ویژه نوروز – ویززز، اولّین بهار روی زمین را تجربه میکند
نوروز و بهار با همه قشنگیهاشون اومدند و دل خانواده ما و همه مردم رو حسابی شاد کردند. توی این قسمت در مورد چهارشنبه سوری و مشکل بزرگی که من و مامان فکر میکردیم داریم ولی در واقع نداشتیم صحبت کردیم. نوروز و هفت سین رو به ویززز معرفی کردیم، دوستان و فامیل رو دیدیم و در نهایت قرار شد که نوروز رو به فضا صادر کنیم!
سپیدار: نوروز مبارک بچه ها. عیدتون مبارک. امروز 4 فروردین ماه سال 1401 خورشیدی و 24 مارچ 2022 میلادی است، و شما به اولین برنامه ما تو سال جدید گوش میکنید.
مامان: سلام سلام. نوروز و اومدن بهار رو بهتون تبریک میگم و سال خیلی خیلی خوبی براتون آرزو میکنم.
سپیدار: ویززز هم نوروز باستانی رو به شما شادباش میگه و آرزوی تندرستی و شادکامی در سال نو میکنه.
مامان: حالتون چطوره بچهها؟ بهتون خوش گذشته؟ کجاها رفتید چی کارها کردید؟ به ماها که خیلی خوش گذشت. امیدوارم شما هم روزهای خوبی رو پشت سر گذاشته باشید. کاش برامون از خاطراتتون تعریف کنید.
سپیدار: خیلی خوب میشه. من اگر بخوام بگم مهمترین کاری که امسال نوروز انجام دادم چی بود، میگم این اولین بهار ویززز روی زمینه و من سعیام رو کردم که همه چیز رو خوب خوب براش توضیح بدم.
مامان: نظرت چیه که اتفاقات این چند روز رو برای بچهها هم تعریف کنیم؟ کی میدونه شاید روزی روزگاری یک کدوم از دوست و آشناهای ویززز راهشونو گم کردن و به خونه اون ها هم رفتند. این طوری بچههایی که صدای ما رو میشنوند هم برای پذیرایی و مهمونداری آماده خواهند بود.
سپیدار: خیلی موافقم.
مامان: خب با چی شروع کنیم؟
سپیدار: ویززز میگه مراسم بسیار مهم و جذاب چهارشنبه سوری چگونه است؟! با این سطح از اهمیت و تاثیرات ماندگاری که در خاطرات من بر جا گذاشت.
مامان: باشه. آخرین سه شنبه شب هر سال خورشیدی یا همون آخرین سه شنبه اسفند ماه میشه چهارشنبه سوری. یکی از مهمترین جشنهایی که از سال های خیلی دور در فرهنگ و آداب و رسوم ما باقی مونده.
سپیدار: یک جشن خیلی جالب! ولی ما با یک مشکل بزرگ روبرو بودیم، که خیلی دیر یادش افتادیم.
مامان: آره واقعا. گاهی یادمون میره که چقدر مهمه به تفاوتهای آدمها فکر کنیم و اونها رو در نظر بگیریم. همین موقعیتی که سپیدار میگه یک مثال خوبه. اینقدر که همیشه همه ما و دوستان و خانواده مون عاشق چهارشنبه سوری هستیم و با روشن کردن آتش و از روش پریدن کیف میکنیم یادمون رفت ویززز میتونه صدای درختها رو بشنوه.
سپیدار: صبح روز آخرین سه شنبه سال بود و مدرسه آنلاین برگزار میشد. وسط زنگ تفریح من با ذوق داشتم توی تقویم روی دیوار اتاقم، روز دوشنبه رو ضربدر میزدم. با ماژیک قرمز اکلیلی، دور سه شنبه یک قلب کشیده بودم. زیرش هم چند تا تیکه چوب و آتیش کشیده بودم که یادم بمونه چهارشنبه سوری هست و کلی قراره خوش بگذره. همون نقاشی و تیکههای چوب باعث شد که یکهو بگم ااااای واااااای.
مامان: من داشتم کتاب میخوندم که یکهو شنیدم سپیدار گفت اییییییی واییییی. سرم رو که بالا آوردم سپیدار رو دیدم که جلوم ایستاده و عین شکلکهای موبایل دست راستش رو زده به پیشونیش و نگران نگاهم میکنه.
سپیدار: نگرانی هم داشت. یادم افتاده بود که خب برای چهارشنبه سوری باید آتیش روشن کنیم و ویززز دو سه هفته پیش چقدر از این که فهمیده بود روی زمین درختها آتیش میگیرن ناراحت شده بود. وقتی برای مامان اینها رو گفتم، اونم دقیقا شکل من، دست راستش رو به پیشونیش کوبید و گفت اوه اوه.
مامان: خوبی ماجرا این بود که برای کمک کردن به تمرکز سپیدار توی کلاسهای آنلاین، ویززز همراه پدر سپیدار رفته بودند که قدم بزنند و نشونههای رسیدن بهار رو کشف کنند. این طوری من و سپیدار وقت داشتیم که مشورت کنیم.
سپیدار: من برام مهم بود که ویززز ناراحت نشه ولی اینم برام مهم بود که توی جشن چهارشنبه سوری کنارمون باشه، همراه ما بخنده، برقصه، شادی کنه، از روی آتیش بپره، آجیل بخوره و رشته پلوی دست پخت خانوم همسایه رو مزه کنه. هر سال درستش میکنه و میگه بخورید که تو سال جدید رشته کارهاتون به دستتون بیاد.
مامان: من پیشنهاد کردم با ویززز صحبت کنیم و از چهارشنبه سوری براش بگیم.
سپیدار: منم موافق بودم ولی به نظرم صحبت کردن کافی نبود.
مامان: درسته، باید به ویززز کمک میکردیم بهمون بگه چه نیازی داره و ما چه کمکی ازمون برمیاد که بتونه توی جشن چهارشنبه سوری حضور داشته باشه و همزمان ناراحت هم نشه.