قسمت ۱۳ – کمک مستخدم

Program Picture

آب در کوزه و ما

قسمت ۱۳ – کمک مستخدم
۲۰ مرداد ۱۴۰۱

جلسه شور اولیاء و مربیان افکار و احساسات خوب و بد زیادی را در من به وجود آورده بود به طوری که روز بعد تمام ذهنم درگیر آن بود. من کمرو و دست و پا چلفتی توانسته بودم بدون لکنت زبان در یک جمع نسبتا” بزرگ حرف بزنم! از آن جالب‌تر این که حرف‌های من مسیر صحبت‌ها را از شکایت و جر و بحث به سوی طرحی که برای تربیت اخلاقی و روحانی بچه‌ها داشتیم، تغییر داده بود.

***

راوی: جلسه‌ی شور اولیاء و مربیان افکار و احساسات خوب و بد زیادی را در من به وجود آورده بود به طوری که روز بعد تمام ذهنم درگیر آن بود. من کم‌رو و دست و پا چلفتی توانسته بودم بدون لکنت زبان در یک جمع نسبتا بزرگ حرف بزنم!

از آن جالب‌تر این که حرف‌های من مسیر صحبت‌ها را از شکایت و جر و بحث به سوی طرحی که برای تربیت اخلاقی و روحانی بچه‌ها داشتیم، تغییر داده بود. من خودم و بدون اصرار دیگران تصمیم گرفته بودم در جمع حرف بزنم و اتفاقا حرف زدنم خیلی هم مؤثر و بجا از کار در آمده بود!

چیزی که حتی بهمن، همسرم، هم متوجه آن شده بود. نگاهش را وقتی از جلسه بیرون آمده بودیم، فراموش نمی‌کنم. طوری با اعجاب به من نگاه می‌کرد که انگار آدم تازه‌ای را می‌دید. این آدم تازه بهشته‌ی حقیقی بود که هرگز فرصتی برای بروز پیدا نکرده بود.

شاید بهمن هم متوجه شده بود که بهشته‌ی لرزان و ترسانی که می‌شناخت در حال تغییر است. شاید او هم می‌دید که چطور بر ترس و تردیدهایم غلبه می‌کنم و آنها را کنار می‌گذارم. حس اعتماد به نفس عجیبی پیدا کرده بودم که مرا می‌ترساند! می‌ترسیدم اشتباهی بکنم و دوباره به آن چاه ترسناک تنهایی و بی‌پناهی سقوط کنم.

به علاوه آن جلسه احساسات دیگری را هم در من بر انگیخته بود. درست است که از نظر خودم موفقیت خوبی به دست آورده بودم اما از جنبه‌های دیگر حس خوبی نسبت به آن جلسه نداشتم. مثلا نمی‌فهمیدم که چرا حضور پدرها در این جلسه اینقدر کم‌رنگ بود! به جز بهمن و آقا ابراهیم فقط یک آقای دیگر در آن جمع حاضر بود که حرفی نزد و انگار آن بحث‌ها برایش اهمیتی نداشت.

ظاهرا آمده بود که انجام وظیفه‌ای بکند و برود. این را هم نمی‌فهمیدم که چرا بعضی خانواده‌ها اصلا شرکت نکرده بودند، یعنی واقعا نگران بودند که از آنها درخواست کمک مالی بشود؟ البته شاید هم حق داشتند چون با این که جلسه به منظور دیگری تشکیل شده بود، باز هم در پایان جمع خانم مدیر از مشکلات مالی مدرسه صحبت کرد و از همه درخواست کرد که به تأمین هزینه‌های مدرسه کمک کنند.

طرز برخورد تبعیض‌آمیز خانم مدیر با بعضی از والدین و توجه ویژه‌ای که به بعضی از آنها، از جمله مادر نیلی، می‌کرد نشان می‌داد که وضع مالی والدین چقدر اهمیت دارد. به این فکر می‌کردم که در دنیایی که پول حرف اول را می‌زند، ما بی‌پولیم و این قضیه خیلی غم‌انگیز و ناعادلانه به نظر می‌رسد!

بهشته: تو واقعا فکر می‌کنی بچه‌ها بتونن به رومینا کمک کنن؟ آخه اینا خودشون هم بچه‌ن و نمی‌دونن چی کار کنن.

الهام: راستش من هم اول می‌خواستم پیشنهاد کنم که خودم یه وقتی بذارم و خارج از کلاس با رومینا کار کنم، اما یه دفعه به فکرم رسید که بهتره بچه‌ها رو تشویق کنیم این کارو بکنن. این طوری رومینا واقعا میشه جزئی از کلاس و اون حالت انزوا و دوری که از بقیه‌ی بچه‌ها داره، از بین میره.

بهشته: آره، راست میگی از این نظر خیلی خوبه، اما به نظرم روش مؤثری برای آموزش رومینا نیست.  بچه‌ها راهش رو بلد نیستن.

الهام: شایدم بهتر از بزرگترها باشن. اصلا شاید حرف هم دیگه رو بهتر فهمیدن. تازه تو کلاس کنار هم دیگه هستن و هر وقت لازم باشه می‌تونن هر چیزی رو لازم شد برای رومینا توضیح بدن. در صورتی که من فوقش هفته‌ای دو بار بتونم بهش درس بدم.

بهشته: راست میگی. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم این طوری خیلی بهتره. حتی اگرم بچه‌ها نتونن خوب بهش درس بدن، همین که باهاش دوست باشن و اون رو از خودشون دور نکنن، خیلی مهمه. از درس هم مهمتره.

راوی: چه کسی بهتر از خودم که تمام دوران دبستان حتی یک دوست هم نداشتم، این را می‌دانست؟ اما هنوز خیلی چیزها بود که می‌خواستم با الهام درمیان بگذارم.

بهشته: راستش پریروز از صحبت بعضی از مادرا خیلی تعجب کردم. راستش رو بخوای از خیلی چیزا خیلی تعجب کردم!

الهام: می‌دونم منظورت چیه. بعضی صحبت‌هایی که درباره‌ی رومینا زده شد، به نظر من هم خیلی بی‌انصافی اومد.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه