بهاءالله، بنیانگذار آئین بهائی – بخش ۱
بخشی از کتاب آئین بهائی، نگرشی کوتاه به تاریخ و تعالیم. در این قسمت: از همان دوران کودکی فضایل اخلاقی، دانش و قوای عقلیاش، مشهور خاص و عام …
***
پرفسور ادوارد براون ازجمله برجستهترین خاورشناسان قرن نوزدهم میلادی است که در سال 1890 میلادی در عکّا به حضور حضرت بهاءاللّه مشرّف گردید. وی احساسات خود را از دیدار با مؤسسِ آیین بهائی چنین بیان داشته است: «… جمالی را که مشاهده نمودم هرگز فراموش ننمایم، هر چند که از عهدهی توصیف برنیایم. آن چشمانِ نافذ گویی تا اعماق روح و ضمیر را میخواند و قدرت و عظمت بر جبین مبینش نمودار، از چینهای عمیقِ پیشانی و سیما علایم سالخوردگی نمایان ولی گیسوان و محاسن مشکین که با کمال زیبایی تا نزدیک کمر افشان بود خلاف آن را نشان میداد. مپرس در حضور چه کسی ایستادهام، چه سرِ تعظیم به آستانِ کسی فرود آوردهام که محلِّ پرستش و محبّتی است که پادشاهان حسرت میبرند و سلاطین غبطه میخورند.». شرحِ حیاتِ بنیانگذار دیانت بهائی (1817-1892) در منابع متعدّد ضبط گردیده است.
میرزا حسینعلی که بعداً عنوان بهاءاللّه را اختیار نمود روز دوازدهم نوامبر 1817 میلادی در طهران متولّد شد. ایشان پسر میرزا عبّاس مشهور به میرزا بزرگ وزیر نوری از اعیان و اشراف ایران بودند. در ایران عادت چنین بود که مقامِ وزارت را پس از فوت پدر به پسر واگذار مینمودند لکن آن حضرت قبول نفرمود و به جاه و مقام و ثروت دنیا دل نبست. به عَوَض اوقات خود را صرفِ دلجویی از دردمندان و دستگیری از ضعفا مینمود و به لقبِ «پدر بینوایان» شهرت یافته بود. بهاءاللّه به طبیعت دلبستگی داشت و اغلب به سیر و گردش در باغ و صحرا میپرداخت و از زیباییهای طبیعت لذّت میبرد. از همان دورانِ کودکی و نوجوانی فضایلِ اخلاقی، دانش و قوای عقلیاش مشهورِ خاص و عام بود. ایشان بسیار عزیز و مورد توجّه بودند و معاصرین و کسانی که ناظر حرکات و سکنات حضرت بهاءاللّه اذعان مینمودند که ایشان در مناظره و مباحثه با هر طبقهای اعم از درباری یا روحانی با اعتقاد کامل به بیان مطلب میپرداختند و با ادلّهی کافی طرف صحبت را قانع میکردند و بسیار با شهامت بودند. از جمله در مجلسی که بهاءاللّه حضور داشت، میرزا نظرعلی قزوینی مرشد معروف صوفیّه که در نزدِ محمّدشاه قرب و منزلت فراوان داشت راجع به مدارج عالیهی یک انسان دادِ سخن میداد و در موردِ خودش میگفت، «اگر الان نوکرِ من به من بگوید که عیسی مسیح در جلوی درب خانه مرا میخواهد، انقطاع من به درجهای است که عدم علاقهی خود را به دیدار او ابراز خواهم داشت.» گروهی در آن مجلس خاموش ماندند و عدهای دیگر بر سبیل چاپلوسی زمزمههای تحسینآمیز سردادند. در این میان فقط حضرت بهاءاللّه بود که به سخن آمد و رو به درویشِ قزوینی که نسبت به حضرتِ مسیح چنین بیحرمتی کرده بود فرمود: «شما به شخص اعلیحضرت خیلی نزدیک هستید و معظّمله به شما ارادت فراوان میورزد. با همهی اینها اگر میرغضب دربار با ده نفر از مردانش به دربِ این خانه بیاید و بگوید که اعلیحضرت شما را احضار کردهاند آیا شما همینطور آرام خواهید ماند یا دچار تشویش میشوید؟» میرزا نظرعلی قبل از آنکه جوابی بگوید لحظهای مکث نمود و آنگاه گفت: «در واقع نگران خواهم شد.» حضرت بهاءاللّه فرمودند: «پس بنابراین این درست نیست که اینگونه قاطعانه ادّعا کنید.» این سخنان محکم حضرت بهاءاللّه حاضرین را بهتعجّب و تحسین واداشت و از شهامت ایشان که اینگونه با آن مرشد معروف صحبت داشتند و او را قانع نمودند حیران گردیدند. آنحضرت به هیچ مدرسهای داخل نشدند و در پای صحبت هیچ استاد یا فلسوفی ننشستند. تنها طبق مرسوم زمان که فرزندان اعیان و اشراف در فنِّ سواری و شمشیربازی آموزش میدیدند به ایشان نیز در این فنون و قرائتِ قرآن، فراگیری اشعار شعرای بزرگ و هنر خطّاطی تعلیماتی دادهشد. حضرت بهاءاللّه چندماهی پس از اظهار امر باب در سال 1844 میلادی حقانیّت آیین جدید را تصدیق نمود و به دیانت باب گروید و از جمله برجستهترین پیروان و مدافعین آیین جدید گردید. ظهور باب و اعلان دیانت جدید خصومت طبقهی حاکم و روحانی آن زمان را برانگیخت تا آنجا که پیروان باب شدیداً تحتِ تعقیب قرار گرفتند. حضرت بهاءاللّه نیز به همین علّت گرفتار گردید و علیرغم عزّت و احترامی که در اجتماع آن روز از آن برخوردار بود به زندان افکنده شد. این دستگیری و زندان سرآغاز چهل سال تبعید، در به دری و قلعهبندی بود که از طهران (1852 میلادی) آغاز و به عکّا در قلمرو آن زمانِ عثمانی (1892 میلادی) ختم گردید.