ما خردمندانِ نابخرد

Program Picture

هویتی که گم شده است

ما خردمندانِ نابخرد
۰۲ مرداد ۱۴۰۱

در دنیای مدرن اکثر نظام‌های فکری، انسان را تک بعدی و مادی تعریف می‌نمایند و شاید ناکامی آن‌ها در حل مشکلات بشر در میان بسیاری از گشایش‌های علمی و تکنولوژیک، نادیده انگاشتن بعد روحانی ماهیت بشر باشد. در این اپیزود به دیدگاه غالب بر ماهیت انسان پرداخته‌ایم و سعی نمودیم جوانب موضوع را اندکی عیان سازیم.

***

 

در ابتدا به قسمتی از کتاب جهانِ بدون فقر نوشته محمد یونس، برنده جایزه صلح نوبل گوش می‌دهید.

من بر این باورم که عللِ ریشه‌ایِ معمای “رشد اقتصادی” را می‌توان در دیدِ ناقص و ناکامل اجتماعی که زیربنای سیستم اقتصادی ماست، پیدا کرد. فلسفۀ سرمایه‌داری به طور مختصر این است:

رشد اقتصادی تنها راه بهبود زندگی مردم دنیا و کاهش مصیبت‌ها و نابرابری است؛ رشد اقتصادی فقط از طریق سرمایه‌گذاری در بازارهای آزادِ رقابتی انجام‌پذیر است؛ سرمایۀ مالی فقط باید جذب شرکت‌هایی شود که هدفشان بیشینه‌سازی سود مالی است؛ افزایشِ سود مالی فقط توسطِ شرکت‌هایی انجام می‌گیرد که بیشینه‌سازیِ سود را تنها هدف خود می‌بینند. بر حسب این منطق، بیشینه‌سازیِ سود باید مهم‌ترین هدف باشد؛ اما نگاهی به وضعیت کنونیِ جهان نشان می‌دهد که این منطق نتیجه نمی‌دهد. کسب و کارها در کشورهای در حال توسعه با پشتکار زیاد در حال حداکثرسازی سود هستند. با گسترش سرمایه‌داری، طبقه جدیدی از ثروتمندان در کشورهای در حال توسعه شکل می‌گیرد؛ هنگامی که هزاران نفر به خاطر آلودگی دچار بیماری و یا مرگِ زودرس می‌شوند.

مشکل اصلی، فلسفۀ سرمایه‌داری و رشدِ اقتصادیِ کنترل نشده در رابطه با استفاده از منابعِ طبیعی است. بر حسبِ این فلسفه، کسانی که از قدرت مالی و توانایی بیشتر برخوردار هستند می‌بایست منابع طبیعی را برای حداکثرسازی سودِ کسب و کار تصاحب کنند و آنها هستند که در پایان، تخصیص این منابع را تعیین می‌کنند. متاسفانه فرآیند توصیف شده، شرح دقیقی از چگونگی تخصیصِ فعلیِ منابعِ دنیا است. شرکت‌های خصوصی به تنهایی و یا در برخی از مواقع با همکاری دولت‌ها به تخصیص منابع می‌پردازند. اما در همۀ این سناریوهای تصمیم‌گیری برای تخصیص منابع، مردمی که برای بهبود زندگی خود نیاز به دسترسی به سهمی از این منابع دارند بی‌نقش هستند. با کاهشِ منابعِ تجدیدناپذیر و با وجودِ خطراتِ تغییراتِ آب و هوایی باید قبول کرد که سرمایه‌داری با تک هدفِ “سودآوری”، به عنوان مبنایِ قانون‌گذاریِ محیطِ زیستی، قابل قبول نیست.

در ادامه به بخش‌هایی از کتابِ کج‌رفتاری، نوشتۀ ریچارد تیلر گوش خواهید داد. پس از آن با بخش‌هایی از کتاب سُقُلمِه از ریچارد تیلر و کاس آر سانستین با شما خواهیم بود.

به مدت چهار دهه، یعنی از زمانی که دانشجوی تحصیلات تکمیلی بودم، چنین داستان‌هایی دربارۀ راه‌های بی‌شماری که مردم را از موجودات خیالیِ موجود در مدل‌های اقتصادی دور می‌کنند، ذهن مرا مشغول کرده بودند. هرگز منظورم این نبوده که ایرادی بر مردم وارد است؛ همۀ ما انسان هستیم- انسان هوشمند. البته، مشکل از مدلی است که توسط اقتصاددان‌ها به کار برده می‌شود؛ مدلی که موجودات خیالی‌ای که من آن‌ها را «انسان‌های اقتصادی» می‌نامم جای‌گزین انسان‌های هوشمند می‌کند. در مقایسه با دنیای خیالیِ انسان‌های اقتصادی، انسان‌های عادی کج‌رفتاری‌های زیادی دارند. به این معنا که مدل‌های اقتصادی باعث بسیاری از پیش‌بینی‌های نادرست می‌شوند؛ پیش‌بینی‌هایی که می‌توانند پیامدهای جدی‌تری در مقایسه با ناراحتی و دلخوریِ دانشجویان داشته باشند. تقریبا هیچ اقتصاددانی متوجه وقوع بحران مالی در سال 2008-2007 نشد و بدتر اینکه، بسیاری از آن‌ها فکر می‌کردند که این حوادث و پیامدهای آن چیزهایی بودند که به سادگی می‌توانستند اتفاق نیفتند.

بسیاری از اقتصادخوانان، اقتصاددانان و حتی اقتصاد نخوانده‌ها، همه را «عقل کل» می‌دانند، آنان معتقدند که هریک از ما به خوبی فکر می‌کنیم، به خوبی تصمیم می‌گیریم و در کل بی‌شباهت به انسان منطقی در متون اقتصاد نیستیم. با نگاهی به کتاب‌های اقتصاد می‌بینیم که این انسان‌های منطقی (عقل کل‌ها)، قدرت فکری آلبرت انیشتین، حافظه نامحدود جدیدترین هارددیسک‌ها و ارادۀ آهنین مهاتما گاندی را دارند!

اما مردمی که می‌بینیم واقعا این‌چنین نیستند. آدم‌ها برا انجام یک ضرب و تقسیم ساده نیازمند ماشین حساب‌اند. تاریخ تولد همسرشان را فراموش می‌کنند و لحظۀ تحویل سال نو در حال چرت زدن هستند. آن‌ها «عقل کل» نیستند، آن‌ها آدم هستند. آدم معمولی.

در ادامۀ این کتاب همه‌جا انسان‌های اقتصادی را «عقل کل» و انسان‌های معمولی را «آدم» می‌نامیم.

پائولو فرِیره  Paulo Freireنظراتی فراتر از اِریک فروم ارایه می‌دهد.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه