قسمت ۶ – مامانِ سپیدار برای خوشحال کردن ویززز پیشنهاداتی دارد
۲۹ اسفند روز خاصّی به حساب میاد. هم دیگه عید خیلی خیلی نزدیکه، هم این که به عنوان روز جهانی شادی ثبت شده است. ویززز ولی زیاد خوشحال نبود. مامانم چند تا ایده داشت و کلی تلاش کردیم تا ویززز دوباره شاد و خوشحال بشه. این پیشنهادات مامانم فقط مخصوص ویززز نبود، برای همه آدمها، چه بزرگ چه کوچیک مفید خواهد بود.
عیدتون مبارک!
***
مامان: سلام بچهها جون. خوب و خوشحال هستید؟ امروز ۲۶ اسفند ماه ۱۴۰۰ خورشیدی، ۱۷ مارچ ۲۰۲۲ میلادیه و شما به آخرین برنامه امسال ما گوش میدید.
سپیدار: سلام، سلام. تو این روزهای قشنگ که فقط یک کوچولو تا نوروز مونده حالتون چطوره؟ … ویززز میگه: دروود. در صحت و سلامت هستید؟
مامان: از صدای سپیدار میفهمید چقدر شاد و خوشحاله؟ منم خیلی خوشحالم. نوروز نزدیکه. بهار داره میاد و کلی حس خوب با خودش میاره.
سپیدار: برنامه شما برای نوروز چیه؟ برنامه خانوادههای شما هم توی این چند سال گذشته به خاطر کرونا متفاوت شده؟
مامان: مهم اینه تلاش کنیم در اون موقعیتی که هستیم، شاد باشیم.
سپیدار: اممم مامان؟! به نظرم که ویززز خیلی خوشحال نیست.
مامان: بم بگو چی میگه؟ چرا فکر کردی خوشحال نیست؟
سپیدار: حرف نمی زنه. انگار با یک صدای غمگین آه کشید.
مامان: ای جانم. فکر کنم باید ازش بپرسیم که دوست داره به ما بگه چه حسی داره و چه کمکی از ما برمیاد؟
سپیدار: باشه. ویززز جان. عزیز جان. قشنگ جان. چی شده؟ غمگینی که آه می کشی؟
سپیدار: آهان. بذار برای مامانمم بگم. ویززز میگه دلی گرفته و محزون دارم. محزون، یعنی دلش چی شده؟
مامان: یعنی غمگینه. ویززز جان چه کمکی از ما بر میاد که دلِ عزیزت کمتر غم داشته باشه؟
سپیدار: آهااان. میگه برای سرزمین و مردمان خودش دلتنگ شده. وای نکنه می خواد برگرده مامان.
مامان: نمی دونم سپیدار جانم.
سپیدار: ویززز میگه نه نه. سرزمین خودش در دور دست هاست و مدت ها طول میکشه بهش برسه. هنوز هم نمی تونه مسافرت کنه. اگر هم می تونست دلش نمی خواد بره.
سپیدار: دیدن مردم در این روزهای انتهای سال اونو یاد عیدهای سرزمین خودش انداخته.
مامان: ای جونم. ویززز میدونم که به قول خودت محزونی و درک میکنم که دوری و دلتنگی آدم رو غصه دار میکنه. فکر میکنی اگر من و سپیدار چی کار بکنیم تو دوباره شاد و خوشحال میشی؟
سپیدار: هیچ وقت به فکرم نمیرسید که این جمله رو بگم، آخه ویززز شونه نداره که، ولی به نظر میرسه که ویززز شونههاشو بالا انداخت. مثل وقتهایی که مامان یک سوال میکنه و من نمیدونم چی باید جواب بدم.
مامان: برای من این طوریه که وقتی در مورد شادی حرف میزنم، واقعا واقعا شاد میشم.
سپیدار: من موافقم. بیا در موردش حرف بزنیم.
مامان: خیلی خب. بیا با هم بگیم که چه وقتهایی احساس شادی داریم؟
سپیدار: وقتی که به این فکر میکنم چقدر همه ما یعنی تو، بابا، ویززز، بقیه خانواده و دوستهام همدیگه رو دوست داریم، خوشحال میشم.
مامان: عالیه. مثلا من وقتی با حرفها و کارهام بقیه رو خوشحال میکنم خیلی حس خوب میگیرم. بیا یک کاری کنیم. میشه لطفاً سه تا ورقه کاغذ سفید و جعبه مداد رنگیها رو از اتاق بیاری؟ جملهای که گفتی یک ایده بهم داد.
سپیدار: بعله. چشم… خب چی کار کنیم؟
مامان: بیاید سه تایی مون نقاشی بکشیم. اول چشمهامون رو ببندیم و به همه اونهایی که دوستشون داریم فکر کنیم. چشم هاتونو بستید؟
سپیدار: بله… ویززز میگه بلی.
مامان: حالا از بین اونهایی که دوستشون دارید، یک نفر رو انتخاب کنید. خوب بهش فکر کنید. به صورتش، به کارها و حرفهاش، به چیزهایی که باعث میشه دوسش داشته باشید. خب چشمهاتونو باز کنید و اون موجود رو بکشید. میتونه آدم باشه، حیوون خونگی باشه و یا حتی یکی از مردم سرزمینهای دور باشه.
سپیدار: چه جالب. باشه باشه.
مامان: امممم.
سپیدار: کم مونده نقاشیم تموم شه مامان… ویززز میگه اندکی صبر!
مامان: عجلهای ندارم که. فقط خواستم بگم فکر نکنید کارمون تموم شد. بعدش میخوایم کاغذ رو برگردونیم و یک نقاشی جدید بکشیم.
سپیدار: نقاشی از کی؟
مامان: نقاشی یکی از کسانی که می دونیم ما رو خیلی خیلی دوست داره. این طوری یک برگه داریم که دو طرفش پر از حس خوبه. هر بار ببینیمش شاد میشیم و انرژی میگیریم.
سپیدار: ا، چه جالب شد. بگیم بچهها هم اگر دوست داشتند نقاشی بکشند؟ بعد اگر خیلی دوست داشتن برای ما هم بفرستند که ببینیم؟