جعبه پاندورا
توجه به علوم جدیده نقش مهمی در تجدد ایران داشته است. از یک سو گسترش آن میتوانسته پایههای قدرت سنتی در ایران را سست نماید و از سوی دیگر امکاناتی را که برای جامعه به ارمغان میآورده برای هر عقل سلیمی محبوب بوده است. در ضمن، گاه سرعت تغییرات آنچنان بالا بوده که جامعه را دچار بینظمی نموده است. این اپیزود به این مسائل اشاره میکند و همچنین در این میان با آوردن برشهایی از کتب و مقالات معتبر مربوطه سعی مینماید مخاطب را با متون مناسب برای مطالعه آشنا کند.
***
در ادامه به قسمتی از کتاب انسان خردمند نوشته یووال نوح هراری گوش میدهید. بعد از اون با بخشهایی از کتاب تاملی در مدرنیتۀ ایرانی نوشتۀ علی میرسپاسی با شما خواهیم بود.
اولین خطآهن در ایران در سال 1888 ساخته شد که تهران را به مکان مقدسی در حدود ده کیلومتریِ جنوب پایتخت وصل میکرد. این خط آهن را یک شرکت بلژیکی ساخته و به کار انداخته بود. در 1950 کل شبکۀ راهآهن ایران، کشوری که هفت برابر بریتانیا بود به 2500 کیلومتر ناقابل میرسید.
چینیها و ایرانیها فاقد اختراعات تکنولوژیک مثل ماشین بخار نبودند (که میشد آزادانه کپی یا خریداری شود). آنچه فاقدش بودند ارزشها و اسطورهها و دستگاه قضایی و ساختارهای سیاسی- اجتماعی بود که در غرب قرنها زمان برد تا ایجاد شود و جا بیفتد، و نمیشد به سرعت آنها را کپی کرد و در داخل مملکت رواج داد. فرانسه و آمریکا به سرعت از بریتانیا پیروی کردند، زیرا مهمترین اسطورهها و ساختارهای اجتماعی فرانسویها و آمریکاییها در آن زمان با بریتانیاییها یکی بود. چینیها و ایرانیها قادر به جبران سریع این عقبافتادگیها نبودند، زیرا به گونۀ متفاوتی فکر میکردند و جوامع خود را به طرق دیگری سازمان میدادند.
این توضیح پرتو جدیدی بر دورۀ زمانیِ بین سالهای 1500 تا 1850 میافکنَد. در آن دوره اروپا از نظر تکنولوژی یا سیاسی یا نظامی یا اقتصادی برتری آشکاری بر آسیا نداشت، اما این قاره نیروی بالقوۀ بیهمتایی را به وجود آورد که اهمیتش ناگهان در حدود 1850 نمایان شد.
مفهوم علوم جدید در گفتمان مشروطهخواهی، موضوعی محوری به شمار میرفت. این علوم چه از جهت عینی بودن و چه از جهت پیشرو بودن، تنها شکل واقعی دانشِ بشری به حساب میآمد. به اعتقاد مشروطهخواهان، علوم جدید عامل اصلی تفوّق اجتماعی و سیاسی و اخلاقی غرب بود. آنان این علوم را تنها منبع معتبر برای تعقل و داوری آدمی میدانستند و آن را در تقابل با علوم قدیمی چون معارف دینی میدیدند. این تبیین پوزیتیویستی از واقعیتهای اجتماعی در همان دوره نیز با مسائلی همراه بود. از جمله اینکه به رواج نقدهایی دربارۀ ارزشهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ایران و اهمیت تاریخی آنها انجامید. پوزیتیویسم فوق در واقع مبنایی برای شکلگیری عقلانیتی جَزمی شد: عقلانیتی که ایدئولوژیهای مکانیکی و غِیرِ تاریخی پدید آورد و نقدهای ناشیانه و یکبعدی را دربارۀ جامعه و تاریخِ ایران بهراه انداخت. برخی از منتقدان آن دوره، تا آنجا پیش رفتند که به نفی شاعرانی چون مولوی و حافظ پرداختند، چرا که به زعم آنان، نظرات این شاعران با قوانین و حقایق علمی همخوانی نداشت. نقد آخوندزاده از مولوی چنین صِبغهای داشت. در واقع قوانین نیوتون در فیزیک به سنگ بنای نقد زیبایی شناسانه تبدیل شد.
هنوز نوجوان بودم که ذهنم دربارۀ حقّانیّت عقاید دینیِ سنّتی دچار زلزلههای تردید شد. یکبار پدرم به قصدِ شفای من از آفتِ شکها و شبهههای شیطانی، مرا نزد یکی از استادان خود برد که اهلِ «سیر و سلوک» و بِدان شهره بود. شبی بعد از نماز مغرب و عشاء در کتابخانۀ منزل او نشستیم، و استاد، در سکوت شبانه، با صدای نرم و آهنگینِ خود، رو به من کرد و از جهان معنوی سخن گفت؛ عالمی که ورای مادّه است، و هر کسی را یارای ورود به آن یا درک آن نیست.
این استادِ اکنون در گذشته، دو زانو روی به روی من نشسته، چنان خیره در من مینگریست، که گویی تمام نیروی روحانیاش را در چشمان خود فشرده دارد، و کلمات از دهان او بیرون نمیآیند، که از دریچۀ مردمکهای دیدگانَش بر من میتابند. مدّتی دراز از آیه و حدیث و حکایت و آغاز و انجام جهان، چندی برای من خواند و شرح داد. اما یک جا که به نقلِ یک مشاهدۀ شخصی خود رسید، حالَش گویا دگرگون شد، و چیزی مثل شعف و بغض در گلویش لرزیدن گرفت.
…