برمی داشت با چهرهای نورانی بندر را نگاه کرد و به خبرنگاران لبخند زد. وقتی کشتی مقابل مجسمه آزادی پهلو گرفت، ایشان بازوانش را به نشانه سلام گشود و گفت: این نماد آزادی دنیای جدید است. بعد از چهل سال مسجونیت میتوانم به شما بگویم آزادی مسالهای مربوط به زمان نیست بلکه احساسی درونی است.»
آقای داچ از عبدالبهاء میپرسد: برای چه به آمریکا آمدهاید؟ و عبدالبهاء پاسخ میدهد: برای سیاحت و ملاقات با انجمنهای صلح آمدهام.
چند روز پس از رسیدن او به آمریکا، کشتی تایتانیک در اقیانوس غرق شد. پاسخ عبدالبهاء به خبرنگاران وقتی از او پرسیدند چرا با تایتانیک سفر نکردید، یک جمله کوتاه بود: قلبم به این کار گواهی نداد.
آقای هادسن مَکسیم مخترع مواد منفجره، یکی از کسانی بود که از روی کنجکاوی مایل به ملاقات عبدالبهاء بود و در خاطراتاش نوشته است مایل بودم پیرمرد عجیبی را که ساده لوحانه از صلح می گوید ملاقات کنم. در این ملاقات خطاب به عبدالبهاء میگوید: این روزها تعداد کشته شدههای سالانه در جنگ از تلفات حوادث سالانه هم کمتر است و عبدالبهاء پاسخ می دهد:
«جنگ بیش از هر واقعه دیگر قابل پیشگیری است. نام شما در صنعت جنگ مشهور شده است. اکنون فرصت دارید که شهرتتان مضاعف شود. شما باید به علم صلح اشتغال ورزید.»
مری ویلیامز که در نشریات آن زمان آمریکا با نام مستعار کِیت کِرو، مقالههای طنز مینوشت و شخصیتهای مختلف را با زبان تند و طنز خود به باد انتقاد میگرفت با نیتی این چنین، به ملاقات عبدالبهاء رفت. آنها کمی صحبت کردند و هنگام بازگشت عبدالبهاء دست او را گرفت و تا دم در خانه مشایعت کرد. او در ذهناش محتوای مقاله طنز جدیدش را طراحی میکرد مبنی بر این که یک مرد سالخورده شرقی دست مرا گرفته و به سمت در خروجی هدایت میکند. او هنوز در حال بررسیهای اولیه مقاله تند و تیزش در ذهن بود که به ناگهان عبدالبهاء خطاب به او میگوید:
«فراموش نکنید شما روزنامه نگاران خادمین مردم هستید. مفسر رفتار و گفتار ما برای آنها هستید. مسئولیت مهمی بر عهده شماست. لطفا یادتان بماند و ما را با جدیت ببینید.»
عبدالبهاء وقتی به دیدار جمعیت مستمند و بیخانمان نیویورک میرفت، کیت کرو را نیز با خود برد. کیت وقتی دید که عبدالبهاء از یک جعبه به هر یک از افراد بیخانمان سکههای نقره بیست و پنج سنتی داد در مقالهاش نوشت: فکر کنید کسی به آمریکا بیاید و به جای پول گرفتن، پول قسمت کند. دست کم آن شب هیچ یک از بیخانمانان بی سرپناه نماندند.
از بین دانشمندان و هنرمندانی که موفق به دیدار با عبدالبهاء شدند به ترتیب میتوان از گراهام بل مخترع تلفن و جبران خلیل جبران شاعر، نویسنده و نقاشی لبنانی نام برد. گردهمایی عصر چهارشنبه نام یکی از مجامع علمیای بود که هر هفته در منزل گراهام بل تشکیل میشد و عبدالبهاء نیز مهمان آن جمع بود. جبران خلیل جبران نیز توانست موافقت عبدالبهاء را جلب و پرترهای زیبا از او نقاشی کند. عبدالبهاء به خلیل جبران که به صراحت به ایشان گفت تعالیم پدر شما حقیقتا زیبا و رهایی بخشاند، اما من مایلم طرز فکر و روش خودم را دنبال کنم؛ اطمینان میدهند که او نویسنده مشهوری خواهد شد و کتابهایش به زبانهای مختلف ترجمه خواهد گشت. او کتاب عیسی پسر انسان را تالیف و به عبدالبهاء تقدیم کرد.
از جمله ملاقات کنندگان عبدالبهاء در این سفر هَری رَندل؛ تاجری از شهر بوستون و ناباور به ادیان بود که خود از موافقتاش برای دیدار با عبدالبهاء متعجب بود. او میگوید:
«ایشان فارسی میگفتند و من در ذهنم انگلیسی میشنیدم که نیروی خرد عظیم است اما بی محبت، مرده است. این نیرو به عطر احیا کننده عشق نیاز دارد تا خادم حق شود.»
سفر عبدالبهاء در آمریکای شمالی ۲۳۹ روز طول کشید. او به سرزمین مقدس جایی که سالها آنجا زندانی بود بازگشت و خاطرات بیشماری از خود برای بهائیان و غیر بهائیان آمریکا باقی گذاشت. خاطراتی که خوشبختانه بخش عظیمی از آن مکتوب شد و به یادگار ماند. او با همه عشقی که به ایران داشت و حتی یکجا گفته بود شصت سال است از ایران دورم اما هنوز دلم راضی نمیشود عادات جزئیه ایرانی را ترک کنم؛ تا پایان عمر هرگز نتوانست به ایران بازگردد.
فیلم – سفر پر فروغ ق۱
نظرات و دیدگاه نویسنده این مطلب مستقل بوده و لزوما دیدگاه رسمی جامعه بهائی را منعکس نمیکند.