موضوع: حضرت بهاءالله- مؤمنین به دیانت بهائی از بدو ظهور تا دوران عکّا
سخنران: دکتر نصرتالله محمّد حسینی
شما میتوانید متن کامل این برنامه را ازاینجا دانلود کنید شما می توانید فایل صوتی را از اینجا دانلود کنید.
رادیو پیام دوست: شنوندگان عزیز رادیو پیام دوست، امروز آقای دکتر نصرت الله محمّدحسینی، استاد پیشین دانشگاه طهران و پژوهشگر بهائی، در ادامۀ بیان تاریخ و تعالیم دیانت بهائی به احوال برخی از بانوان و مردان جاودانۀ تاریخ بهائی اشاره مینمایند. مبحث تاریخ و تعالیم دیانت بهائی به عنوان بخشی از بحث کلّی آقای دکتر محمّدحسینی در خصوص تاریخ و تعالیم آئینهای آسمانی به ویژه وحدت اساس ادیان الهی ارائه میگردد.دکتر محمّدحسینی: بسیار سپاسگزارم، شنوندگان عزیز و پرمهر و باوفای رادیو پیام دوست، پس از درود فراوان در چند هفتۀ گذشته به بررسی سه اصل از اصول متعدّده آئین آسمانی و جهانی بهائی: اصل وجود و توحید الوهیّت، اصل رحمانیّت انسانی واصل خلود یا جاودانگی حیات انسانی پرداختیم. البتّه شرح اصول و قواعد آئین بهائی در گفتارهای آینده ادامه خواهد داشت. امروز به بیان حوادث تاریخی بر میگردیم. یقیناْ به یاد دارید که چگونه حضرت بهاءالله و عائله و اصحاب بزرگوارشان به عکّا تبعید گشتند و در سربازخانۀ آن شهر زندانی شدند. به بلایا و مصائبی که تحمّل فرمودند اشارتی گشت و معروض گردید که چگونه به امر دولت عثمانی از سربازخانه به خارج آن انتقال یافتند و در خانههای دیگر اقامت فرمودند تا سرانجام خانۀ عودی خمّار مسکن آن حضرت گردید و کتاب اقدس مهمّترین اثر حضرت بهاءالله در آنجا نازل گشت و مرحلۀ اکمال غائی شریعتالله و تأسیس میثاق الهی تحقّق یافت. امروز به بیان احوال برخی از برجستگان بهائیان ایران که در آن ایّام و اصولاً ایّام اقامت حضرت بهاءالله در عکّا به شرف ایمان فائز شدند و یا در آن ایّام در خدمت به عالم انسانی بسیار درخشیدند میپردازیم. ازمیان دهها تن از وزیران و رجال دولت عصر قاجار که در ایّام اقامت حضرت بهاءالله در عکّا به امر آن حضرت مؤمن گشتهاند، اعتضاد الوزراء میرزاعلیرضا خان محلاّتی، میرزابزرگ خان وزیر کرمانشاهان، میرزا اسدالله خان وزیر اصفهانی، میرزا عبدالله خان نوری مأمور تشریفات مخصوص ولیعهد مظفّرالدّین میرزا، میرزا علیآقا موقّرالدوله حکمران برخی از سواحل جنوب ایران ( که همان میرزا علی محمّد خان بالیوزی بوده است) البتّه میرزا علی محمّد مؤتمنالسّلطنه فرزند میرزا محمّدرضای سبزواری وزیر خراسان، میرزا ابوالحسن مستشار دفتر، میرزا مسعود خان مفتاحالدوله، میرزا محمّد تبریزی معینالسلطنه، آقا عباسعلی خان مستوفی، میرزا آقاخان بشیرالسّلطان ملقّب از قلم حضرت بهاءالله به بشیرالهی، محمّد حسین خان منجّم تفرشی، میرزا سیّد علی تفرشی مجد الاشراف، میرزا علی اکبر خان عمادالملک ملقّب از قلم حضرت عبدالبهاء به عماد الملکوت و پسرش محمّد حسین خان سرتیپ، حاج میرزا حسن مهذّب الدّوله، میرزا احمدعلی خان حشمةالممالک و میرزا عبدالرحیم خان ضرّابی کاشانی کلانتر طهران را نامبرد. خدمات این نفوس جلیله که غالب آنان از حکماء، فضلاء، ادباء، مورّخان و خطّاطان برجسته نیز بودهاند و مردم ایران بدانان اعتماد فراوان داشتهاند در متون کتب تاریخی آمده است و ما را فرصت کم است لذا از بیان احوال