قسمت ۶۶ – مشورت
یادتون میاد که براتون تعریف کردم موقع عکاسی در پارک، تصادفی شنیدم که یکی با موبایل حرف میزد و از گرونی میوه و سبزیجات میگفت؟ همین موضوع باعث شد ویززز پیشنهاد باغچه محله را مطرح کنه. اونا در سیارهشون از این باغچهها دارن. روی زمین هم چند تا نمونه ازشون هست. خلاصه، همسایهها رو به صرف آش رشته و مشورت در حیاطمون دعوت کردیم. آقا امید عزیزمون و فرهاد جان هم در این مشورت حاضر بودن.
***
ویززز: وقت بخیر
سپیدار: سلام بچهها
مامان: سلام. حالتون چطوره؟ خوبید؟ خوشید؟
ویززز: امروز 11 خرداد 1402 خورشیدی و 1 ژوئن 2023 میلادی است. به برنامه ما خوش اومدید.
سپیدار: ما از هفته پیش کلی تجربیات جدید داشتیم.
مامان: بیایم دوره کنیم که هفته قبل با بچهها از چه اتفاقای حرف زده بودیم. ما همراه فرهاد جان تمرین عکاسی از محله رو که عمو نقاش بهمون یاد داده بود دوباره اجرا کردیم.
ویززز: عکسهایی که گرفته بودیم رو کنار هم دیدیم و در موردشون حرف زدیم. به بعضی از نکات مثبت و چیزهایی که نیاز به تغییر دارند هم اشاره کردیم.
مامان: مثلا یکی از بهترین جنبههای محله ما اینه که همسایهها همدیگه رو میشناسن، به هم اهمیت میدن و در بهتر کردن وضعیت محله خیلی متحد هستن.
سپیدار: یکی از اون نکاتی که نیاز به تغییر دارن رو، من توی پارک موقع عکاسی از درختها شنیدم. تا قبلش خیلی به مسائل مالی فکر نکرده بودم و حواسم نبود بالا رفتن قیمتها ممکنه خرید میوهها و سبزیجات رو خیلی سخت کنه. ویززز همون موقع پیشنهاد جالبی مطرح کرد.
ویززز: من پیشنهاد باغچه محله رو دادم. یادتون باشه وقتی از سیارهمون براتون میگفتم بهش اشاره کردم. گویا تجربیات مشابهش روی زمین هم هست.
سپیدار: وقتی ماجرا رو برای بابا تعریف کردیم ذوق زده شد. اون قدر تخیل یک باغچه مخصوص همه اعضای محلهمون براش جالب بود که چشمهاش برق میزدن. زود داوطلب شد که بهمون کمک کنه.
مامان: ما دیدیم این موضوع نیاز به مشورت گسترده داره. با پیغام و توضیحات کوتاه نمیشه در موردش صحبت کرد پس دست به کار شدیم و بساط درست کردن آش رشته توی حیاط ساختمونو آماده کردیم.
سپیدار: من و ویززز هم با کاغذ، مقوا و مداد رنگی شروع کردیم به ساختن دعوتنامه. روی دعوتنامه توضیح دادیم که خانواده ما از شما دعوت میکنه برای مشورت در مورد یک موضوع مهم و خوردن آش رشته، راس فلان ساعت، چهارشنبه غروب، همراه با یک کاسه و قاشق به حیاط ساختمون ما بیاید.
مامان: ما میتونستیم برای این جمع کاسه یکبار مصرف بخریم، خودمون این همه کاسه توی خونه نداشتیم ولی به نظرمون رسید که اگر از همسایهها بخوایم کاسههاشونو بیارن، انتخاب بهتری برای محیط زیست باشه.
ویززز: دعوتنامهها رو برای همسایهها و دوستانمون از کارگاه زندگی خلاقانه بردیم. برای آقا امید هم یک دعوتنامه مخصوص با طرح کتاب درست کرده بودیم. روی دعوتنامه فرهاد جان هم کلی گل و گیاه کشیده بودیم.
مامان: خوشبختانه آقای اکبری مشتاق حضور در جمع بودن و هم خودشون از سرکار به خونه برگشتن هم به فرهاد مرخصی دادن که اونم بیاد.
سپیدار: خب، ساعتها و روزها گذشتن تا چهارشنبه رسید. ما رو تصور کنید که تند و تند از این طرف به اون طرف میدویم. بابا حیاط رو تمیز میکنه، من و ویززز باغچه رو مرتب میکنیم و علفهای هرز رو میکنیم. مامان هم چند تا صندلی از خونهمون به حیاط میاره. آش رشته هم گوشه حیاط، روی گاز پیک نیکی داره میپزه.
مامان: همه چی آماده بود و منتظر مهمونها بودیم. اول از همه بردیا جان و خانوادهاش رسیدند.
ویززز: ما از دیدن بردیا خیلی خوشحال شدیم. او دوست خوب من و سپیدار جان است. لابد اسمش را در حین تعریفهای ما از کارگاه زندگی خلاقانه شنیدهاید.
سپیدار: خوشبختانه، بیشتر آدمهایی که دعوت کرده بودیم اومدند.
مامان: سپیدار، ویززز و پدر سپیدار از من خواسته بودند که صحبتها رو من شروع کنم.
سپیدار: آخه خوب توضیح میدی مامان.
مامان: فکر کنم تجربه هفته پیش که من هی سوال میپرسیدم، بهتون چسبیدهها.
ویززز: واقعا هم همینه طرح کردن سوالات عمیق برای پیش رفتن مشورت و عمیقتر شدنش واقعا مهم و تاثیرگذار است.
مامان: ممنونم. من صحبت رو با شرح روندی که براتون تعریف کردیم شروع کردم. گفتم ویززز دلتنگ بود، یاد سیارهشون کرد، از کارهایی که انجام میداد برامون گفت. که یکی از این کارها باغچه محله بود. این جا از ویززز خواستم پا شه و از تجربهاش در سیارهشون بگه.
…