قسمت ۶۵ – محله ما

Program Picture

سپیدار و ویززز

قسمت ۶۵ – محله ما
۰۴ خرداد ۱۴۰۲

در قسمت قبل، ما قرار گذاشتیم که همراه فرهاد جان از بخش‌های مختلف محله‌مون عکس بگیریم. خیلی کار جالبی بود. اون‌قدر جذاب که ویززز در موردش توی دفتر یادگیری‌هاش نوشت. این عکس‌ها به ما کمک کردن که خوبی‌های محله‌مون رو دقیق‌تر ببینیم و فکر کنیم چه کاری از ما برای حل کردن مشکلات محله برمیاد.

***

مامان: سلام به برنامه ما خوش اومدید.

سپیدار: سلام بچه‌ها

ویززز: آخرین ماه از بهار براتون به خیر و خوشی باشه.

مامان: امروز 4 خرداد ماه 1402 خورشیدی و 25 می 2023 میلادی است.

سپیدار: خب، همون طور که یادتون میاد هفته پیش ویززز خیلی دلتنگ سیاره‌شون و عزیزانش شده بود. بعد برای این که حالش بهتر شه کمی در مورد کارهایی که اون جا انجام میدن باهامون صحبت کرد.

مامان: و تاکید کرد که مردمش بررسی می‌کنند چه نیازهایی وجود داره و برای رفع اون نیازها کلی کارهای مشترک همراه هم انجام میدن. این گفتگو همه‌مون رو به یاد کارگاه زندگی خلاقانه انداخت.

سپیدار: و یادمون اومد که عمو نقاش بهمون تمرین داده بود که از جاهای مختلف محله‌مون با دوربین موبایل عکاسی کنیم. تا محله رو بهتر بشناسیم و ببینیم چه نیازهایی داریم.

ویززز: در هفته‌ای که گذشت ما دوباره این تمرین رو اجرا کردیم. کار جالبیه امتحانش کنید.

سپیدار: به نظرم بهمون کمک کرد که با دقت بیشتری به محله‌مون نگاه کنیم.

مامان: درسته، می‌خوام بگم حتی برای من هم یادگیری داشت. انگار آدم به روزمرگی عادت می‌کنه و دیگه خیلی از چیزها به چشمش نمیاد.

ویززز:  من که حتی تو دفتر یادگیری‌هام نوشتمش. آخه می‌خوام بعدا برای همه و به خصوص دوستم چک چک جان تعریفش کنم.

سپیدار: راستی فرهاد هم تو این فعالیت با ما همراهی کرد. خونه‌شون از این جا دوره ولی این چند وقت که هی برای کلاس‌هاش با مامان به محله ما میره و میاد، دیگه بچه همین محل حساب میشه.

مامان: آره. به همین ترتیب یک روز عصر، من و ویززز و سپیدار و فرهاد، دور هم نشستیم و عکس‌هایی که گرفته بودیم رو به هم نشون دادیم و شروع کردیم در موردشون حرف زدن. ایده اصلی‌ای که عمو نقاش برامون تعریف کرده بود، این جوری بود که مثل یک کلاژ به این عکس‌ها نگاه کنیم.

سپیدار: شما تا حالا کلاژ درست کردید؟ یعنی تکه‌های کاغذ، مقوا، چوب و سنگ و چیزای مختلف رو به هم چسبوندید تا با کمک‌شون یک چیز جدید بسازید؟ عمو نقاش میگه که میشه با کنار هم قرار دادن عکس‌های مختلف هم یک تصویر بزرگ‌تر و جدید ساخت.

ویززز: بعله. این عکس‌هایی که ما از محله‌مون گرفتیم، وقتی کنار هم قرار بگیرن، حالا با هر مدلی که دوست داشته باشیم کنار هم بذاریمشون، تبدیل میشن به تصویر بزرگی از محله ما.

مامان: من سعی کردم که کمی نقش تسهیل‌گر داشته باشم.

ویززز: یعنی همون کسی که توی کارگاه‌ها کمک می‌کنه، گفتگوها و فعالیت‌ها راحت‌تر و منظم‌تر پیش برن. کنار آدم‌هاست و هم‌زمان باهاشون یاد می‌گیره.

سپیدار: مثلا وقتی من گفتم: محله ما، محله خوبیه. من که خیلی دوسش دارم. مامان پرسید چرا خوبه؟ چی داره که خوبه؟

ویززز: این جا بود که من پاسخ دادم، چون علاوه بر آدم‌ها، درختان زیادی هم ساکن این محله هستند.

مامان: جواب خوبی بود واقعا. این مهمه که هر محله، چه شهر و چه روستا فضای سبز مناسبی داشته باشه.

سپیدار: ویززز درست می‌گفت، چند تا از عکس‌هایی که گرفته بودیم از پارک محله‌مون بود.

ویززز: و از درخت‌هایی که بچه‌ها پارسال با کمک هم کاشتند.

مامان: فرهاد از پرنده‌های محله عکس گرفته بود. می‌گفت حیف که هوا اینقدر آلوده است و پرنده‌های کمی می‌تونن این جا زندگی کنند.

سپیدار: آخ آخ منم واقعا وقتی هوا آلوده است، حالم خیلی بد میشه چه برسه به پرنده‌های طفلکی.

ویززز: ما هم تجربه‌شو داشتیم، ولی با تلاش بسیار الان در سیاره‌مون دیگه آلودگی هوا نداریم.

مامان: چه خوب. بین عکس‌های من، چند تا عکس از مدرسه‌های مختلف محله بود.

سپیدار: من و ویززز از سرای محله هم عکس گرفتیم. جای جالبیه برای بعضی از کلاس‌ها میریم اونجا.

ویززز: گل سر سبد ماجرا، کتاب‌فروشی آقا امید رو فراموش نکردیم و هر چهار نفرمون، کلی عکس ازش گرفته بودیم.

مامان: به نظرم وجود این کتاب‌فروشی در تشویق کودکان این محله به مطالعه خیلی تاثیرگذار است.

ویززز: سپیدار جان یک عکس بسیار زیبا از یک ابر در آسمان آبی بهار گرفته بود.

سپیدار: مرسی ویززز.

مامان: من از سپیدار پرسیدم با این عکس چی می‌خواستی بگی؟ که محله‌مون ابرهای قشنگی داره؟

news letter image

ثبت نام در خبرنامه