ویژه برنامه – جشنی جاویدان
امروز با یک ویژهبرنامه در خدمت شما عزیزان هستیم. در سالروز میلاد حضرت باب این نامه از مجموعه نامههای بدون تمبر بدون تاریخ، خطاب به شما عزیزان نوشته شده و سه رخداد از بین رخدادهای بیشمار دوران رسالت ایشان را با هم مرور خواهیم کرد.
***
دوستان مهربان و همراهان باوفای من و ما، سلام بر شما.
گاهی در گذر از مسیرهای سخت و صعب العبور، لحظهای لمحهای امکانی فراهم میشود تا دمی بنشینیم، دست و رویی به آبی زلال صفا بدهیم، گلویی تازه کنیم، تکه نانی در دهان بگذاریم و کمی رفع خستگی کنیم. این رفع خستگی با مرور کوتاه یک خاطره شیرین، یک آغاز دلنشین میتواند به بهترین شکل ممکن، انرژیها امیدها و سرور تحلیل رفته را به ما برگرداند و ما را آمادهی ادامه مسیر کند. نامه امروز آن مرور کوتاه محسوب میشود. مروری بر یک خاطره، بر یک آغاز دلنشین. این نامه این افتخار را دارد که خطاب به شما نوشته میشود. شما مردم ایران. برویم برنامه را آغاز کنیم.
سلام دوباره. من بهمن یزدانی هستم و نامه امروز از مجموعه نامههای بدون تمبر بدون تاریخ را خطاب به شما مخاطبان عزیزم، نه وسیعتر بگویم خطاب به همه کسانی که این نامه را میشنوند یا نمیشنوند مینویسم. دلیل این که بین نامههای خطاب به دکتر علیمراد داوودی عزیز این وقفه را انداختم، مناسبت امروز هست. امروز سالگرد یک میلاد هست که به عقیده من و تعدادی دیگر از مردم مثل من، نقطهی عطفی در تاریخ ایران و حتی میشود گفت جهان محسوب میشود. امروز و فردا سالروز میلاد دو مرد ایرانی است که مقدر بود حضور و ظهورشان در این سرزمین، آغاز سرنوشتی جدید و باشکوه برای ایران و جهان باشد. امروز میلاد سید علی محمد است که بهائیان او را حضرت باب مینامند و سالروز میلاد میرزا حسین علی نوری است که بهائیان او را حضرت بهاءالله خطاب میکنند و شارع و موسس آئین بهائی میدانند. و اما امروز:
امروز سالروز میلادی است که بیست و پنج سال بعد، منجر به ظهوری شد که میشود آن را به خورشیدی تشبیه کرد که بعد از وقفهای طولانی و تاریخی، نقاب شب از چهره برداشت و اعلام کرد که عصر نوین بشریت برای بشر فرا رسیده. دوره رسالت او فقط شش سال بود اما در این دورهی کوتاه رستاخیزی در ایران به وقوع پیوست که یک حساب سرانگشتی از رویدادها و وقایع آن شش سال، ما رو قانع میکند که یک بحر در یک کوزه جا گرفته یا یک آسمان در قاب یک پنجره. مسلما در این نامه امکان پرداختن به یک هزارم آن دوران هم نیست. من همهی تلاشم را میکنم از بین همه آنها دست کم به سه رخداد اشارهای مختصر داشته باشم. سه رخدادی که در تمام طول این سالهای زندگیام که حضرت باب را می شناسم و به او و دوران رسالتاش فکر کردم در ذهن و قلبم، در افکار و عواطفام بسیار روشن و درخشان بودهاند و هستند. چه مسرورم که امروز این حال و این احساس را از طریق این نامه با شما عزیزانم در میان میگذارم. همراهی شما را در ادامه به جان، مشتاقم.
به شبی فکر کنیم که در جایی در خانهای در شهر شیراز ملاحسین بشرویهای که تقریبا همشهری خودم محسوب میشود روبهروی حضرت باب نشسته و ایشان جایی میان صحبتها مقام و رسالت خودشان را به صراحت بیان میکنند و ملاحسین را در موقعیتی بسیار خاص و بسیار ویژه قرار میدهند. ملاحسین از حضرت باب تقاضایی میکند که ماهیت آن تقاضا به نظر من حکایت از حلول عصر نوین در زندگی و تفکر و ارزیابیهای بشر دارد دوستان عزیزم. تا جایی که من خواندهام و شنیدهام، تا جایی که عقل و حافظهی من یاری میکند، فکر میکنم برای اولین بار در تاریخ ادیان یک انسان از کسی که چنین مقامی را برای خودش قائل هست و آن را به زبان میآورد، چنین حجتی را طلب میکند. از او معجزه ظاهری نمیخواهد. از او میخواهد بنویسد. کمی عمیقتر به این مساله فکر کنیم. من حقیقتا ضربان قلبم تندتر میشود از یادآوری این مساله. نوشتن یک نماد است. نماد خردگرایی، نماد تعقل و تفکر و تمدن. نماد خردسالاری بر جان و وجدان آدمیان. و حضرت باب مینویسند. مینویسند. مینویسند. مفصل زیبا بی وقفه. برای من این شروع، یک شروع متفاوت و حیرتانگیز است. برای شما چطور؟
…