سروری عمیق و ناپیدا
شهر آرام گرفته است. روز پر تقلا و پر تکاپو چندی است به انتها رسیده و اکثر مردم در خانههایشان کم کم آماده خواب میشوند. شهر، روزی پر هیاهو را پر سر گذاشته و صدای بوقهای ممتد ماشینها و فریادهای شادی مردم جای خود را به سکوت و آرامش داده است. تیم فوتبالشان با بردی دلچسب جشنی پر شور را رقم زد و آقای گل نامش بر سر زبانهایی که بود که به افتخارش هلهله میکردند.
امشب کنسرت بزرگ و باشکوه شهر نیز برگزار شد. عده زیادی سرمست از اجرای بینظیر خواننده محبوبشان، نام او را در کوچه و خیابان به آوازی آشنا به زبان میآوردند و ترانههایش را قبل و بعد از کنسرت با صدای بلند میخواندند. شهر حقیقا شبی سرشار از شور و شعف و شادی و شیدایی را پشت سر گذاشته بود.
بیگمان در بین مردم شهر که اینک اکثرشان سر بر بالین گذاشتهاند و به اتفاقات روزی که سپری شده فکر میکنند ممکن است این طور به نظر برسد که دو نفر از همه خوشحالتر هستند و بیشتر از همه احساس شیرین موفقیت را در جان دانسته و ندانسته خویش تجربه میکنند. یکی آوازه خوان مشهور و دیگری آقای گل تیم فوتبال. اما آیا این همه ماجرا است؟
کمی بیشتر بگردیم. پشت پنجرههای روشن و نیمه روشن خانهها، دو نفر دیگر را پیدا میکنیم که سرشار از احساس پیروزی و موفقیت هستند اما به اندازه آوازه خوان و آقای گل به چشم نیامدند و نمیآیند. یکی آن فردی که بر روی صحنه در فاصلهای دورتر در پشت خواننده ایستاده بود و هم نت و هم گام با او به عنوان صدای پس زمینه با خواننده اصلی همخوانی میکرد و باعث شده بود غنای صدای خواننده بیشتر شود و زیباتر به گوش جمعیت برسد. علاوه بر این با صدای خودش در حفظ نت و گام درست، به خواننده کمک میکرد و این را هیچ کس متوجه نمیشد. نفر دوم مردی است که با دردی شیرین و شاد در پاهایش دراز کشیده و بسیار خرسند است از این که توانست امروز در زمین بازی، چندین موقعیت برای آقای گل فراهم کند و با روحیه بالای کار تیمی در لحظه آخر به جای این که خودش توپ را به سمت دروازه بفرستد به آقای گل پاس داد تا تیم به نتیجه دلخواه برسد و پیروزی را از آن خود کند. شادی جان این دو نفر عمیقتر است و به همین دلیل ناپیداتر.
اما فراتر از این دو نفر که همین امروز و یا معدود روزها یا شبهایی که در زمین بازی یا بر روی صحنه بودهاند این حس عمیق ناپیدا را تجربه کردهاند، کسانی بودهاند و هستند که سالهای زیادی از عمرشان را با چنین شادیها و موفقیتهایی سپری کردهاند. آنها بسیار باعث شکفتن دیگران شدهاند و شکوفایی خودشان به چشم نیامده است. مانند گلی که در مه شکفته باشد. آن ها در ریشه و ساقه و آوند گلهایی رشد کردهاند که تمامی عمرشان را مثل آبی زلال به پای آنها ریختهاند. آنها حتی گاهی از داشتن خلوتی برای خود چشم پوشیدهاند. از خواستهها و آرزوهایشان برای برآورده شدن آرزوی عزیزانشان خرج کردهاند و هیچ گاه احساس باختن نداشتهاند. اما جایی که در میدان مقایسه مورد قضاوت قرار گرفتهاند، قلبهایشان گرفتار غمی عمیق و پنهان شده است. درست مثل شادی هایشان. حدس این که از چه کسانی سخن در میانه است کاری سختی نیست. چه بسا خود شما یکی از همین افراد باشید.
رسانه PersianBMS از چند هفته قبل پخش برنامهای را آغاز کرد و به انتها رساند به نام شاخه زیتون. این برنامه به زندگی یکی از همین گلهای در مه شکفته به شکلی داستانی پرداخته است. به زندگی یک زن. یک مادر. در اپیزودهای چندگانه این برنامه سعی شده است به زوایای تاریک و ناشناخته روح و روان و زندگی درونی این بخش از جامعه نوری تازه افکنده شود تا واقعیتهای مهمی را جلوی چشم بیاورد. شما را به شنیدن این برنامه دعوت مینماییم.
نظرات و دیدگاه نویسنده این مطلب مستقل بوده و لزوما دیدگاه رسمی جامعه بهائی را منعکس نمیکند.