قسمت ۲۸ – مکعب قصه‌گویی

Program Picture

سپیدار و ویززز

قسمت ۲۸ – مکعب قصه‌گویی
۰۳ شهریور ۱۴۰۱

این هفته ما با یک وسیله‌ی جذاب به اسم مکعب قصه‌گویی آشنا شدیم. این وسیله چند تا تاس داره و روی هر ضلع هر تاس، یک شکل کشیده شده است. این شکل‌ها می‌تونند ایده‌ی خوبی برای تمرین قصه‌گویی به آدم بدهند. دوست من و ویززز، بردیا با جوهر نامرئی یک قصه‌ی کارآگاهی نوشت و باعث شد که عمو نقاش جان، ما را با کتاب نقطه اثر پیتر رینولدز آشنا کنه.

***

ویززز

سپیدار: درود بر شما خوبان.

مامان: سلام بچه ها، روزتون بخیر.

سپیدار: سلام به شما.

مامان: امروز 3 شهریور 1401 خورشیدی و 25 اوت 2022 میلادی است و به برنامه‌ی ما خوش اومدید.

سپیدار: من و ویززز خیلی حس خوبی داریم که می‌تونیم از اتفاقات و تجربیات‌مون براتون بگیم. ولی اگر موقعیتی بود و می‌شد همه‌مون با هم یک جا دور هم بشینیم و حرف بزنیم، خیلی بیشتر به من می‌چسبید. اون اول‌ها که ویززز هنوز نمی‌تونست با من حرف بزنه و هی من حرف می‌زدم برام جالب بود ولی بعد چند وقت خسته‌کننده میشد. میشه. آدم دوست داره همون‌قدر که حرف می‌زنه بشنوه.

مامان: میشه شما هم از تجربیات‌تون در طول هفته برامون بگید؟ اگر صداتون رو برای اکانت تلگرام ما بفرستید من صداتونو برای سپیدار و ویززز پخش می‌کنم. این طوری دوستی‌هامون دو طرفه میشه.

مامان: ویززز نوشته الحق که بسیار خردمند هستید. مرسی از تشویقت ویززز جون. خب منم این هفته یک تجربه‌ی خوب دارم براتون بگم. هفته‌ی گذشته گفت و گوی خوبی با والدین داشتیم. به این نتیجه رسیدیم بد نیست برای استفاده‌ی بهتر از وقت‌مون توی پارک، زمانی که بچه‌ها کارگاه زندگی خلاقانه دارند ما هم یک گروه کتاب خونی درست کنیم و دور هم کتاب بخونیم و در موردش فکر کنیم.

سپیدار: مامان خیلی ذوق کردی‌ها. سه‌شنبه حواسم بهت بود. چشمات برق می زدن. حالا چطوری کتاب رو انتخاب می‌کنید.

مامان: نوبتی. هر دفعه که نوبت‌مون باشه سه تا کتاب متفاوت معرفی می‌کنیم و گروه انتخاب می‌کنه کدوم رو بخونیم.

مامان: ویززز هم از این ایده خوشش اومده و نوشته: این جانب بنده هم اکنون مشغول مطالعه‌ی کتاب بسیار ارزشمند هزار و یک شب هستم و بسیار آن را توصیه می‌کنم. مرسی ویززز.

سپیدار: برنامه‌ی این هفته‌ی کارگاه زندگی خلاقانه هم به این حرف‌های الان مربوط بود، هم به صحبت‌های هفته‌ی پیش عمو نقاش، که از اهمیت قصه‌ها گفت؛ از خیلی خیلی خیلی سال پیش تا الان. برای آدم‌ها گفت. اولش که رفتیم یکمی حرف‌های اون دفعه رو مرور کرد و بعدش یک کیسه‌ی کوچولوی پارچه‌ای جلومون گذاشت.

مامان: خوشم میاد عمو نقاش حواسش هست از پلاستیک کمتر استفاده کنه. ویززز نوشته به این ترتیب و با استفاده از کیسه‌ی پارچه‌ای کنجکاوی حاضرین نیز برانگیخته شد.

سپیدار: آره. خیلی. برای این که دوباره مثل هفته‌ی پیش خبری از سبد لوازم‌التحریر نبود. فقط این کیسه‌ی کوچیک بود با یک پوشه پر از کاغذ. همه‌ی ما چشم‌هامونو ریز کرده بودیم و با دقت گوش می‌دادیم ببینیم عمو چه نقشه‌ای کشیده.

مامان: عمو نقاش از یک وسیله‌ی جالب برای پیشبرد کارگاه استفاده کرد. توی کیسه‌ی عمو نه تا تاس بود. روی هر طرف از این تاس‌ها یک شکل کشیده شده بود. شکل‌های مختلف مثلا توپ، گربه، پرنده، شکلک غمگین و کلی چیزای دیگه.

سپیدار: عمو به ماها گفت که هر کدوم یک ورقه جلومون بذاریم و مداد یا خودکارمون هم توی دست بگیریم. بعد ازمون خواست که نوبتی سه تا تاس از توی کیسه بیرون بیاریم. خوب نگاهش کنیم و اون سه تا کلمه رو روی کاغذ بنویسیم. همه‌مون کنجکاو بودیم ببینیم چه شکل‌هایی بهمون می‌افته.

ویززز

سپیدار: برای من قفل، ساعت و شکلک خوابالو اومد. برای ویززز هم آتیش، جای پا و ماه.

مامان: وقتی همه شکلک‌هاشون رو انتخاب کردن عمو نقاش لبخندی زد و گفت خب حالا دست به کار بشید. زود تند سریع یک قصه‌ی کوتاه بنویسید که این سه تا انتخاب‌تون توش باشه. نگران نباشید نمی‌خوایم شاهکار ادبی بنویسیم می‌خوایم تخیلمون رو ورزش بدیم. شما می‌تونید. هر کسی هم کمک خواست من در خدمتم.

سپیدار: خلاصه ماها با کلی غرغر شروع به نوشتن کردیم. صادقانه بگم تنها کسی که غر نزد ویززز بود. ساکت و آروم سرشو انداخت پایین و تند تند نوشت. عجب قصه‌ی بامزه ای هم نوشتی ویززز جون.

ویززز

سپیدار: اوووو قصه نبود؟!

مامان: پس چی بود؟!

سپیدار: خاطره ای از سفر دوستش به کره‌ی ماه بود! چه جااااایی.

مامان: از این خاطرات بیشتر برامون بگو ویززز جون.

ویززز

news letter image

ثبت نام در خبرنامه