قسمت ۱۸
مقاله «چرا زندگی در جنوب شیکاگو را دوست دارم» نوشته سیدا تایلر و مقاله «آموختن از دانایی و خرد غریبهها» نوشته مینو گرینال.
***
فرزاد: دوستان سلام؛ با یک برنامهی دیگه از مجموعه «آموزههای نو»، به اتفاق پریسا، با شما هستیم.
پریسا: سلام من رو هم از استودیوی رادیو پیام دوست در کانادا پذیرا باشید. برای آن دسته از شنوندههایی که برای اولین بار برنامه ما رو میشنوند، خوبهاین توضیح را بدیم کهاین برنامه هر بار دو مقاله از وبسایت BahaiTeachings.org را معرفی میکند. مقالۀ اول برنامه امروز:
فرزاد: «چرا زندگی در جنوب شیکاگو را دوست دارم»، نوشتۀ سیدا سگوویا تیلور. و مقالۀ دوم:
پریسا: «آموختن از دانایی و خرد غربیهها»، نوشته مینو گرینال.
فرزاد: دوستان، قبل از اینکه به سراغ این مجموعه مقاله برویم، میخواهیم یک بار دیگر از شما خواهش کنیم که به فیسبوک و تلگرام سرویس رسانهای فارسی بهائی سر بزنید و دربارهی مقالهها نظر بدهید.
پریسا: آدرس صفحهی فیسبوک و تلگراممان را در آخر همین برنامه یک بار دیگر به اطلاع شما میرسانیم.
فرزاد: دوستان، لطفا با برنامه امروز ما همراه باشید.
فرزاد: دوستان اولین مقالهای که امروز خلاصهاش رو براتون میگیم سیدا سگوویا تایلر نوشته. او دارای کارشناسی ارشد در توسعهی محلات و عدالت اجتماعی است و 20 سال را صرف ایجاد فرصت برای جوانان مناطق محروم شیکاگو کرده است.
پریسا: یادت مییاد چند سال پیش که یکی از دوستانمون میخواست برای چند سالی ساکن شیکاگو بشود چقدر همه میترسوندنش؟ خیلیها بهش میگفتن مراقب خودتش باشد. شیکاگو شهر خطرناکیه.
فرزاد: خوب یادمه. یکی بهش گفته بود خیلی مراقب باشد تو کدوم محله خونه میگیرد و عصرها تا قبل از اینکه خیلی تاریک بشه به خونه برگرده.
پریسا: اما بعدها که دیدمش گفت که شاید فقط یک هفته طول کشیده بوده تا حسابی دلبسته شیکاگو بشود. دلبسته زیبایی شهر و ساختمونها با معماری قدیمی؛ دلبستهی دریاچه میشیگان که اصلیترین خیابون شهر کنارش کشیده شده و از همه مهمتر خوشرویی مردم این شهر. او میگفت توی خیابون که راه میرفتی، یکهو متوجه میشده عابر بغلدستی سر حرف رو باهات باز کرده.
فرزاد: خوب بهتر بریم سر اصل مطلب و مقاله رو برای شنوندهها بگیم. اگر ولت کنیم میخوای تمام وقت برنامه را از دوستت و خاطراتت بگی.
پریسا: باشه. اما این چیزهایی که داشتم میگفتم بیربط به موضوع مقاله نیست.
فرزاد: من میدانم. اما شنوندهها منتظرن که بشنوند موضوع مقاله چیه.
پریسا: سیدا هم از همین میگه که عاشق محلههای جنوبی شیکاگو هست که درش زندگی میکنه. اتفاقا اون هم قسمتی از مقالش رو به این اختصاص میده که چرا شهر شیکاگو رو دوست داره و چقدر لذت برده وقتی تیم بیسبال شیکاگو، کابز، برنده سری جهانی شده. میگه که کودکی و نوجوانیاش رو در محلهای زندگی کرده که نزدیک استادیوم ریگلی بوده، جایی که بازیهای کابز برگزار میشده. بعد هم از محلههای دیگهای که…
فرزاد: خوب، یادت باشه قراره خلاصه مقاله رو برای شنوندهها بگی نه اینکه هر چی را سیدا گفته از اول تا آخرش دوباره تکرار کنی.
پریسا: ببخشید دوباره یادم رفت. آخه میدونی که من هم از شیکاگو خیلی خوشم مییاد.
فرزاد: بله بله. ولی بهتره برگردیم سر اصل مطلب.
پریسا: باشه. سیدا میگه به هر کی میگم که تو محلهای در جنوب شیکاگو زندگی میکنم یک جوری نگاهم میکنن انگار از وسط منطقه جنگی میام. در ادامه میگه من در خونوادهای بزرگ شدم که تعصب نژادی هیچ وقت مفهومی نداشت. از پدر و مادرم بیاناتی از حضرت بهاءالله، بنیانگذار آیین بهائی، یاد گرفتم با این مضمون که همه برگ یک دارید و بار یک شاخسار. یا زمین یک وطن محسوب و من علی الارض اهل آن. پدر و مادرم به من یاد دادن که همه رو با همه تفاوتهاشون دوست داشته باشم. میگه اگر به من ۶ ساله میگفتین که تعصب نژادی وجود داره، احتمالا باهاتون بحث میکردم که: نه، همه همدیگر رو دوست دارن.
فرزاد: سیدا میگه تو بزرگسالی دیدگاهش نسبت به این بیانات متفاوت میشه. اونها رو به عنوان استانداردهای اخلاقی میبینه که همه باید تلاش کنن بر اساسش زندگی کنن. به اعتقاد سیدا، اگر ما این تفاوتهای همدیگه رو دوست بداریم و اونها رو برای رشد فردی خودمون بپرورونیم، همگی میتونیم زندگی خوبی داشته باشیم و همه اونچه که برای شادی و سلامتیمون لازم داریم داشته باشیم. اونوقت میفهمیم که درد و رنج همسایمون بر سلامت محله و شهر و کشور و دنیا تاثیر میذاره.
…