آنان در میگذریم و تنها اشارتی به احوال میرزا عبدالرحیم خان ضرّابی کاشانی کلانتر طهران میکنیم و نیز مذکور میداریم که برخی از برجستهترین شخصیّات اداری ایرا ن در زمان حیات حضرت بهاءالله قلباْ به امر آن حضرت مؤمن بودهاند. میرزا عبدالرحیم خان ضرّابی کاشانی کلانتر طهران که مردی عارف، مورّخی دانشمند و خطّاطی برجسته بود سالها پیش از احراز این سمت مهّم دولتی و در ایّام جوانی در خانۀ میرزا جانی کاشانی تاجر بسیار معتبر و نیز جانباختۀ جاوید به زیارت حضرت باب فائز گشت و چنان منجذب و منقلب گردید که سر از پای نشناخت و به هدایت نفوس پرداخت و مجبور به ترک کاشان گشت. وی به حضرت بهاءالله نیز ایمان یافت و تا پایان زندگانی در ره آن دلبر رحمانی جانفشانی نمود. میرزا عبدالرحیمخان از خاندانی مشهور و جلیل بود. بستگان او همه از برجستگان ایرانزمین بودهاند. برادرش اقبال الدّوله که البتّه بهائی نبود در زمان مظفرالدّین شاه به صدارت عظمی رسید یعنی نخست وزیر ایران گردید. برادر دیگر او که وی نیز بهائی نبود نظامالدّینخان مهندسالممالک بود که از دوران نوجوانی به دستور ناصرالدّین شاه به فرانسه اعزام گردیده و تحصیلات عالیه نموده بود. وی سالها در ایّام مظفرالدّین شاه وزیر معادن بود. از میان برادران میرزاعبدالرحیم خان دو تن با شاهزادگان دربار ناصرالدّین شاه ازدواج نموده بودند. فرّخخان عموی میرزاعبدالرحیمخان نیز مدّتی وزیر دربار ناصرالدّین شاه بود. همسر میرزا عبدالرحیمخان بهائی نبود و با عقاید خان بسیار مخالفت داشت. ولیکن آن چنان به وی احترام مینمود و به صداقتش اعتقاد داشت که احدی جرأت نداشت در حضور وی از اعتقادات روحانی خان و ایمان او به حضرت بهاءالله انتقاد نماید. از فرزندان وی علیقلی خان نبیلالدّوله اندیشمند و دانشمند فرزانه، صاحب مقامات عالیۀ دولتی در عصر قاجار، از جاودانههای تاریخ بهائی است که به احوال او ضمن گزارش حیات حضرت عبدالبهاء اشاره خواهیم کرد. فرزند علیقلی خان یعنی نوۀ میرزا عبدالرحیم خان ضرّابی، شادروان مرضیه خانم نبیل (مرضیه گیل کارپنتر) نیز از جاودانههای تاریخ بهائی است. این بانوی فاضل، ادیب، مورّخ و نویسندۀ برجستهای بودکه دهها اثراز آثار او از جمله به فارسی و انگلیسی به چاپ رسیده است. به احوال این بانوی دانشمند بهائی ضمن گزارش حیات حضرت شوقی ربّانی ولی امر بهائی اشاره خواهد گشت. باری میرزا عبدالرحیم خان ضرّابی کلانتر طهران مردی کامل بود. جمیل بود. اخلاقش نیز ملکوتی بود. در طیّ حیات نمونۀ صداقت و شرف و امانت بود. تا آخر حیات کلانتر طهران بود. آنقدر به نفوس به ویژه کارمندان و زیردستان خود خدمت نموده بود که به هنگام مرگش همۀ پاسبانان طهران میگریستند. زیرا کلانتر به پاسبانانی که حقوقشان کفاف زندگیشان را نمینمود از جیب خود پول برای لباس، غذا و مسکن بدانان میداد تا عائلۀ خویش را اداره نمایند. پیش از مرگش کلانتر وصیّت فرمود که وی را در محلّ مقدسی دفن نمایند که سالها جسد حضرت باب در ایران در آن جای پنهان بود. از میرزا عبدالرحیم خان ضرّابی کاشانی کلانترطهران چند اثر به یاد گار مانده و تاریخ معروف کاشان او به چاپ رسیده است. امّا نقش بانوان بهائی نیز در آن ایّام حائز اهمیت فراوان بوده است و علاوه بر دهها تن از بانوان برجستهای که قبلاً نام بردهایم در آن احیان دهها تن از دیگر بانوان جاودانه در نهایت خلوص و صفاء و جانفشانی به امر بدیع رحمانی، آئین حضرت بهاءالله، مؤمن شدهاند که از میان آنان میتوان از همسران برخی از شاهزادگان، وزیران و مأموران دولت ناصرالدّین شاهی یاد کرد. نام و احوال برخی از دیگر زنان برجستۀ ایران زمین در فصول تاریخ امر بهائی میدرخشد. با آنکه تاریخ عمومی رسمی ایران با اسف بدانان بیاعتناء بوده است. مبین حقیر اسیران عشق را کاین قوم شهان بی کمر و خسروان بی کُلهانداز میان دهها تن از آن جاودانگان در آن احیان علاوه بر حضرت بهائیه خانم ملقّب به ورقۀ علیا دختربلند اختر حضرت بهاءالله، آسیه خانم حرم (یعنی همسر) بزرگوار حضرت بهاءالله، خدیجه بیگم حرم مکرّم حضرت باب و خواهر خدیجه بیگم، زهرا بیگم، و برادرزادۀ آندو مریم سلطان بیگم و سرانجام مادر مهرپرور حضرت باب فاطمه بیگم و همچنین منیره خانم نهری حرم حضرت عبدالبهاء که شرح حیاتشان بعداً بیان خواهد گشت، توان از خورشید بیگم اصفهانی (ملقّب به شمس الضّحی) فاطمه بیگم اصفهانی، علویه خانم مازندرانی، معصومه خانم سنگسری، فاطمه خانم شهمیرزادی، صاحب سلطان خانم اردستانی، بی بی روحانیۀ بشرویهای، رقیّه سلطان قمی، آغابیگم ارباب، شهربانوخانمِ کرمانی متخلص به «حمامه»، فانیۀ سدهی (خواهر برادران نیّر و سینا) شاعران معروف بهائی، لیلا خانم گیلانی (خواهر محمّد باقر بصّار) خادم و شاعر معروف بهائی، مخمورۀ نجف آبادی و عصمت خانم طهرانی متخلّص و ملقّب به طائره که نباید با طاهرۀ قزوینی اشتباه بشود، یاد نمود. غالب این جاودانگان ادیب و شاعر بودهاند و همگان در تنویر افکار بانوان خدمات جاودانه نمودهاند. چون بیان حیات و خدمات همۀ آنان در وقت کم ما میسّر نیست اجازه بفرمائید به احوال دو تن از آنان اشاره کنیم. از جمله بانوان جاودانۀ بهائی خورشید بیگم اصفهانی ملقّب به شمسالضّحی است. خورشید بیگم در خاندانی مشهور تولّد یافت. بستگان او از برجستگان اداری و مذهبی عصر قاجار بودند. پسر عمویش سیّد محمّد باقر شفتی مجتهد طراز اوّل شیعی است که در عصر خویش مورد احترام و قبول همگان از عالمان دین بوده است و احوالش در دهها کتاب تاریخ آمده است. خورشید بیگم کودک خردسالی بود که مادر و پدرش از این سرای فانی درگذشتند. لذا تحت سرپرستی جدّۀ خویش و در خانۀ سیّد محمّدباقر شفتی بزرگ شد و در معارف دینی مهارت یافت. در ایّام جوانی با میرزاهادی نهری ازدواج نمود. به احوال خاندان جلیل نهری قبلاً اشاره کردهایم. خورشید بیگم و میرزاهادی نهری در همان سال نخست از ظهور حضرت باب بدان حضرت مؤمن شدند. امّا حکایت ایمان خورشید بیگم به حضرت باب به اختصار چنین است که وی همراه میرزامحمّدعلی نهری برادر شوهرش به کربلا رفت و در محضر سیّد کاظم رشتی به تکمیل تحصیلات روحانی خویش پرداخت و بانوئی فاضله گردید. چندی پس از درگذشت استاد یعنی سیّد کاظم رشتی، طاهره قرة العین نادره زمانه به کربلا رسید و خورشید بیگم از محضر طاهره نیز استفاضۀ بسیار نمود. چند ماه پس از ورود طاهره به کربلا ندای حضرت باب از شیراز مرتفع گردید. به شرحی که در طیّ حیات طاهره خواهد آمد نام طاهره در فهرست نخستین مؤمنان به حضرت باب ثبت گشت و خورشید بیگم نیز به حضرت باب ایمان یافت. سه سال در کربلا با طاهره معاشر و مجالس بود و شب و روز