نگاهی به دو مقالۀ «پدر، تو با من خیلی بد رفتار کردی اما من دوستت دارم.» و «پسرِ روحانیِ پدر خود باش!» نوشتۀ سیدنی موریسن.
***
پریسا: دوستان سلام؛ من، پریسا، به همراه همکارم فرزاد از استودیوی رادیو پیام دوست به شما سلام میگیم.
فرزاد: همونطور که میدونین مجموعه برنامه آموزههای نو مقالههایی از وبسایت بهائی تیچینگز را معرفی میکنه. اگر تا حالا به این وب سایت سری نزدین، حتما این کار رو بکنین. روزانه مقالههای جالب زیادی در این وبسایت منتشر میشه.
پریسا: مقاله اول امروز رو که سیدنی موریسن نوشته به در خواست یکی از شنوندههامون از اوکراین براتون نقل میکنیم.
فرزاد: و مقاله دوم هم مرتبط با مقاله اوله و باز هم نویسندش سیدنی موریسونه. این مقاله رو پریسا انتخاب کرده و در قسمت دوم معرفی میکنه.
پریسا: دوستان با ما همراه باشید. سیدنی موریسن اصلا نیویورکی، فارغ التحصیل دانشگاه یوسیاِلاِی، و از کهنهسربازهای جنگ ویتنام است. او در دبیرستان تاریخ و ادبیات درس میداد و بعدتر مدیر مدارس ابتدایی، راهنمایی، و دبیرستان در کالیفرنیای جنوبی شد. در حال حاضر، به عنوان مربی و راهنما در مؤسسههای تربیتی خدمت میکند و در اوقات فراغتش داستاننویسی یا تاریخنگاری میکند.
پریسا: اسم این مقاله هست: «پدر، تو با من خیلی بد رفتار کردی اما من دوستت دارم.»
فرزاد: چه عنوانی!
پریسا: آره، راستش من هم وقتی ایمیل دوستمون به دستم رسید، کمی تعجب کردم که چرا این مقاله رو معرفی کرده. اما وقتی به آخر ایمیل رسیدم، با خودم گفتم چه انتخاب خوب و متفاوتی. فکر میکنی بتونی حدس بزنی موضوع مقاله چیه؟
فرزاد: حتما موضوعش تربیتیه؟ آره!
پریسا: خوب هم آره هم نه.
فرزاد: جالبه. پس بهتره بیشتر از این من و شنونده ها رو معطل نکنی و بری سر اصل مطلب.
پریسا: باشه، یکم صبر داشته باش. به اصل مطلب هم میرسیم … این دوست اوکراینی در ایمیلش نوشته بود که به تازگی پدرش رو از دست داده. در ادامه گفته که رابطش با پدرش چندان خوب نبوده و خاطرات خوبی ازش نداره. این موضوع و یادآوری خاطراتش با پدرش حس دوگانهای درش ایجاد کرده. اگرچه بابت از دست دادن پدرش غمگینه اما هر چی تلاش میکنه نمیتونه اون رو ببخشه. این شنونده در ادامه گفته با خوندن مطلب سیدنی موریسن احساس آرامش بیشتری میکنه و تونسته پدرش رو کمی ببخشه.
فرزاد: خوب حتما از اینکه فهمیده اون تنها کسی نیست که دچار چنین احساس دوگانهای شده کمی احساس آرامش میکنه.
پریسا: بله درست متوجه شدی. این دوست ما هم از اکراین همین رو نوشته بود و در ادامه اشاره کرده بود که اگرچه این مقاله یک تجربه شخصیه اما در پایانش به مطلب کوتاه ولی عمیقی اشاره میکنه که باعث ارامش خاطر این دوست شده و فکر کرده که اون رو با بقیه هم در میون بگذاره. چون میتونه به خیلی های دیگه هم که در شرایطی مشابه او هستن کمک کنه.
فرزاد: خوب، پس حالا دیگه میری سر اصل مطلب یا نه؟
پریسا: بله، کمی صبر داشته باش. بعد از یک تنفس کوتاه.
…
پریسا: خوب کجا بودم؟ آها داشتم میگفتم که این مقاله بیشتر یک تجربه شخصیه. پس بذار اول برات تعریفش کنم و بعد بگم در انتها چی گفته که توجه دوست ما رو از اوکراین به خودش جلب کرده و باعث آرامش خاطرش شده. سیدنی موریسن از پدرش میگوید؛ پدری کمحرف، بیشتر ساکت، با سِگِرمههای در هم. موریسن مینویسد: «پدرم، نیویورکی توداری بود که از مناطق روستایی اکلاهما فرار کرده بود و مثل خیلی دیگر از مردان سیاهپوست همنسلش به شمال کشور رفته بود. همه، از جمله دوستانش، اذعان میکردند که او کسی نبود که بشود جلویش ایستاد: آتشفشان جوشانی بود که وقتی فوران میکرد کسی جلودارش نبود. وقتی کار بدی میکردیم فقط لازم بود مادرم به ما بگوید: «میخواهی به پدرت بگویم؟» تا هرچه میگفت انجام دهیم.
فرزاد: و اما اون مطلب کوتاه و عمیق!؟
پریسا: موریسون در پایان این مقاله میگوید: «هیچوقت پدرم را مردی صاحب کمالات روحانی و اخلاقی نمیدانستم اما حالا که او درگذشته، میفهمم بدون اینکه متوجه باشم ارزشهایی روحانی به من آموخته که برای من از همه چیز مهمترند.»
…