در این قسمت قرار است با سیروس نراقی و قسمتی از زندگی ایشون آشنا بشیم. بیشتر یاد بگیریم که برای رسیدن به اهدافمون کافیه تا عاشق باشیم.
***
داشتم به این فکر میکردم که چرا بعضی آدمها یک سری کارها رو با تمام وجود انجام میدن؟ وقتی میبینیشون و میشنویشون میتونی با ذره ذره وجودت احساسشون کنی، میتونی تا عمق وجودشون رو درک کنی. یاد شعری از هوشنگ ابتهاج افتادم. و عشق آغاز آدمیزادیست. بله درسته، این نیروی عجیبی که کارهای ساده رو جادویی میکنه، عشقه. اون انگیزه ادامه دادن، اون ناامید نشدن، عشقه. فرقی نداره رفتگر باشی یا معمار، آشپز باشی یا معلم، نقاش باشی یا دکتر. وقتی کاری که میکنی رو با عشق انجام بدی خوشبختی. تموم سختیها رو به جون میخری، با تمام وجودت برای هدفت میجنگی. به نظر من دنیا وقتی قشنگتر میشه که هم کاری رو دوست داشته باشیم و هم هدفمون خدمت به مردم باشه و توام با عشق انجامش بدیم.
سیروس نراقی در تاریخ ۱۷ مهر ۱۳۲۱ در شهر نراق تو ایران متولد شد. پدرشون اهل نراق و مادرشون در قم متولد شده بودند و هر دو به آیین بهائی ایمان داشتند. سیروس نراقی تو نراق به دبستان دولتی رفت و بعد از مهاجرت به تهران تو مدرسه رازی ادامه ی تحصیل داد. مدرسه رازی یکی از مدارس فرانسوی مشهور تو تهران بود و همین باعث شد تا سیروس نراقی زبان فرانسه رو به خوبی یاد بگیره. ایشون بعد از تموم شدن مدرسه، رتبه اول کنکور سراسری رو به دست آوردند و مشغول به تحصیل تو رشته پزشکی شدند و بعد از اون مدتی تو ارتش ایران به عنوان پزشک خدمت کردند. دکتر نراقی تو سال ۱۹۶۹ به امریکا مهاجرت کرد و تحصیلات عالی و تخصصی خودش رو تو دانشگاه الینوی و شیکاگو ادامه داد و تخصصش رو در بیماریهای داخلی گرفت و به عنوان بهترین پزشک حاضر و بهترین استاد سال انتخاب شد.
دکتر نراقی عاشق کارشون بودند ولی چیزی که بیشتر از پزشکی دوست داشتند این بود که به وسیله شغل و دانشی که دارند بتونند به مردم خدمت کنند، برای همین تصمیم میگیرند تا بعد از تموم شدن تحصیلاتشون به گینه نو مهاجرت کنند.
البته نباید فراموش کنیم که ایشون به خاطر باور روحانیای که داشتند هدفشون این بود تا عمرشون رو صرف خدمت کنند و خب چه جایی بهتر از مناطق محرومی که انسانها نیاز به کمک و آگاهی دارند. دکتر نراقی به یکی از محروم ترین مناطق دنیا مهاجرت کردند و نه تنها در مقام استاد دانشگاه که به دلیل برنامههای آموزشی و پژوهش و مطالعاتشون دانشگاه پاپوآ گینه نو رو در سطح جهان مطرح کردند، بلکه اکثر اوقاتشون رو صرف دیدار از منطق محروم و دورافتاده میکردند تا برای مردمی که دسترسی به خدمات پزشکی نداشتند خدمات درمانی فراهم کنند.
ما قبلا هم راجع به خدمت گفتیم. آدم هایی که خالصانه عمرشون رو صرف کمک کردن به آدمهای دیگه میکنند، مثل دکتر نراقی که به مناطق محروم رفتند تا به وسیله حرفشون به جامعه و انسانها، مخصوصا کسایی که شرایط مناسبی نداشتند کمک کنند. تو سال 1998 دانشگاه سیدنی ایشون رو در منصب پروفسور طب به معاونت رئیس بیمارستان نپین منصوب کرد. در سال 1999 ملکه الیزابت نشان افتخار فرماندهی امپراطوری بریتانیا رو به دکتر نراقی اهدا کرد. شاید این نشان یکی از مهم ترین افتخاراتی باشه که یک آدم در طول زندگیش میتونه به دست بیاره، ولی خب دکتر نراقی شخصیت خیلی متواضعی داشتند و جای این که این نشان رو به دیوار بزند تا همه اون رو ببینند، اون رو در گوشه ای از کمد و دور از چشم بقیه نگه داشتند. داشتم به این فکر میکردم که آدم اگه هدفش رو پیدا کنه دیگه براش مهم نیست بقیه چه فکری میکنند. تنها چیزی که احتمالا مهمه اینه که تمام مسیرشون به سمت هدفشون باشه و اون کار رو با عشق و خلوص نیت انجام بدند.
نقل قولی از آشناها و نزدیکان دکتر نراقی هست که گفتند: طی سالهای 1981 تا 1989 میلادی بود که رونالد ویلسن ریگان رئیس جمهور ایالات متحد امریکا، به مریضی مزمنی گرفتار میشه که دکترهای مختلفی از درمانش عاجز بودند تا اینکه گفتند دکتر سیروس نراقی تنها کسی هست که احتمالا بتونه این بیماری رو شناسایی کنه. دکتر نراقی با هواپیما از اروپا به امریکا رفت و تونست بیماری ریگان رو تشخیص بده.