مینیمالی به رنگ سبز
در این قسمت با نابغه سینما، عباس کیارستمی بیشتر آشنا میشیم.
***
داشتم به چیزهایی که بین هممون مشترکه فکر میکردم. با تمام تفاوتهایی که داریم، با این که زندگی هر جای دنیا یک اسمی داره، با این که اگه یکی یه روزی عربی یا پرتغالی حرف بزنه و ما هیچ ایدهای نداشته باشیم که منطورش چی بوده، اشک، خنده و عشق هر جای این جهان یک حس مشترک به ما میده. تک تک ما تجربه مشترک زندگی، عشق و مرگ رو خواهیم داشت. فرقی هم نداره از کجای این دنیا اومده باشیم. از هرجا که باشیم از جنگ میترسیم و با شنیدن صدای خنده یک کودک لبخند رو لب هامون میاد. با در نظر گرفتن تمام این مشترکات، به هنر رسیدم. نقاشی، فیلم و موسیقی و هر هنر دیگهای ما رو به وجد میاره. انگار که فارغ از نوع فرهنگ و گویشمون، به زیبایی میتونه روح ما رو تحت تاثیر قرار بده.
عباس کیارستمی یکم تیرماه ۱۳۱۹ در تهران به دنیا اومد و تحصیلات ابتداییش رو در محله قلهک پشت سر گذاشت. کیارستمی با نقاشی بود که وارد دنیای بی پایان هنر شد. در سن ۱۸ سالگی هم تونست در یک مسابقهٔ نقاشی برندهٔ جایزه بشه. در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشکده تهران به تحصیل تو رشته گرافیک و نقاشی پرداخت. بعد از اون هم برای ادامه تحصیل و تامین هزینههای زندگی مدتی به عنوان پلیس راهنمایی و رانندگی کار کرد و گاهی وقت ها هم در آتلیههای مختلف کار عکاسی رو انجام میداد.
تو کشور ما هنرمندان زیادی هستند که برای همه ما نام آشنایی دارند و قطعا عباس کیارستمی یکی از این افراده و خیلیها باور دارند که ایشون پدر سینمای ایرانه. آغاز ورود عباس کیارستمی نابغه سینما به خونه اصلیش یعنی سینما با ساخت تیتراژ بود که تیتراژ فیلم “وسوسهٔ شیطان” رو طراحی کرد و ساخت. طراحی پوستر و ساخت تیتراژ فیلمهای “قیصر” و “رضا موتوری” ساختهٔ مسعود کیمیایی رو هم انجام داد. پس از این تجربیات آغاز یک همکاری فوقالعاده شکل گرفت، همکاری کیارستمی و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. کیارستمی مدتی عهدهدار مسئولیت امور سینمایی کانون شد. کانون فرصت عالی در اختیار کیارستمی برای بروز استعدادش قرار داد. در واقع در اونجا بود که نامشون با ساخت اولین اثر سینماییشون یعنی فیلم کوتاه “نان و کوچه” سر زبانها افتاد. در ابتدا کیارستمی چند فیلم کوتاه برای کودکان و نوجوانان ساخت، اما در دل همین آثار سینمای او شکل گرفت، سینمایی زنده، پویا و سرشار از زندگی، که کودکان در اون نقشی پررنگ داشتند که البته سیستم آموزش و پرورش ایران رو هم به چالش کشیده بود. به نقش کودکان در فیلم های کیارستمی بسیار خالص و واقعی پرداخته شده.
در بسیاری از آثار ایشون میتونیم اعتراضی که به سیستم تربیتی و آموزش پرورش ایران دارند رو ببینیم. زندگی کودک و نوجوانان بسیار صادقانه است، اونها در خیابون، در خونه و در مقابل دوست و آشنا خودشون هستند. شفاف مثل آب میدرخشند. این ویژگیها رو میشه به سینمای کیارستمی نسبت داد وشاید صداقت و راستی در آثار عباس از همین سر و کله زدن با کودکان شکل گرفته باشه. نگاه ساده و عین حال به شدت پیچیده یکی از ویژگیهاییه که سینمای کیارستمی داره، ویژگی که در کودکان و نوجوانان نیز هست.
بلوغ سینمای کیارستمی و اوج رئالیسم او در سهگانه کوکر یعنی “خانه دوست کجاست”، “زندگی و دیگر هیچ” و “زیر درختان زیتون” اتفاق افتاد. جایی که مرز بین واقعیت و قصه رو شکافت و به روایتی نو در سینما دست پیدا کرد. امید و زندگی دو حس بسیار پر رنگ تو فیلم های ایشونه. حتی اگر مثل فیلم طعم گیلاس ، فیلمنامه داستان مردی باشه که می خواد به زندگیش پایان بده. نخل طلا که سال ۱۹۹۷ کیارستمی برای “طعم گیلاس” گرفت، مهمترین و معتبرترین جایزه بینالمللی بود که یک سینماگر ایرانی به دست آورد. کیارستمی پس از این موفقیت حسابی درخشید و در کشورهای دیگر از جمله فرانسه فیلم ساخت. کیارستمی فراتر از یک فیلمساز، یک انسان و الگوی انسانی برای جامعه بود. عینکی که از آن به زندگی مینگریست سرشار از نگاههای انسانی و امید بود، امیدی نه تو خالی بلکه پرمحتوا و با دلیل و گاهی قدم گذاشتن برای اصلاح جامعه شاید همین قدر ساده به نظر بیاد، کاشتن دونه امید به زندگی تو قلبهایی که خاکستری شدند.