Program Picture

آموزه‌های نو - فصل ۶

قسمت ۹
۰۷ تیر ۱۴۰۱

مقاله‌ی اول نوشته‌ی بدیع خالقی با عنوان «چطور گفتگو با یک بی‌خانمان زندگی من را تغییر داد» و مقاله‌ی دوم با عنوان «چرا افسوس اشتباهاتم را نمی‌خورم» نوشته‌ی هلن هارپر

***

فرزاد:‌ دوستان عزیز، سلام. وقتتون بخیر. من فرزادم و با قسمت دیگه‌ای از برنامه‌ی آموزه‌های نو در خدمت شما هستیم.
پریسا: سلام، من پریسا هستم از اینکه با ما همراه شدین تا این قسمت از برنامه‌ی ما رو بشنوید ازتون ممنونیم.
فرزاد:‌ امروز هم دو مقاله از مجموعه مقاله‌های وب سایت بهائی تیچینگز رو خدمتتون معرفی می‌کنیم.
پریسا: مقاله‌ی اول نوشته‌ی متین خالقی با عنوان «چطور گفتگو با یک بی‌خانمان زندگی من را تغییر داد».
فرزاد: و مقاله‌ی دوم با عنوان «چرا افسوس اشتباهاتم را نمی‌خورم» نوشته‌ی هلن هارپر
پریسا:‌ اولین مقاله‌ی امروز رو یک دانش‌آموز دبیرستانی نوشته به‌ نام بدیع خالقی. او به‌ تازگی با همراهی دوستش مؤسسه‌ای غیرانتفاعی تاسیس کرده که به‌ خانه‌به‌دوش‌ها و بی‌خانمان‌ها در شهر کلورادو کمک کنه. این مؤسسه‌ی غیرانتفاعی را تعدادی نوجوان اداره می‌کنند.
‌فرزاد: اول از همه تبریک به بدیع که ایده و فکرش رو به‌ مرحله‌ی عمل رسونده و در این‌ کار از هم‌سن و سال‌هاش کمک می‌گیره و دوم تبریک به‌ والدین این گروه که به‌ بچه‌هاشون اعتماد کردن، با تشویق‌هاشون بهشون اعتماد به‌ نفس دادن و ازشون در این کار حمایت می‌کنن. چون خیلی از بزرگترها با این پیش‌زمینه که بی‌خانمان‌ها خطرناک هستن،‌ ممکنه برای حفظ سلامت و امنیت بچه‌هاشون ترجیح بدن که وارد این حیطه نشن.

پریسا: به‌ نکته‌ی مهمی اشاره کردی که اتفاقا فکر می‌کنم نکته‌ی اصلی مقاله‌ی بدیع هم هست. ترس از اونچه که نمی‌دونیم و نمی‌شناسیم. و همین باعث میشه تا اونجا که می‌تونیم ازش دوری کنیم. اما اگر این‌ فرصت رو برای خودمون ایجاد کنیم که از نزدیک باهاش آشنا بشیم ممکنه دیگه به‌ نظرمون انقدرها هم که فکر می‌کردیم ترسناک نیاد.
فرزاد: بهتره قبل از اینکه شنونده‌های برنامه را بترسونیم‌شون و از شنیدن ادامه‌ی برنامه منصرف‌شان کنیم، براشون خلاصه‌ای از مقاله‌ی بدیع رو بگیم تا بدانند اصل داستان چی بوده.
پریسا: بسیار خوب. بدیع میگه یک‌روز که رفته بوده برای بی‌خانمان‌های محله‌شون غذا ببره با یکی‌شون آشنا میشه به اسم مری. دو تا ساندویچ از تو کیفش در میاره و از مری می‌پرسه اگر اشکالی نداره پیشش بشینه و با‌ هم نهار بخورن. مری هم سریع قبول می‌کنه و یه‌ تکه پارچه برای بدیع پیش خودش پهن می‌کنه که بشینن و غذا بخورن. بدیع خیلی تحت تاثیر مری و نوع برخوردش قرار می‌گیره. میگه همین‌طور که غذا می‌خوردیم ازش پرسیدم چی شد که سر از زندگی توی خیابون‌ها درآوردی. مری در حالی‌ که اشک در چشمش حلقه زده بوده جواب میده که اون اصلا تو خیابون بزرگ شده. مادرش که در خانه دائم اذیت و آزار می‌شده، با دختر کوچیکش فرار می‌کنه. اما هر چی سعی می‌کنه زندگی آرومی برای مری فراهم کنه نمی‌تونه، برای همین مری هم نمی‌تونه درسش رو تموم کنه و هر چی می‌گذره بیشتر و بیشتر عقب می‌افته و چون کمکی نداشته مجبور میشه به‌ زندگی خیابونیش ادامه بده.
فرزاد:‌ خیلی وقت‌ها ما حتی به‌ ذهنمون هم نمی‌رسه که خیلی از آدم‌هایی که توی خیابون زندگی می‌کنن،‌ انتخاب خودشون نبوده. بلکه شرایط زندگی‌شون طوری بوده که اون‌ها رو به خیابون‌ها کشیده،‌ مثل مری. بدیع چیز دیگه‌ای هم از این ملاقات میگه؟
پریسا:‌ بله، ‌سوال دوم بدیع از مری این‌ بوده که می‌خوای مردم دنیا راجع به‌ تو چی بدونن؟ و مری میگه همه راجع به او و افراد دیگه‌ای که بی‌خانمان هستن بدترین چیزها را فکر می‌کنن. می‌گه می‌خواد همون‌طوری باهاش رفتار بشه که با بقیه رفتار میشه،‌ مثل یک انسان.
فرزاد:‌ چه نکته‌ی ظریفی. شرایط کنونی جامعه خیلی از ماها رو نسبت به‌ دیدن درد و رنج بقیه بی‌تفاوت کرده. خیلی وقت‌ها وقتی یک بی‌خانمان رو می‌بینیم که تو خیابون داره از سرما به‌ خودش می‌لرزه بی‌تفاوت از کنارش رد می‌شیم و احتمالاً هم فقط خودش رو مقصر این درد و بدبختیش می‌دونیم. خیلی از آن‌ها مثل مری حتی هیچ‌وقت این فرصت هم براش پیش نیومده که انتخاب کنه کجا زندگی کنه.
پریسا: و حالا گوش کن پیغام یک نوجوان دبیرستانی رو در انتهای مقاله‌اش. میگه اگر همه‌ی ما می‌خواهیم به‌عنوان یک جامعه رشد کنیم،‌ باید با هم کار کنیم و ا‌ز هم مراقبت کنیم. وظیفه‌ی ما هست که از هم مراقبت کنیم بدون توجه به‌ اینکه اون‌ها در چه مرحله‌ای از زندگیشون هستن. و در آخر هم از همه می‌خواد دفعه‌ی دیگه که یک بی‌خانمان رو می‌بینید، تمام پیش‌فرض‌هاتون رو بذارین کنار.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه