Program Picture

نمایش باران و فاران

قلب پاک
۱۹ خرداد ۱۴۰۰

باران و فاران از کلاس اطفال برگشته‌اند و با پدر و مادرشان در مورد قلب پاک و این که چطور می‌شود به آن رسید صحبت می‌کنند. بعد از آن بچه‌ها به کمک مادرشان، یک نقاشی در مورد قلب پاک می‌کشند و در نهایت هم صحبت‌های یک مربی کلاس‌های تربیت روحانی کودکان را در این زمینه می‌شنویم.

***

باران: چه روز قشنگیه امروز. چه آفتاب خوبی.

فاران: اِاِ دقیقاً انگار بهار اومده. باران اون گنجشکه رو ببین رو شاخه درخت.

باران: آره خیلی کوچیکه.

فاران: باران نیگا…‌ آقای کریمی چقدر زحمت می‌کشه.

باران: دقیقاً … هر روز همه‌ی خیابونای این اطراف رو تمیز می‌کنه.

فاران: کاش می‌تونستیم کمکش کنیم … باران به نظرت چکار می‌تونیم براش بکنیم؟

باران: فکر کنم اولین کار اینه که خودمون زباله‌هامون رو زمین نریزیم و اینو به دوستامون هم بگیم.

فاران: فکر کنم مربی و مامان بابا هم می‌تونن کمکمون کنن.

باران: می‌دونی فاران باید از یه جایی شروع کنیم.

فاران: یعنی از کجا؟!!!

باران: مثلاً اون پاکت خالی چیپسو می‌بینی کنار درخت؟

فاران: دیگه بقیشو نگو … خودم فهمیدم … الان میرم می‌ندازمش تو سطل زباله.

بچه‌ها: سلام آقای کریمی، خسته نباشین.

آقای کریمی: سلام بچه‌های گلم، ممنون، شما هم خسته نباشین، به مامان و بابا سلام برسونین.

بچه‌ها: چشم آقای کریمی.

باران: اینم خونمون … دیگه رسیدیم … فاران، کلید با خودت آوردی؟

فاران: آخ یادم رفت.‌‌.. ولی اشکال نداره، زنگ می‌زنیم، مامان بابا خونه‌ان.

پدر: کیه؟

بچه‌ها: مائیم بابا جون.

پدر: جانم … بیاین بالا.

مادر: کی بود؟

پدر: باران و فاران.

مادر: حتماً خیلی هم خسته‌ان؟!

پدر: همین‌طوره، حق هم دارن خسته باشن، از منزل آقای بقائی تا اینجا راه کمی نیست.

مادر: من درو باز می‌کنم.

پدر: دستت درد نکنه عزیزم.

بچه‌ها: مامان جون خوبی؟

مادر: خوبم قشنگای من، بدوئین بیایین تو.

فاران: باز کلید یادم رفت.

پدر: خسته نباشین عزیزای بابا، ایراد نداره، پیش میاد. دفعه بعد دقت کنین بدون کلید نرین.

مادر: دستو صورت‌تونو بشورین و بیاین ببینم امروز چه کردین.

باران: مامان بابا کلاسمون امروز خیلی خوب بود.

پدر: اوه چه خوب.

فاران: آره باران درست میگه، خیلی چیزای خوب یاد گرفتیم و کلی بازی کردیم.

پدر: آفرین بچه‌های خوبه من.

مادر: خوب بچه‌ها بگین ببینم چی یاد گرفتین امروز؟

فاران: یاد گرفتیم برای اینکه انسان خوبی بشیم باید قلب پاک داشته باشیم.

باران: یاد گرفتیم قلب پاک چقدر برای دنیای ما لازمه چون ریشه خیلی از خوبی‌ها قلب پاکه. مربی‌مون گفت هر چی آدمای بیشتری با قلب پاک باشن، دنیا قشنگ‌تر میشه.

فاران: اون‌وقت آدما با هم دعوا نمی‌کنن، هیچ جا جنگ نمیشه.

پدر: چقدر عالی بچه‌های گلم، می‌تونین به من بگین قلب پاک یعنی چی؟

مادر: پدرتون درست میگه، قلب پاک چی هست؟ ما چطور می‌تونیم قلبمونو پاک نگه داریم؟

فاران: مامان جون تو کلاس اطفال امروزمون یاد گرفتیم قلب ما مثل آینه‌ست.

باران: که باید همیشه اونو تمیز نگه داریم.

پدر: مثل آینه؟… چه مثال قشنگی… دقیقاً وقتی یک آینه رو تمیز نگه داریم خیلی خوب می‌تونه نور خورشید رو از خودش منعکس کنه و قلب ما هم هر چقدر پاک‌تر باشه می‌تونه خیلی بهتر نور عشق و محبت خدا رو منعکس کنه… از ظاهرتون پیداست یک کم نیاز به انرژی دارین، فکر کنم یه کوچولو خسته‌این.

باران: نه خیلی زیاد.

فاران: اتفاقاً من خیلی هم خسته‌ام.

پدر: خوب پس که این طور، بچه‌ها امروز منو مامانتون دوتا سورپرایز براتون داریم.

بچه‌ها: آخ جون چی هست؟

مادر: عمو پیمان و آهنگ‌های قشنگش رو یادتونه؟

بچه‌ها: بله که یادمونه.

مادر: حالا به من بگین ببینم، خاله خورشید رو چی، یادتونه؟

بچه‌ها: آخ جون، خاله خورشید و عمو پیمان.

مادر: امّا الان نوبت خاله خورشید مهربونه، برای شنیدنِ یک قصه قشنگ از خاله خورشید آماده‌این؟

بچه‌ها: بله که آماده‌ایم.

پدر: من هم خیلی مشتاقم تا قصه خاله خورشید رو بشنوم.

مادر: پس بریم همگی گوش بدیم

باران: وای خاله خورشید خیلی خوبه.

فاران: من عاشق قصه‌هاشم.

پدر: آره واقعاً خیلی خوب بود، من هم مثل شما ازین داستان قشنگ لذت بردم.

مادر: چقدر خوب که هممون دوست داشتیم. خوب بچه‌ها، یادتونه گفتین وقتی آینه غبار گرفته و کدر باشه نمی‌تونه نور خورشید رو منعکس کنه؟

بچه‌ها: آره یادمونه.

مادر: حالا به نظر شما چه کارهایی که با انجامش قلب ما غبارآلود میشه و نمی‌ذاره ما نور خدا رو منعکس کنیم؟

پدر: یا بر عکس، چه کارهایی می‌تونه قلبامونو پاک کنه؟

باران: اتفاقاً معلممون می‌گفت یه چیزایی هست که باعث میشه قلبای ما نتونن اون نور رو پخش کنن.

فاران: مثل اینکه وقتی از دوستمون ناراحتیم اونو نبخشیم.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه