نگار: رادان یه کار خوب پیدا کرده بود و میخواست دیگه مدرسه نره.
رادان: خوب دیگه، میخوام برم پیش عموم. تو کار ساخت و سازه. عین این برادران اسکات هست؟ خیلی باحاله. خونههای درب و داغون رو میگیره همچین درست میکنه که آدم کیف میکنه. منم خیلی خوشم میاد از این شغل. دیگه آخرش که باید بریم سر کار.