چون دریا پر جوش و خروش. در کربلا بلایای بسیار تحمّل فرمود. در بغداد نیز با طاهره بود. تا همراه طاهره به ایران رفت و سرانجام در قزوین با میرزاهادی شوهر خویش همراه گشت و هردو عازم اصفهان شدند. میرزا هادی همراه برادرش میرزا محمّدعلی از اصفهان عازم دشت بدشت گشت و آن دو در اجتماع بدشت شرکت نمودند و پس از خاتمۀ آن اجتماع، میرزا هادی بر اثر تحمّل مصائب بسیار و از جمله سنگسار شدن وسیلۀ مخالفان امر جدید چشم از جهان فانی فرو بست و در همان حوالی مدفون گشت. امّا خورشید بیگم در اصفهان مقیم گردید. پس از ظهور حضرت بهاءالله بیدرنگ بدان حضرت مؤمن گشت. شب و روز آرام نداشت. زنان اصفهان از محضرش کمال استفاضه مینمودند و او را در فضل و کمال و عفّت و تقوی یگانه میشمردند. سیّد حسن اصفهانی که پس از شهادت از قلم حضرت بهاءالله به سلطانالشهداء ملقّب گشت، با دختر او فاطمه بیگم ازدواج نمود. آن دو نیز همراه برادر سیّد حسن، سیّد حسین محبوبالشّهداء چون خورشید بیگم بینهایت مورد احترام مردم اصفهان بودند تا به شرحی که قبلاً گفتهایم سلطانالشهدا و محبوبالشّهدا در اصفهان به فرمان شاه و ظلالسلطان مقتول گردیدند. خورشید بیگم و دخترش فاطمه بیگم نیز معرض بلایا و مصائب بسیار شدند. بلایا فوق طاقت بشری بود. برادر خورشید بیگم او را به مشهد خراسان برد تا اندکی آسایش بیند ولیکن در مشهد نیز خورشید بیگم به هدایت بانوان به ویژه بهائیان قیام فرمود. هر گز تحمّل صمت و سکوت نداشت. سرانجام مخالفانش بر او بتاختند. ناچار به اصفهان مراجعت نمود و در آن شهر به خدمات خویش ادامه داد. بانوان بهائی از محضرش فیض بسیار میبردند و اهل تحقیق و نفوس پاک نهاد از خرمن دانش و بینش آن بانوی ادیب و فاضل بهرهها میگرفتند. دوباره در شهر اصفهان غوغاء گشت. بلایای وارده بر آن بانوی مظلوم و دانشمند و دخترش فاطمه بیگم که او نیز بانوی آگاه و پر تلاشی بود از حدّ گذشت. فاطمه بیگم دختر خورشید بیگم هر شب که به کودکان معصوم خود نظر می نمود اشک میریخت و مویه مینمود و به خود میگفت که این اطفال مظلوم چه کردهاند که باید معرض این همه مصائب باشند. ولیکن زود به خود میآمد و قبول میفرمود که اولیاء رحمانی در هر دور برای هدایت نفوس انسانی تحمّل بلایای بسیار کردهاند. چون بدین نکته متذکّر میشد خدای را سپاس میگفت که او و خاندانش نیز از این موهبت نصیب بردهاند. سرانجام بلایا و مصائب وارده چنان به اوج خود رسید که حضرت بهاءالله امرفرمودند خورشید بیگم و دخترش و کودکانش عازم شهر عکّا شوند. مدّتی در جوار مرحمت حضرت بهاءالله زیستند. ولیکن پس از صعود حضرت بهاءالله (پس از درگذشت حضرت بهاءالله)، نه خورشید بیگم تحمّل فراق داشت و نه دخترش فاطمه بیگم. سرانجام در غم این فرقت روح پاک آن دو از جهان خاک به عالم پاک پرواز نمود. خورشید بیگم شمسالضّحی چون برخی از دیگر جاودانههای تاریخ امر حضرت بهاءالله با آنکه از شهرت و ثروت و معرفت ظاهری بهره بسیار داشت هیچ یک او را از خدمت به مردمان به ویژه بانوان ایران باز نداشت. همه چیز خویش را فداء نمود. کلمۀ الهی، تعالیم حضرت بهاءالله از او خلقی جدید آفریده بود و بدین بیان مبارک حضرت بهاءالله باور داشت که به عین عبارت میفرمایند: «امروز انسان کسی است که به خدمت جمیع من علیالارض قیام نماید» سپاسگزارم ش