نگاهی به دو مقالۀ «معانی روحانی در قصههای پریان» و «آموزش مفاهیم روحانی به کودکان با قصهگویی» نوشتۀ لیلی میلر-مورو.
***
فرزاد: دوستان سلام؛ با یک برنامهی دیگه از مجموعه «آموزههای نو»، به اتفاق پریسا، با شما هستیم.
پریسا: سلام من رو هم از استودیوی رادیو پیام دوست در کانادا پذیرا باشید.
فرزاد: این هفته با یک مجموعه مقالهی دیگه با عنوان «معانی روحانی در قصههای پریان» در خدمت شما هستیم. این مقالهها را لیلی میلر-مورو نوشته که مؤسس و مدیر عامل مرکز عدالتِ طاهره است: سازمانی غیرانتفاعی که با الهام از آموزههای بهائی برای زنان و دخترانی که حقوق انسانیشان تضییع شده تسهیلات حقوقی و قضایی فراهم میکند. لیلی این مرکز را در سال 1997 تأسیس کرد. او تاکنون جوایز و افتخارات متعددی به خاطر فعالیتهایش کسب کرده، از جمله، گلدمن سَکس او را یکی از «100 کارآفرین برجستۀ 2012»، و مجله نیوزویک، یکی از «150 زن بیباک در جهان» شناختهاند. لیلی همراه با شوهر و سه فرزندش در نزدیکی واشنگتن دیسی زندگی میکند.
پریسا: این هفته نگاهی میکنیم به دو مقالۀ اول این مجموعه، با عناوین «معانی روحانی در قصههای پریان» و «آموزش مفاهیم روحانی به کودکان با قصهگویی».
فرزاد: دوستان، لطفا با برنامه امروز ما همراه باشید.
پریسا: قصههای پریان را شنیدی و یادت هست که؟! مثل سیندرلا، زیبای خفته، سفیدبرفی، …
فرزاد: بله. کمپانی فیلمسازی دیزنی هم کلی فیلم بر اساس این قصهها ساخته.
پریسا: خب، نظرت راجع به اینجور قصهها چیه؟ به خصوص، فکر میکنی برای بچهها مناسباند؟
فرزاد: تا حالا بهش فکر نکرده بودم. راستش، نمیدونم. اما میدونم که بعضی از پدر و مادرها مخالفاند که بچههایشان قصههای پریان ببینند یا گوش کنند.
پریسا: خب، نویسنده مقاله امروز ما، لیلی میلر-مورو، یکی از آن مادرهاست. خودش میگوید: «بله، من از آن مادرها هستم؛ از آنهایی که نمیگذارند دختربچههایشان با عروسکهای باربی بازی کنند چون همهچیزشان غیرواقعی است؛ از آنهایی که هیچوقت اجازه نمیدهند بچههایشان سیندرلا ببینند. و اگر اتفاقی یکی از این قصههای والت دیزنی درباره شاهزاده خانمی ببینند که تنها هدفش در زندگی این است که بوسیده بشود و شاهزادهای او را نجات بدهد، زود توضیح میدهم: آنها کاملا میتوانند خودشان را نجات بدهند، و بوسیدن رفتار مناسبی برای سن آنها نیست.»
فرزاد: برای مادری که فکر میکرده قصههای پریان پوچاند، از نظر اخلاقی سؤالبرانگیزند، و کلیشههای جنسیتی میسازند، احتمالا قانع کردن بچههایش خیلی کار سادهای نبوده.
پریسا: نه. خودش تعریف میکند که یک بار شنیده دختر 5 سالهاش در جواب دوستش که از او پرسیده چرا عروسک باربی ندارد گفته: «مامانم از باربی خوشش نمیآید. چون به نظرش باربی زیادی زیباست.»
فرزاد: عجب مکافاتی. پس بچههایش خیلی به آن چیزی که منظورش بوده نرسیده بودهاند. خب، چطور نظرش درباره قصههای پریان عوض میشود؟
پریسا: تغییر نظرش از آنجا شروع میشود که یک روز دختر 9 سالهاش بهش میگوید: «مامان، یک سریال تلویزیونی داره پخش میشود که همه بچهها راجع بهش حرف میزنند. میشود با هم آن را ببینیم و شما به من بگید نظرتان چیه؟»
فرزاد: و لابد اصرار دختر باعث میشود که مادر دقیقتر آن برنامه رو ببیند.
پریسا: درسته. و بالاخره با چند شرط و شروط به دخترشان اجازه میدهند که آن سریال را ببیند. اما بعد از این ماجرا، لیلی کنجکاو میشود بفهمد که آیا واقعا در قصههای پریان مفاهیم عمیقی هست یا نه. در طی جستجویی که میکرده به کتابی برمیخورد که یک روانشناس کودک و مورخ قصههای پریان آن را نوشته بوده. خودش میگوید: «آن کتاب دیدگاه من را نسبت به چیزی که فکر میکردم قصههای پوچ و مضرند کاملا عوض کرد و این امکان را به من داد که اصول روحانیای را که مدتها به دنبالش بودم در آنها ببینم.»
فرزاد: خب، این دیدگاه جدید چی بود؟
پریسا: دیدگاه جدید او در واقع متأثر از تعریف خود قصه بود. قصه یا حکایت داستانی است که درسی اخلاقی یا روحانی به ما میدهد و سنتی به قدمت پیدایش زبان دارد. حکایات به مفاهیم انتزاعی لباس ملموس میپوشانند. هم بزرگترها و هم کودکان مفاهیم روحانی و درسهای اخلاقی را از راهی مؤثر و کهنهنشدنی یاد میگیرند: یعنی حکایات.
…