قسمت ۲
مرور دو مقاله «آموختن درسهای زندگی از حیوانات» و «آشناپنداری رؤیاهایی برای اکتشاف».
***
فرزاد: دوستان سلام؛ با یک برنامهی دیگه از مجموعه «آموزههای نو»، به اتفاق پریسا، با شما هستیم.
پریسا: سلام من رو هم از استودیوی رادیو پیام دوست در کانادا پذیرا باشید. امروز هم دو مقاله دیگر از وبسایت BahaiTeachings.org را با شما مرور میکنیم. مقالۀ اول برنامه امروز:
فرزاد: «آموختن درسهای زندگی از حیوانات»، نوشتۀ راب ودوی (Rob Vedovi).
پریسا: و عنوان مقالۀ دوم امروز که آن را دیوید لنگنس نوشته «آشناپنداری: رؤیاهایی برای اکتشاف» است.
فرزاد: دوستان، قبل از اینکه به سراغ این مجموعه مقاله برویم، میخواهیم یک بار دیگر خواهش کنیم که به فیسبوک و تلگرام سرویس رسانهای فارسی بهائی سر بزنید و دربارهی مقالهها نظر بدهید.
پریسا: آدرس صفحهی فیسبوک و تلگرام مان را در آخر همین برنامه یک بار دیگر به اطلاع شما میرسانیم.
فرزاد: دوستان، لطفا با برنامه امروز ما همراه باشید.
پریسا: مقاله این هفته رو راب ودوی (Rob Vedovi) نوشته و عنوانش اینه: «آموختن درسهای زندگی از حیوانات».
فرزاد: خونوادهای راب ۴ نسلشون در سانفرانسیسکو زندگی کردن. او خودش رو هیپی، بازرگان دریانورد، تاجر ماهی، مدیر پروژههای ساختمانی و جهانگرد معرفی میکنه. ده سال در آمریکای جنوبی، چین و اسپانیا زندگی کرده و به ۴۴ کشور سفر کرده. اما با این همه تعالیم دیانت بهائی رو مهمترین وسیلهای میدونه که در تعالی روح و جستجوش برای پیدا کردن حقیقت تاثیرگذار بوده.
پریسا: برام خیلی جالبه که آدمی با این همه تجربهی سفر و به قول معروف دنیادیدگی، موضوع مقالش رو راجع به موجود کوچکی یعنی سگ پسرش نوشته. جالبتر اینکه این مقاله اختصاص داره به درسهای زندگیای که از سگش میگیره. دارم فکر میکنم خیلیها هستن – مثل خود من – که به خاطر یه تجربه ناخوشایند در کودکی از حیوونا میترسن. من حتی نمیتونم تصور کنم به یه سگ نزدیک بشم چه برسه به اینکه بخوام درس زندگی هم ازش بگیرم.
فرزاد: خوب شاید تا وقتی به آخر برنامه میرسیم، نظر تو هم کمی عوض بشه. اون میگه سگ پسرش که اسمش پهپه است، ریزنقش و چستوچابک و سفید رنگه. میگه روی دو پاش بلند میشه و میدوه و گاهی هم میخنده. پارس میکنه مثل یه آدم سرسخت اما مهمتر از همه اینه که از سایه خودش هم میترسه. همیشه خوشحاله و از دیدن من لبخند میزنه و آماده بازی است. تا من رو میبینه میدوه به سمتم و میپره بالا و پایین. هیچوقت نه بداخلاقی و غرغر میکنه و نه انتقاد. در ادامه میگه به نظر مییاد سگها خیلی سادهتر از آدمها هستن.
پریسا: راب میگه نمیدونم من هم میتونم روش زندگیم مثل پهپه باشه؟ ساده و همیشه شاد؟ میتونم از دیدن بقیه همیشه خوشحال بشم؟ دوست باشم و خوبیشون رو بخوام؟ واقعا روش استاندارد بدی برای زندگی کردن نیست ها!!
فرزاد: اون در ادامه میگه ما آدمها معمولا سرمون خیلی شلوغه، خیلی کار داریم، هزار جا قراره بریم، کلی تکست و ایمیل و تلفن عقبافتاده داریم که باید بهشون برسیم و خلاصه باید این کار رو بکنیم و باید اون کار رو بکنیم.
پریسا: اون میگه وقتی از این همه پیچیدگی خسته میشه، نگاه میکنم به پهپه و زندگی سادهاش. میگه از اینکه ازش مراقبت میکنم، بهش غذا میدم و میرسم خیلی خوشم میاد. در عین حال این موجود ظریف زندگیش در دست منه.
فرزاد: او در ادامه میگه وقتی به این قضیه فکر میکنم، یادم به رابطه خودم به عنوان مخلوق با خالقم میفته. اینکه در برابر آفریدگارم چقدر کوچک هستم. از اینکه خدا چطور همه چیز رو بدون کم و کاستی در طبیعت برای رشد و پیشرفت ما فراهم کرده شگفتزده میشم. خداوند خوبی را برای ما فراهم کرده است. اگر خدا مثل انسانها بود میتوانستم تصور کنم در حالی که به ما نگاه میکند، میخندد و از اینکه چطور به عشق و محبت او بیاعتمادیم و حتی آن را رد میکنیم، متعجب است. البته که میدانم این که خالق من، شبیه به من است فقط طرحی ساده در ذهنم است؛ اما حضرت بهاءالله در تعالیم بهائی به روشنی توضیح میدهند که چطور خداوند، جهان را برای حمایت و مراقبت از ما خلق کرده است.
…