قسمت ۷ – نیلوفر هنرمند

Program Picture

داستان‌های نیلوفر

قسمت ۷ – نیلوفر هنرمند
۱۴ مهر ۱۴۰۱

هر فردی استعدادها و توانایی‌های مخصوص به خودش رو داره و همین توانایی‌ها هستن که باعث تفاوت بین ما آدم‌ها می‌شن. مهم اینه که همه‌ ما باید خودمون رو خوب بشناسیم و شناخت کامل نسبت به استعدادهامون داشته باشیم اما یادمون باشه که توانایی‌های ما نباید دلیلی برای فخر فروشی‌مون به دیگران باشه. اتفاقی که برای نیلوفر افتاد و قراره داستانشو بشنویم.

***

راوی: بچه‌ها همتون می‌دونین که هر کسی استعدادها و توانایی‌های مخصوص به خودش رو داره و همین توانایی‌ها هستن که باعث تفاوت بین ما آدم‌ها میشن. عزیزای من، مهم اینه که همه‌ی ما باید خودمون رو خوب بشناسیم و شناخت کامل نسبت به استعدادهامون داشته باشیم. اما… اما… یادمون باشه که توانایی‌های ما نباید دلیلی برای فخر فروشیمون به دیگران باشه. اتفاقی که برای نیلوفر افتاد و الان داستانشو می‌شنویم… حالا قبل از اینکه داستان شروع بشه یک‌ کم فکر کنین و ببینین شما چه استعداد‌ها و توانایی‌هایی دارین …

نیلوفر: مامان چرا خودمون نرفتیم دنبال نگار؟!! خیلی نزدیکه. به جای اینکه اینجا منتظرش باشیم می‌رفتیم دنبالش، شاید حتی سریع‌تر هم می‌رسیدیم.

مادر: درسته شاید سریعتر هم می‌رسیدیم ولی مسئله فقط سریع رسیدن نیست. ما باید یاد بگیریم تا جایی که می‌تونیم از وسائل نقلیه عمومی استفاده کنیم. مثل تاکسی اتوبوس قطار…‌ فکر کن همه آدم‌هایی که تو قطار هستند می‌خواستند با وسیله شخصی خودشون سفر کنن.

نیلوفر: چه ترافیک سنگینی میشد. اصلا نمیشه. این همه ماشین رو کجا جا بدن؟

مادر: درسته، و مهمتر از اون انرژی‌ایه که هدر میره و هوایی که بیشتر آلوده میشه. تازه برای من هم یک فرصت خوبه که با دخترم گپ بزنم. خب بگو ببینم، امروز یه طوره دیگه شاد هستی!!!! خیر باشه.

نیلوفر: ااااا صبر کنین. الان میگم. آهان، اینجاست. اینه مامان. دلیل خوشحالیمو ببینین…

مادر: آفرین نیلوفر، چه نقاشی قشنگی کشیدی!!!! تو واقعاً استعداد فوق‌العاده‌ای در این زمینه داری.

نیلوفر: خودم هم می‌دونم که خیلی خوب می‌تونم نقاشی بکشم. همین امروز تو کلاس وقتی سهیلا جون بهمون گفت یه نقاشی با موضوع آزاد بکشیم من هم سریع همین نقاشی که می‌بینین رو کشیدم. سهیلا جون کلی تشویقم کرد، بچه‌ها هم دورم جمع شدن که ببینن من چی کشیدم. مامان واقعاً نقاشیم از نقاشی همه بچه‌ها قشنگتر بود. نمی‌دونی اون موقع چه حس خوبی داشتم و چقدر به خودم افتخار کردم.

مادر: دخترم این خیلی خوبه که خودت پی بردی در نقاشی استعداد زیادی داری ولی باید مواظب باشی که داشتن این توانایی باعث نشه به خودت مغرور بشی… غروری که من الان در رفتار و حرف‌هات احساس می‌کنم.

نیلوفر: وای مامان اونجا رو، ای وای.

مادر: چی؟!! چی شد؟ چرا رنگت پرید؟

نیلوفر: اون گربه اوناهاش، رو ریل گیر کرده.

مادر: ای وای. دیدم. به خودت مسلط باش، باید کمکش کنیم.

نیلوفر: اونجا مامان، اون آقاهه فکر کنم مامور باشه.

مادر و نیلوفر: آقا، یک لحظه، آقای مامور…

مامور: بله، چی شده…‌ الان میام.

نیلوفر: اوناهاش، اون گربه.

مامور: دیدمش، گریه نکن دخترم، الان میرم نجاتش میدم.

مادر: مرسی. عجله کنین.

مامور: خیالتون راحت، ما کارمون رو بلدیم.

مادر: به خیر گذشت…

نیلوفر: آره ها. آقای مامور گفت ازین اتفاق‌ها می‌افته. دیدی چقدر ازمون تشکر کرد؟

مادر: درسته، البته هر کس بود همین کار رو می‌کرد. نیلوفر، می‌خواهی بریم تو اون کافی شاپ یه چیزی بخوریم؟

نیلوفر: آخ جون… معلومه که می‌خوام. میشه بستنی بخورم؟

مادر: میشه، من هم چای و کیک سفارش میدم.

نیلوفر: مامان، چند دقیقه پیش راجع‌ به غرور گفتی!! گفتی وقتی کاری رو خوب انجام می‌دیم باید مواظب باشیم که به خودمون مغرور نشیم. من متوجه نشدم، یعنی چی؟ مگه بده وقتی انقدر خوب نقاشی می‌کشم مغرور بشم. خب من این کارو خیلی خوب و عالی انجام میدم. چه اشکالی داره رو خودم حساب کنم و از خودم راضی باشم؟!!!

مادر: عزیز دلم، اول از همه فراموش نکن که هیچ کس در هیچ زمینه‌ای بدون نقص نیست. فقط پیامبران الهی کامل و بی‌نقصن. ما باید همیشه یادمون باشه که در مسیر یادگیری هستیم، سعی می‌کنیم که روز به روز پیشرفت کنیم ولی هیچ وقت کامل نمیشیم.

نیلوفر: می‌دونم. خب من هم همه‌ی سعیم اینه که تو کارهام پیشرفت کنم. مگه خودتون هم همینو از من نمی‌خواین؟

مادر: درسته، خیلی خوبه که با یادگیری و سعیو تلاش در مسیر پیشرفت و تکامل باشیم ولی تو این مسیر باید همیشه خاضع و فروتن هم بود.

نیلوفر: مامان می‌دونم فروتنی یعنی ساده بودن ولی متوجه نمیشم چه ربطی به پیشرفت کردنم داره.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه