قسمت ۲۳ – ملایمت و آرامی

Program Picture

مزرعه سبز

قسمت ۲۳ – ملایمت و آرامی
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲

گاهی کودکان به خاطر هیجاناتی که تجربه می‌کنند کنترل کمتری بر نحوه حرف زدن، شدت کلمات و رفتارشان دارند. در این بخش گوشه‌ای از پیامدهایی که با رعایت نکردن ملایمت شامل حال‌شان می‌شود را به تصویر کشیده‌ایم.

***

راوی: یکی بود، یکی نبود توی یک مزرعه‌ی سبز یک عالمه حشره جورواجور کنار هم زندگی می‌کردند. یک بعد از ظهر بهاری که باد ملایمی می‌وزید، کفشدوزک و شب‌تاب تو گلزارِ جلو خونه‌ی زنبور منتظر دوستاشون بودن.

شب‌تاب: کفشدوزک جون، مطمئنی که بچه‌ها میان؟

کفشدوزک: آره دیروز به همشون یادآوری کردم، زنبور که کندوش همینجاست، اون چرا دیر کرده؟ عه اومدش!!

زنبور: عصرتون بخیر بچه‌ها چطورین؟ چه کار خوبی کردین قرار بازی گذاشتین.

مورچه: ما هم داریم میایم.

زنبور: مورچه و ملخ و هزارپا هم دارن میان، اونم از کرم کوچولو، از سمت گل‌های آفتابگردون داره میاد… فقط مونده پروانه و بابا سوسکی.

کفشدوزک: پروانه گفت کار داره و نمیاد… بابا سوسکی هم که نمی‌تونه بازی کنه؛ ولی برای عصرونه خودش رو می‌رسونه.

کفشدوزک: خوب حشره‌های عزیز، من قوانین بازی رو براتون میگم. از اینجا تا اون تخته سنگ بزرگ زمین بازیمون هست… من بیست تا گردو زیرزمین چال کردم، هر کی تونست بعد نیم ساعت گردو بیشتری پیدا کنه، برنده است، بعدم گردوها رو می‌شکنیم و با هم عصرونه می‌خوریم. فقط نباید وقتی کسی مشغول کندن زمین هست دست به گردوهاش بزنیم و از بیرون زمین، گردو برنداریم.

مورچه: قبوله…

هزارپا: همه متوجه شدن؟ سوالی بود؟ نبود؟

کفشدوزک: آماده؟ یک… دو… سه… شروع!

راوی: حشره‌ها این ور و اون ور می‌دویدند و به دنبال گردوهایی که کفشدوزک زیرزمین قایم کرده بود گوشه‌های مختلف زمین رو می‌کندند، از هر گوشه‌ای صدای یکی از حشرات می‌اومد که از پیدا کردن یک گردو خوشحالی می‌کرد، در این میان ملخ که خیلی برای برنده شدن عجله داشت چند بار محکم با دوستاش برخورد کرد، تا اینکه صدای گریه شب‌تاب بلند شد.

کرم کوچولو: چی شدی شب‌تاب جون؟ چرا رو زمین افتادی؟

شب‌تاب: پام خیلی درد گرفت، من دیگه نمی‌تونم بازی کنم.

زنبور: خسته شدی؟

شب‌تاب: اصلا هم خسته نشدم… ملخ محکم بهم خورد و پرت شدم.

ملخ: من؟ مطمئنی؟ من اصلا متوجه نشدم… ببخشید.

مورچه: بله ملخ خان، به منم یک بار محکم تنه زدی، به سختی تعادلم رو حفظ کردم.

ملخ: خوب بازی همینه دیگه! کفشدوزک؛ از این قوانین که گفتی، من همه رو رعایت کردم، نه دست به گردوی کسی زدم و نه از بیرون گردو برداشتم… خوب مسابقه است دیگه.

کفشدوزک: درسته… قوانین رو رعایت کردی، اما…

ملخ: اما نداره دیگه… به بازی ادامه بدیم… الان وقتمون تمام میشه هااا…

شب‌تاب: پس من میرم بیرون می‌شینم… پام خیلی درد گرفته.

کفشدوزک: دیگه وقت تموم شده… هر کی هر چند تا گردو که پیدا کرده بذاره روی سفره تا برنده رو مشخص کنیم. شرکت‌کننده‌ها هم دور سفره بشینن.

هزارپا: آخیش… خسته شدما… چقدر بدو بدو کردیم.

مورچه: آره منم نفسم بند اومد… ولی خوب بود.

کرم کوچولو: آآآآی… ملخ! دمم رو له کردی، چرا خودت رو از رو هوا ول کردی رو زمین؟!

ملخ: واااا… یعنی چی؟ نشستم دیگه.

کرم کوچولو: خوب یه کم آروم‌تر.

کفشدوزک: برنده مسابقه ملخ با 8 گردو.

ملخ: اینه… می‌دونستم که برنده میشم… آخ ببخشید زنبوری… یک لحظه تعادلم رو از دست دادم و رو تو افتادم… حالت خوبه؟

زنبور: آره خوبم… طوری نشد.

کفشدوزک: به غیر از ملخ که برنده شده، بقیه حشرات باید در شکستن گردوها مشارکت کنند.

ملخ: زود، تند، سریع… بدو بدو کردم گشنه شدم… گردوها رو بشکنید تا بخورم.

هزارپا: همه‌اش مال تو نیستا… تو جایزه‌ات فقط اینه که گردو نشکنی… مغز گردوها مال همه است… الان این رو فهمیدی؟

ملخ: آره فهمیدم… مهم اینه که من برنده شدم… من برنده شدم.

شب‌تاب: خیلی خوب… گوشم درد گرفت… چرا داد می‌زنی؟

مورچه: عه بچه‌ها بابا سوسکی هم داره میاد.

بابا سوسکی: به به… عصر همه‌ی عزیزان در این بعد از ظهر زیبا به خیر باشه بابا جانا… چه خبرا؟

ملخ: بابا سوسکی من برنده مسابقه شدم… الانم بقیه دارن گردوها رو آماده می‌کنند تا برای عصرونه بخوریم.

زنبور: خیلی خوب آقای برنده… لطفا برو اون ظرف عسل رو از کنار سنگ بزرگ بیار تا با گردوها بخوریم.

بابا سوسکی: هااا… دستت درد نکنه زنبور جان… اتفاقا بد جور هوس عسل‌های خوشمزه‌ی تو رو کرده بودم…

news letter image

ثبت نام در خبرنامه