قسمت ۲۷ – قصّه‌هایی از گذشته‌های دور

Program Picture

سپیدار و ویززز

قسمت ۲۷ – قصّه‌هایی از گذشته‌های دور
۲۷ مرداد ۱۴۰۱

این هفته تو کارگاه زندگی خلاقانه، عمو نقاش از تاریخ گذشته‌های دور انسان‌ها برامون گفت، این که قصه‌ها همیشه توی زندگی ما حضور داشته‌اند. از دو قبیله که یکی همیشه کار می‌کرد، هی دنبال غذا می‌گشت و اون یکی عاشق قصه‌ها بود و از هر وقت خالی برای قصه گفتن استفاده می‌کرد. ما نوادگان یکی از این قبیله‌ها هستیم. حدس می‌زنید کدوم قبیله تا امروز باقی موندند؟

موسیقی:عمو پیمان، شادی

***

ویززز

سپیدار: درود بر شما! احوال شما چگونه است؟!

مامان: سلام بچه ها، روزتون بخیر.

سپیدار: سلام. حالتون چطوره؟ سلامتید؟ امروز 27 مرداد 1401 خورشیدی، 18 اوت 2022 میلادی است و به برنامه‌ی ما یعنی سپیدار و ویززز و مامان سپیدار گوش می‌کنید.

مامان: این هفته کارگاه زندگی خلاقانه واقعا جالب بود.

ویززز

سپیدار: مامان ویززز میگه دقت کردی هر هفته هر سه تایی‌مون همین رو می‌گیم.

مامان: آخه واقعا عمو نقاش ایده‌های جالبی داره. ماجرای این هفته رو برای بچه‌ها بگیم تا اون‌ها قضاوت کنند که جالب بود یا نه.

سپیدار: باشه. اول برای این که یک تصویری از کارگاه ما داشته باشید باید بگم که یک تیکه از پارک نزدیک خونتون رو تصور کنید که وسط چمن‌ها چند تا زیلو کنار هم انداخته شده. بعد عمو نقاش رو تصور کنید که منتظر ما نشسته.

ویززز

سپیدار: و همون طور که ویززز یادآوری کرد جلوی عمو یک سبد بزرگ هست که پر از وسایل لازم برای کاردستی و نقاشیه.

مامان: سبد، اولش اینقدر پر نبود ولی عمو به بچه‌ها پیشنهادی کرد که باعث شد سبد کارگاه پر پر بشه. بهشون گفت که حتما توی خونه یک لوازم‌التحریری دارند که مدت‌هاست سراغش نرفته‌اند. فرقی نمی‌کنه چسب باشه یا مداد رنگی یا مقوا. اونی که خیلی وقته ازش استفاده نکرده‌اند رو برای کلاس بیارند.

سپیدار: بله و ما هم گوش دادیم و حالا نتیجه عالیه.

ویززز

سپیدار: ویززز میگه شریک شدن به هر حال لذت‌بخش است، چه وسایل باشد چه تجربیات زیبا.

ویززز

سپیدار: ولی آن روز، تفاوت عظیمی تفاوتی عظیم با روزهای دیگر داشت. عمو نقاش بخشی از خرد عمیق بشریت را با ما به اشتراک گذاشت.

مامان: خبری از سبد نبود! عمو نقاش سرشو بالا گرفته بود و به ابرها نگاه می کرد.

سپیدار: بله بله، ویززز بالاخره یک مشابهت شباهت بین سرزمین خودشو و زمین پیدا کرد. همون بازی ذهنی‌ای که عمو نقاش می‌کرد. شما این بازی رو بلد هستین؟ همون بازی‌ای که با نگاه کردن به ابرها میشه تو ذهن شکل‌های مختلفی براشون پیدا کرد. توی سرزمین ویززز هم این بازی رو انجام میدن. ولی اون جا ابرهاشون مثل ابرهای زمین سفید نیست، رنگارنگه!

مامان: پس تو سرزمین ویززز هم همین بازی با شکل ابرها انجام میشه! عجب! کی فکرشو می‌کرد؟ ویززز کاش می‌شد ابرهای سرزمینت رو ببینم مطمئنم آسمون خیلی زیبایی دارید. خواهید داشت.

سپیدار: همه که جمع شدند عمو نقاش شروع کرد به حرف زدن. معمولا من این طور وقت‌ها، یعنی موقعی که یک بزرگ‌تر می‌شینه و شروع به حرف زدن می‌کنه حوصله‌ام سر میره. خسته میشم و حواسم پرت میشه.

مامان: ولی اون روز خیلی حواست جمع بود. من از سوالاتی که پشت سر هم از عمو نقاش می‌پرسیدی فهمیدم.

سپیدار: همین دیگه. منی که معمولا حوصله‌ام سر میره از هیجان فهمید نمی‌تونستم سر جام بشینم. ویززز هم همین طور بود.

مامان: عمو نقاش حرف‌هاشو با یک مثال شروع کرد. به بچه‌ها گفت، تا حالا دریا رو دیدین؟ توی فیلم‌ها و کارتون‌ها یا دریای واقعی. فرقی نمی‌کنه. بعد بهشون گفت چشماتونو ببندین. تصور کنید یک ماهی کوچولو هستید وسط دریا. دریا بزرگه، عمیقه. به پایین که نگاه می‌کنید چیزی نمی‌بینید. به بالا هم نگاه می‌کنید چیزی نمی‌بینید.

سپیدار: عمو برامون صبر کرد که همه‌مون تو ذهن‌مون ماهی کوچولو بشیم و وسط دریا شنا کنیم. بعد بهمون گفت به نظر شما، ماهی‌های وسط دریا  آب رو حس می‌کنند؟

ویززز

سپیدار: عمو جان صبوری کردند تا ما به مشورت و تعامل بپردازیم. گروه به گروه و فرد به فرد مشورت نموده و نظرات خود را بیان کردیم. برخی باور داشتند که حتما ماهی آب را حس می کند چون در زمانی که به عمق آب شنا می‌کند محیط تاریک‌تر می‌شود. پس چیزی جلوی نور خورشید را می‌گیرد. از آب دور می شود احساس خفگی می‌کند. برخی دیگر نیز باور داشتند که ماهی‌ها آب را حس نمی‌کنند چرا که وجود آب برایشان معمول و عادی است. اما وقتی بیرون آب می‌افتند احساس خفگی می‌کنند. برخی دیگر می‌گفتند، درست مثل انسان‌ها. انسان‌ها هم در حالت معمول به هوا فکر نمی‌کنند چرا که عادی‌ست. ولی آدمیزاد نیز هوا را حس نمی‌کند. وقتی که هست عادی است.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه